eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
7هزار ویدیو
148 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_36 الحمدالله دور حرم خیلی امن بود با بهار را
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا &راوی عطیه روبروی آینه نشسته بودم ب خودم نگه میکردم موهای بلوند شده ،لباس عروس صدای گوشی بلند شد سید بود سید:سلام عروس نازم -سلام آقای داماد من کجای؟ عروس خسته شد سید: نیم ساعت دیگه پشتم نازگلم کتم پوشیدم به یک سال و سه ماه پیش فکر میکردم زمانی که تو خواب ابراهیم هادی منو برد کربلای زمان اباعبدالله اونجا که دیدم بی بی زینب حسین ،عباس ،علی اکبر داد ولی چادرش نداد محجبه شدم ب حال برگشتم شنلم پوشیدم -خانم ارایشگر میشه کمکم کنید چادرم سر کنم آرایشگر:حیف نیست این خوشگلی بذاری زیر چادر -حیف اینکه ب جز شوهرم کس دیگه از این خوشگلی بهره ببره سید که اومد منو با چادر دید سرش اورد زیر گوشم گفت : تمام دنیام ب پات میریزم عاشقتم عطیه که عروس محجبه منی 😍❤️ دستم ب دست مرد غیرتمندم دادم سوار ماشین عروس شدیم -سیدم سید:وای عطیه رحم کن پشت فرمانم به جون خودت رحم کن خانم گلم -خب ☹️باشه میخاستم بگم بریم پیش شهید میردوستی و شهیدهادی سید:محمد فدای لپ آویزانت بشه چشم خیلی حس خوبی بود با لباس عروس و کت شلوار دامادی رفتیم پیش شهدا بهترین جای عروسیم اونجا بود که زینب دوتا بلیط کربلا بهمون داد گفت هدیه از طرف حسین یه جای من میخاستم سرخودانه زندگی کنم ولی شهدا ب حرمت دعای مادرم و لقمه حلال پدرم دستم گرفتم و هدایتم کردن سید:خانم گلم به خونه خودت خوش اومدی عروس مادرم دوروز از عروسیمون میگذره و امروز قراره ب سمت میعادگاه عاشقان کربلا پرواز کنیم تو فرودگاه نشسته بودیم چشمم همش ب تابلو اعلانات پرواز بود سید:بیا این آب هویج بخور انقدر زل زدی ب اون تابلو میترسم چشمات ضعیف میشه -سید پس چرا اعلام نمیشه پرواز سید:خانمم باید ی ۴۵دقیقه صبر کنی یهو صدای تو سالن انتظار ۱ مسافرین محترم پرواز تهران-نجف لطفا ب سالن انتظار ۲ حرکت کنید راه افتادم برم یهو سید گفت :خیلی ممنون ک منو همین جا تو فرودگاه تهران جا گذاشتی -ببخشید هول شدم 🙈 بالاخره سوار هواپیما شدیم تا هواپیما اوج گرفت سید دستم گرفت گفت : عطیه من از پنج سالگی سالی یکی دوبار به لطف خدا اومدم زیارت جدم ولی این بهترین سفرمه خدا یه همسر بهم داد که شهدا عطیه اش کرد -😊😊😊منم افتخار میکنم که عروس حضرت زهرا شدم بعداز نیم ساعت در فرودگاه نجف ب زمین نشستیم -سید الان باید چیکار کنم سید: الان هیچی همراه بقیه میریم هتل غسل زیارت میکنیم بعد میریم ان شاالله زیارت حضرت امیر دست ب دست سید وارد حرم حضرت علی (ع) شد اشکام باهم مسابقه میدن روبروی صحن طلایی آقا زانوهام بغل کردم گفتم فقط شما میتونستید زندگیم یهو انقدر عوض کنید سرم گذاشتم روی شونه محمد و به نوای مداحی که برای من و خودش میخوند گوش دادم اینجا حرم اول مظلوم عالمه مردی که در خیبر شکست ولی یک روزی برای از هم نپاچیدن اسلام سکوت کرد و انتقام همسر جوانش نگرفت از روزی ک تغییر کردم میفهمم چقدر سخته برای یه مرد هر روز با قاتل همسرجوانش چشم به چشم بشه اونم نه یه مرد عادی یک مرد مثل علی دلم میخاد معتکف این بارگاه بشم ولی نمیشه دوروز از اومدنمون بودمون در جوار علی بن ابیطالب میگذرد و من فقط دلم میخواد ساکن این سرزمین الهی باشم به قصد خوردن شام از حرم خارج میشیم که محمد میگه : عطیه جان فردا باید حداقل به نیت تبرکی هم شده یه چیزای برای مادرپدرمون خواهرحسین ،خانم رضایی بخریم -محمد عاشق این اخلاقتم که هیچوقت اسم نامحرم ب زبونت نمیاری سید:اینو پدرم یادم داد، آخرین روز سفرمون فرستاد ما امروز چندساعتی بازار بودیم بعداز زیارت آخر ب سمت کوفه حرکت کردیم و قراره از اونجا ب کربلا بریم کوفه باید دید نمیتوان توصیف کرد ،سوار اتوبوس برای کربلا دل و قلبم بی تاب دیدن کربلاست بالاخره وارد کربلا میشویم انگار خوابم من نام نویسنده:بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃شهید چیت سازیان در بیان آیت الله خامنه ای❤️ 🌷شهیدی که رمز شهادت را یافت. 💠"کسی می تواند از سیم های خاردار دشمن عبور کند که از سیم‌های خاردار نفس خود گذشته باشد" @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️🕊⚫️🕊⚫️🕊⚫️🕊⚫️🕊⚫️🕊⚫️ تَخریبِ بَقیع، اشاره به رویدادی است که طی اون،  وهابیان پس از محاصره مدینه در سال ۱۳۴۴ق، قبرستان بقیع و بقعه‌های آن را تخریب کردند؛😞 از جمله بارگاه امام حسن(ع)، امام سجاد(ع)، امام باقر(ع)، امام صادق(ع).😭 وهابیان دو بار، ابتدا در ۱۲۲۰ق و سرانجام در ۱۳۴۴ق با اتکا به فتوای ۱۵ تن از مفتیان مدینه، مبنی بر ممنوعیت اجماعیِ ساختن بنا بر روی قبور و لزوم تخریب قبور، به ویران کردن اماکن و بقعه‌های بقیع پرداختند.😭 تخریب بقیع، واکنش مردم و عالمان بسیاری را در ایران، عراق، پاکستان، شوروی سابق و... برانگیخت. دولت وقت ایران، در واکنش به تخریب اماکن مقدس مسلمانان، یک روز عزای عمومی اعلام کرد😞 و در پی آن، به رسمیت شناختن کشور تازه‌تاسیس سعودی، سه سال به تعویق افتاد. قبرستان بقیع پس از تخریب، به زمینی مسطح تبدیل شد، 😭😭اما محل دقیق قبور چهار امام شیعه، همچنان قابل تشخیص است. ✨ تلاش‌های علمای شیعه و همچنین دولت ایران برای ایجاد سایبانی بر روی قبور ائمه بقیع و همچنین ساختن دیواری در اطراف قبور، به رغم موافقت اولیه دولت عربستان سعودی، هیچ‌گاه به نتیجه نرسید.😞 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️لحظه زیبای حضور حاج قاسم داخل ضریح امام رضاعلیه السلام ✨مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا﴿۲۳﴾  ✨در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده‌اند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند. 🍃سوره مبارکه الأحزاب آیه ۲۳🍃 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند و راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات
🦋🦋 🌴چهل روایت از کسانی که توبه کردند و راه حق پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی 》 منزل پنجم / مهیار از دوره دبستان تا اخر دبیرستان با هم بودیم ما سه تا رفیق بودیم که هیچ وقت فقط از هم جدا نمیشدیم. توی محله یوسف آباد تهران شب و روز با هم بازی می کردیم و درس می خواندیم. البته هوش و استعداد مهیار از همه دوستان ما بیشتر بود. او کمتر از ما درس می خواند و نمره های بهتر از ما می گرفت. از طرف خانواده آنها خیلی اهل مد روز و .... بودند. من و شهریار و مهیار سال ۱۳۵۲ با هم دیپلم گرفتیم. پدر مهیار بلافاصله به کارهای پسرش را انجام داد. مهیار از ما خداحافظی کرد و رفت. او در دانشگاه برایتون انگلیس در رشته هوافضا مشغول تحصیل شد. سال ۱۳۵۴ بود که روزنامه ها نوشتند یک دانشجوی ایرانی به نام مهیا در انگلیس به خاطر مصرف زیاد مواد مخدر به حالت کما رفت😳 برای دوست قدیمی خودم نگران شدم اما خدا را شکر که حالش خوب شد و سال ۱۳۵۶ به ایران برگشت😊 همسر انگلیسی و هم به نام جِین همراهش آمده بود. مهیار و خواهران و برادرش در غیر آن در مسائل دین نبودند🙄 مهیار مدتی در شرکت فیلیپس و بعد در دفتر شرکت هواپیمایی پانامریکن در تهران مشغول شد. با پیروزی انقلاب دفتر هواپیمایی تعطیل شد و مهیار در یک هتل مشغول به کار شد. در زمانی که آیت الله خلخالی با معتادان مواد مخدر برخورد می کرد، مهیار دستگیر و زندانی شد. در زندان و در بین معتاد هایی که ترک کرده بودند مسابقه برگزار شد و نفرات اول آزاد شدند☺️ مهیار از زندان آزاد شد. در این فاصله جنگ شروع شده بود. من هم راهی مریوان شدم و همراه با حاج احمد متوسلیان و در واحد مهندسی سپاه، مشغول فعالیت بودم ارتباط ما با یکدیگر کمتر شده بود. او موضع گیری های سیاسی ضد نظام داشت و از منافقین حمایت می کرد. اما با این حال وقتی به مرخصی آمده بودم به دیدن مهیار رفتم. خانم او ایران را ترک کرده و به انگلیس رفته بود. پدر مهیار با من صحبت کرد و گفت : پسرم به خاطر مدرک مهندسی در رشته هوافضاقصد استخدام در یگان بالگرد صدا و سیما را داشت، اما به خاطر موضوع اعتیاد نمی تواند استخدام شود. پدر مهیا با ناراحتی از من خواست تا کمکش کنم. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_37 &راوی عطیه روبروی آینه نشسته بودم ب
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا راهی حرم میشویم بین الحرمین تو بین الحرمین جیغ زدم گریه کردم من یک بار با ابراهیم هادی اینجا آمدم من میدانم در کربلا چه گذشت من چادری شدم چون دیدم حتی تو اسارت میان گله گرگان حجاب زینب کبری تکانی نخورد محمد:عطیه جان عزیزم حواست باشه تو عزاداریت صدات ب گوش نامحرم نخوره دفعه دوم که رفتیم حرم خیلی آرومتر بود محمد:خانمم ی خبر خوب بهت بدم -چی شده ؟ محمد:محسن و خواهر حسین نامزد شدن الانم رفتن مزار شهید دهقان -وااااای خدا عزیزدلم محمد:الان عزیزدلت کی بود ؟ خواهرحسین یا محسن -عه سید اذیت نکن کربلا در کربلا میماند گر زینب نبود و اهالی این سرزمین غافل میماندن اگر شهدا نبودن &راوی زینب دو روزی از عروسی عطیه میگذره و امروز دارن میرن کربلا ،دلم بی نهایت هوای حسینم کرده لباسام عوض میکنم وارد پذیرایی میشم رو ب مرتضی که داشت با پلی استشن بازی میکرد گفتم : داداش جون من میاد با آجیش بره بهشت زهرا سریع از جا میپره میگه آخجون الان حاضر میشم دستای کوچولوش رو تو دستم میگیرم مرتضی ک حالا کمی از دل تنگی های ما برای حسین گمناممون پر کرده روزی که حضرت آقا فرمودن : اسرائیل تا ۲۵ سال دیگه محو میشه با اون ک حساب کتاب بلد نبود با کمک بابا فاصله سنی خودش تا بیست سال بعد حساب کرد و رو به هممون گفت : منم میخام مثل داداش حسین شهید بشم ولی شهید آزادسازی قدس مرتضی:آجی گل نمیخای بخری ؟ -یادم نبود بریم بخریم وقتی دستم تو کیفم کردم تا پول حساب کنم مرتضی با یه غرور مردانه گفت : یه خانم وقتی مرد پیشش دست تو جیبش نمیکنه -الهی من فدای این مرد بشم سر مزار رفتیم هیچ نشانی از حسین توش نبود حتی پلاکش ما نمیدونیم پیکر عزیزمون چی شد پیکر عزیزمن تو خاک سوریه موند مثل مجید قربانخانی،مرتضی کریمی، زکریاشیری،الیاس چگینی ،محمدبلباسی ،علی بریری و ده شهید مدافع حرم ولی جواب تمام انتظار ها چیه کجای عالم حالا مثلا یه سهمیه حج ،یا یه سهمیه کنکور برای کسی مثل من برادر جوانش میشه کجای عالم سهمیه برای زینب بلباسی که هیچ ذهنیت واقعی از پدرش نداره سهمیه میشه با یادآوری حرفهای تلخی که شنیدم میفتم روی مزار خالی حسینم و از ته دل زار میزنم حسین دلم برای عطر تنت یه ذره شده گمنامی چه میدونن اون جاهلانی که خانواده شهدای مدافع حرم و وطن به گرفتن پولهای میلیونی متهم میکنن چه میدونن از دل زن جوانی که تو اوج جوانی بیوه میشه چه میدونن از دل خواهری که شب عروسیش ب جای اینکه از آغوش برادرش بیاد بیرون میاد سر مزار برادرش کجان اون جاهلان که نیمه شب که با گریه وقتی خواب میبنی پیکر عزیزت برگشته بیدار میشی و میبنی همش خواب بوده کجا بودن اون لحظه ای که پیکر تفحص شده علی اصغر شیردل برگشت با صدای مرتضی که با ترس میگه : آجی خوبی ؟ مجبور به دل کندن از مزار خالی برادرم میشم و به سمت مزار شهید میردوستی میرم تنها تسلی دل بی قرارم تو این۱۴ماه گمنامی حسین بعداز حدود سه ساعت برمیگردیم خونه که با قیافه خندون مامان بابا روبرو میشم -چیزی شده مامان:خانم چگینی زنگ زده بود برای خواستگاری طبق حرفی که تو حرم خانم حضرت زینب بهم گفتی گفتم فرداشب بیان پیش بابا از خجالت آب میشم فردا خیلی زود میرسه طبق سفارش برادرشهیدم همون چادر سفیدی که خودش برام خریده و بدون خودش برگشت سر میکنم خانواده چگینی راس ساعت ۹تو خونه ما حاضر بودن بعد صحبتهای دونفره که تابلو بود همو دوست داریم تا ۲۵مرداد به محرمیت موقتی هم درمیایم تا اون روز عقد عروسیمون یک جا بگیریم و محسن ۱۶شهریور اعزام بشه سوریه با مهریه یک جلد کلام الله مجید ،یک جفت آینه و شمدان ،۱۴سکه بهار آزادی و ۲۵۰شاخه گل رز هدیه به ۲۵۰شهیدگمنام به مدت ۵ماه به عقد موقت محسن دراومدم با وارد شدن انگشتر نامزدی تو دستم اطمینان میکنم همه چیز واقعیه نام نویسنده :بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی با شهدا🌷 🍃🍂میگن آدم با هر کسی دوست بشه رفتارش شکل و فرم اون رو میگیره...!!! یعنی مثلا اگه با شهدا دوست بشه رفتارش میشه شبیه شهدا...! ✅شاید این جمله رو زیاد شنیده باشید«دوست شهیدت کیه؟!»... 🌷شهیدی رو که واقعا بهش احساس ارادت میکنید به دوستی انتخاب کنید و با شهدا تا شهدا پیش برید... دوستی که همیشه همراهتون هست، به یادتون هست هواتون رو داره، دوستی که شما رو به خاطر منافع خودش نمیخواد...! بلکه خالصانه و مخلصانه دوستتون داره و عمیقا سعادت و موفقیت شما رو میخواد... 🦋نثار روح پاکشان فاتحه و صلوات🦋 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 : 🌺امتحان الهی برای این نیست که خدا ما را بشناسد ، ببیند ما در چه وزنی ، در چه حدی هستیم ؛ خود امتحان در حقیقت یک گام است به سوی مقصد ، من و شما که امتحان می‌شویم ، معنایش این است که اگر توانستیم از این شدت و از این محنت عبور کنیم ؛ یک وضع جدیدی ، یک حیات جدیدی ، مرحله‌ی جدیدی به دست می‌آوریم.👌 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍃همسر شهید نوید صفری: 💞عید غدیر بر حسب اتفاق هر دوی ما بر سر مزار رفته بودیم البته همدیگر رو ندیدیم اما اون روز آقا نوید با پدر شهید خلیلی هم صحبت شده بودند، ضمن صحبت، پدر شهید خلیلی، از کرامت شهید در ازدواج جوان‌ها می‌گوید؛ آقا نوید هم همونجا از آقا رسول می‌خواد که کمک کنه براش یه دختر خوب پیدا بشه... ☺️ 💞همون روز خاله آقا نوید و مادرم همدیگر رو پیدا می‌کنند و صحبت و ... دو روز بعد برای خواستگاری به منزل ما می‌آیند. 💞عکس شهید خلیلی تو اتاقم بود وقتی آقا نوید وارد اتاق شدند براشون خیلی جالب بود و این رو نشانه خوبی تلقی کردند که واسطه آشنایی ما این شهید است... 💞خطبه عقدمان به صورت تلفنی توسط رهبر معظم انقلاب خونده شد، نوید سر سفره عقد، قرآن رو که دستش گرفت، نیت کرد و قرآن رو باز کرد تا هر صفحه‌ای که آمد با هم بخونیم؛ آیه اول صفحه رو که دید، لبخند زد، چشماش از شوق برق می‌زد: ✅آیه "مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ" اومده بود... 🌷 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از کسانی که توبه کردند و راه حق پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهیدابراهیم هادی》 بامهیار صحبت کردم. گفتم: من میخوام برم جبهه، میای باهم بریم؟ او هم که توی حال خودش نبود گفت : باشه. خانواده مهیار از او قطع امید کرده بودند ، با این خبر خوشحال شدند. انگار می خواستند یک جوری از دست او راحت شوند! فردا صبح، قبل از اذان آمدم منزل آن ها، یک ساعت طول کشید تا مهیار از دستشویی بیرون بیاید! حسابی خودش را ساخت!! پدرش یک شیشه آب سیاه به من داد و گفت: این شیره سوخته تریاک است. هر روز سه بار به او بده تا ترک کند😐 بعد مکثی کرد و گفت: البته این دفعه چهاردهم!!! است که قصد ترک کردن دارد!😔 ایشان قرص های والیوم را نیز به من داد و گفت: در شرایط خیلی سخت این قرص ها را به او بده. وقتی راه افتادیم، با خودم گفتم عجب اشتباهی کردم. حالا آبروی خودم را هم می برم. بعد گفتم: مهیار، تو اگر شده الکی دولا راست شوی، باید بغل‌ من بایستی نماز بخوانی، وگرنه برمی گردیم. شب رسیدیم‌ به یکی از مقرها. من مشغول نماز شدم. مهیار هم که حسابی خمار بود، زیر چشمی مرا نگاه میکرد. بعد از نماز برگشت و گفت: ببین نماز تو غلط بود!! تو یه بار دولا شدی، اما دو بار سر تو زمین گذاشتی😐😳 با تعجب نگاهش کردم😳 یعنی این پسر رکوع و سجود اعمال نماز را هم بلد نیست!؟ فردا رفتیم یکی از مقرهای سپاه مریوان، به دوستم گفتم: این آقا که همراهم آمده مریضه، اگر حالش بد شد یکی از این قرص‌ها بهش بده. آن روز وقتی من نماز می خواندم، مهیار هم کنار من ایستاد هیچی از نماز بلد نبود.😕 به من گفت: تو نماز چی میگی!؟ بین دو نماز چه دعایی میخونی !؟😕 روز بعد بردمش ای مقر دیگه و همینطور تا ۷ روز را جابجا کردم تا کسی به مشکل او پی نبرد. روز هفتم حال روز مهیار بهتر شد🙂 گفت: ترک کردم دیگه خماری ندارم😊 پدرش من گفته بود، مهیار ترک کنه به خوراک میفته، باید حسابی غذا بخوره. منم چند کارتن تن ماهی با روغن زیتون برای مهیارگرفتم. او حسابی غذا می‌خورد. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🔈 √|| گروه ختم قران و ذکر ❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید 💫خادمین گروه ختم قران👇 🆔 @Shahadat3133 💫خادمین گروه ختم ذکر👇 🆔 @Zahrayyy 🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_38 راهی حرم میشویم بین الحرمین تو بین الحرم
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا &راوی محسن چگینی با شرم متوسطی رو ب پدر زینب میگم:حاج آقا اگه اجازه میدید من زینب خانم ببرم جایی چند ساعته برمیگردیم حاج آقا: پسرم زینب الان زن توه رو به زینب ادامه میدن :زینب جان حاضر شو با آقامحسن برو رو به زینب میگم :اگه ایرادی نداره با همین چادر سفید بیاید بریم ☺️ -باشه چشم 😊 سوار ماشین میشیم مقصدم چیذر مزار شهید دهقان هست یاد چهارده ماه پیش میفتم زمانی که جرات کردم و موضوع خواستگاری از زینب به حسین گفتم وسط معقر نظامی برای رسیدن به زینب چهارده ماه صبر کردم تا بهش رسیدم چند وقت پیش تو معراج با مهدی بودیم دوست همکار من و دوست صمیمی حسین خدا بیامرز مهدی: دیشب با خواهر و خانمم رفته بودیم خونه حسین اینا خواهر حسین خواب محمدرضا دیده بود خواهرم میگفت خواهر حسین چندبار خواب محمدرضا دیده امروز صبح به مهدی زنگ زدم -سلام داداش خوبی ؟ مهدی:سلام ممنون تو خوبی ؟ -مهدی جان قرض از مزاحمت زنگ زدم بپرسم خواهرت با خواهر حسین رفتن چیذر مزار محمدرضا ؟ مهدی:نه داداش نشد خواهرم کربلا بود بعدشم که خواهر حسین با درسهاش درگیر بود، قرار بود بیاد بامنو خانمم بریم بازم نشد -اهان ممنون راستی امروز شماهم میاید خونه حسین اینا مهدی:نه داداش مبارکتون باشه من بیام مادر و خواهر حسین اذیت میشن -باشه به خانواده سلام برسون مهدی بی نهایت از لحاظ قد ،قیافه شبیه حسین بود برای همین برای خانواده حسین خیلی عزیز بود بعداز یک ساعت میرسیم چیذر پیاده میشم و در ماشین برای زینب باز میکنم با دیدن تابلوه امامزاده خشکش میزنه دستاش که حالا لرزش آشکارا مشخصه تو دستم میگرم و به سمت مزار شهید دهقان میریم بخاطر چادر سفیدش مطمئنم خیلی ها متوجه شدن تازه عروسه نزدیک مزار محمدرضا خانمی میبنم که مطمئنم حاج خانم دهقانه آروم دست زینب رها میکنم و زیر گوشش میگم :مادر محمدرضا سر مزارشه برای همین دستت رها کردم صورت مهتابیش سرخ میشه به مزار که میرسیم با مادر محمدرضا سلام علیک میکنیم نامـ نویسنده: بانوے مینودرے @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖«««﷽»»»📖 🔈 √|| مجموعه شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 با سلام و عرض ادب خدمت کاربران عزیز جهت ارتقاء کیفیت کانال از شما همراهان همیشگی خواهشمندیم نظرات پیشنهادات و انتقادهای خود را درمورد پستهای کانال به ایدی زیر بفرستین 🌺راستی دلنوشته شهدایی و عنایت شهدا که شامل حال شما عزیزان شده هم برامون بفرستین 🆔 @Kararr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋حدیث قدسی با صوت شهید جهاد مغنیه 💠شاید زیباترین و البته مشهورترین حدیث درباره ی شهادت، این حدیث قدسی باشد 💫قال الله تبارک و تعالی: 🍃«مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ وَ مَن عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ.» ✨«آن کس که مرا طلب کند می یابد، آن کس که مرا یافت می شناسد، آن کس که دوستم داشت به من عشق می ورزد، آن کس که به من عشق ورزید من نیز به او عشق می ورزم، آن کس که به او عشق ورزیدم کشته ام می شود و آن کس که کشته ام شود خون بهایش بر من واجب است و آن کس که خون بهایش بر من واجب است پس من خودم خون بهایش هستم.» ✅در این حدیث که از معدود احادیثی است که لفظ عشق در آن آمده، مراحل عشق الهی و سیر و سلوک عرفانی در هفت مرحله تبیین شده: 1ـ طلب 2ـ یافتن 3ـ معرفت 4ـ محبت 5ـ عشق 6ـ 7ـ فنا ♦️با توجه به این حدیث شریف، خداوند می فرماید کسانی موفق به درک فیض شهادت می شوند که به خاطر اعمال و نیات صادق و پاکشان، خداوند به آن ها عشق می ورزد و به خاطر این عشق آن ها را از میان بندگان خویش جدا نموده است و ارزش خون این شهیدان آن قدر بالاست که خداوند خود خون بهای آنان خواهد بود. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚💫وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ ❤️✨(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند. 🔷سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۶۹ 🎥 ماجرای حضور ناگهانی سردار سلیمانی در مراسم خواستگاری به روایت سردار حسین 🍃شهیدا هوای ما رو دارن🍃 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند انتشارات شهید ابراهیم هادی》 مهیار را به یکی از مقره های کوهستانی بردم. آنجا بالای ارتفاع بود و چند متر برف نشسته و شرایط بسیار سختی داشت.😶 آن ایام اوایل زمستان سال ۱۳۶۰ بود. مهیار در آن مقرر کوهستانی در کنار چند بسیجی و مجاهد عراقی در واحد مخابرات مشغول شد.☺️ هوش و استعداد خاصی داشت. رمز های بی سیم را سریع حفظ می کرد.👌 شب اول از سر ما ترسیده بود. اما رفته رفته به آنجا عادت کرد.😊 مدتی بعد به سراغ او رفتم. با بسیجی ها حسابی جور شده بود. با برخی از آنها صحبت می کرد و مسائل مشکلات دینی خودش را می پرسید. به نماز خواندن او نگاه کردم. انگار یک عمری نماز خوان بوده😌 مانند بقیه بسیجی‌ها شده بود. یک ماه بعد، پس از ترک مواد توسط مهیار مطمئن شدم، بیسیم زدم و گفتم عصر بیا پایین میخوایم بریم تهران. توی راه هم گفتم: تو دیگه پاک شدی برو دنبال کار استخدام😊 عصر روز بعد توی خونه بودم که مهیار تماس گرفت. با عصبانیت گفت: امیر اگه شما نمیری منطقه من فردا برمیگردم😡😳 بعد با عصبانیت ادامه داد: این خواهرهای من هیچی نمی فهمند😡 یه مشت جوان دارن اونجا جون میدن و نون خشک میخورن 😭تا این ها توی آرامش باشن، اما اینا نمی فهمن.انگار تو این مملکت نیستند. فردا من و مهیار برگشتیم. نمازاول وقت اوترک نمی‌شد☺️ حالا او به من تذکر می‌داد، که نماز اول وقت را رعایت کن و‌...🙂 مهیار دیگر اهل جبهه شد. یک روز ترک کردن آن محیط معنوی برایش سخت بود.مهیار دو سال در کردستان ماند‌. من درگیر کارهای مهندسی بودم و در کنار بسیجی ها، مسئول مخابرات سپاه سروآباد از شهرهای کردستان شده بود. با بسیجی ها به عملیات میرفت، برای آنها حرف میزد و... ‌. من برخی شبها که به دیدن او می رفتم، شاهد بودم، که مهیار برای نماز شب بلند می شد و حال و هوای عجیبی داشت. عجیب تر اینکه، این پسر از فرنگ برگشته، که تا مدتی قبل نماز بلد نبود، دعای بین نماز جماعت را با سوز خاصی می خواند!!! یک بسیجی تمام عیار شده بود. یاد آن زمانی افتادم که خانواده او به خاطر اعتیاد، به مرگ فرزندشان راضی شده بودند😔 روزها گذشت تا این که قبل از عملیات والفجر ۴ در پاییز سال ۶۲ نیروهای رزمنده به سوی منطقه پنجوین حرکت کردند.... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
تست آنلاین کرونا بدهید: https://test.corona.ir با آروزی سلامتی نظام پزشکی - هلال احمر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴در سوگ خورشید🥀 💫خورشید در کلام خورشید 💠یاد و خاطره امام خمینی رحمت الله علیه، رهبر آزادگان جهان، گرامی باد. یاد و @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_39 &راوی محسن چگینی با شرم متوسطی رو ب پ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم رب الشهدا &راوی زینب با محسن سوار ماشین شدیم سخت و خجالت آور بود تنها بودن با مردی ک تا ۵دقیقه پیش نامحرمم بود حالا از تمام دنیا محرمتره بهم. بعداز حدود یه ساعت شایدم بیشتر جلوی مکانی نگه داشت که همه آرزوم بود برای دیدارش. وقتی کنار مزار محمدرضا رسیدیم خم شدم فارغ از تمام دنیا نشستم کنار مزارش شروع کردم به گریه کردن اینجا مزار پسری ۲۲ساله است که بعداز شهادت برادرم همیشه تو بدترین شرایط روحی اومده به دادم رسیده ساعتها میگذشت من فقط تمام فشار روحی این چهارده ماه انتظار با گریه میگفتم از دست دادن جوان خیلی سخته تو کربلا سیدالشهدا خیلی داغ دید اما دوجا نفس کم آورد و شهادت برادرش شاید خیلی ها بگن برادرت با خدا معامله کردی همین معامله یه کم دلت آروم میکنه اینکه تو اوج ناراحتی میگی عزیزمن فدا شد تا یه آجر از حرم بی بی زینب کم نشه با بلند شدن الله اکبر اذان دست محسن زیر بغلم میگره :بهتره اول یه آب میوه بخوری فشارت تنظیم بشه بعد بریم برای نماز چون تو کم خونی داری با این همه گریه الان دوباره در مرز غش کردنی با تعجب میپرسم :تو از کجا میدونی من کم خونی دارم سرش زیر میندازه میگه :حسین بهم گفته بود -😳حسین محسن:به وقتش همه چیز میفهمی نماز مون دوتایی تو حیاط چیذر خوندیم بعدشم محسن منو برد شام بیرون آخرشب وقتی رسیدیم دم خونه ماشین خاموش کرد چرخید سمت من و گفت : زینب جان ازت خواهش میکنم رفتی بالا دوباره گریه نکن اگه حسین برادرت بود دوست،همرزم،همکارم بود داغ من بیشتر از تو نباشه کمترم نیست -چشم گریه نمیکنم محسن:آفرین خانم گلم برو شب بخیر وارد خونه که شدم یکم کنار مامان بابا نشستم بعدش رفتم بخونم هنوز خوابم سنگین نشده بود که دیدم تو حسینه معراجم تو بغل بهار دارم التماس میکنم بهار تروخدا فقط ی دقیقه صورتش ببینم فقط یه دقیقه 😭😭 شهید مدافع وطن محسن چگینی با جیغ بلند از خواب بیدار شدم مامان بابا کنارم بود بابا پاشد با اضطراب وصف ناپذیریی گفت بهتره زنگ بزنم محسن بیاد تا اومدن محسن فقط گریه میکردم با صدای زنگ مامان پاشد تو آستانه در گفت :فکر کنم خواب شهادت تورو دیده پسرم بهتره خودت آرومش کنی محسن:خانمم چی شده ؟ چرا گریه میکنی عزیزدلم ؟ -محسن تو منو تنها نمیذاری مگه نه؟😭 تروخدا بگو بگو که تو دیگه شهید نمیشی 😭 من بودم محسنی که میخاست آرومم کنه بالاخره آروم شدم و روی پای محسن خوابم برد از فردای اونروز همش میترسیدم اگه واقعا یه روزی محسنم به آرزوش برسه واکنشم چیه نام نویسنده:بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖«««﷽»»»📖 🔈 √|| مجموعه شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 با سلام و عرض ادب خدمت کاربران عزیز جهت ارتقاء کیفیت کانال از شما همراهان همیشگی خواهشمندیم نظرات پیشنهادات و انتقادهای خود را درمورد پستهای کانال به ایدی زیر بفرستین 🌺راستی دلنوشته شهدایی و عنایت شهدا که شامل حال شما عزیزان شده هم برامون بفرستین 🆔 @Kararr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠امام خمینی رحمه الله: 🍃من به این چهره‌های نورانی و بشّاش شما و به این گریه‌های شوق شما حسرت می‌برم.💔 🍃خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند. 🍃خوشا به حال آنان که در این قافلۀ نور، جان و سر باختند. 🍃خوشا به حال آنهایی که این گوهر را در دامن خود پروراندند.   @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃پای درس شهیدان 🕊سلام بر ابراهیم، هادی دلها 🥀 🍃اگر شهید نباشد خورشید طلوع نمی کند و زمستان سپری نمی شود 🍃اگر شهید نباشد چشمه های اشک می خشکد، 🍃قلب ها سنگ می شود و دیگر نمی شکند 🍃و سرنوشت انسان به شب تاریک شقاوت و زمستان سرد قساوت انتها می گیرد و ... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅یادآوری جایگاه مسئولین ☝️این کشاورزان و کارگرها و اینها بودند که شما را به استانداری رساندند ☝️زمان رضا شاه شما را راه نمی دادند به ادارات ☝️اذیت بندگان خدا بخشودنی نیست ❤️ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند 《انتشارات شه
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی 》 یک روز بچه ها به من خبر دادند که ظاهراً مهیار شهید شده و پیکرش را برده‌اند سنندج. باورم نمی‌شد. رفتم ستاد شهدای سنندج. گفتم شهید به نام مهیار مهرام دارید گفت: نه. خوشحال می خواستم برگردم. همان شخص گفت: اما چند تا شهید گمنام داریم، که قرار است منتقل شوند تهران و به عنوان گمنام دفن شوند. برگشتم تا آن ها را نگاه کنم. هفت شهید که همه بدن آنها گلوله‌باران شده😞 و با ماشین از روی سر آنها عبور کرده بودند😭 به عنوان شهید گمنام کنار هم آرامیده بودند😭 به سختی مهیار را شناختم. یک گردنبند نقره از دوران انگلیس در گردنش بود. از روی همان گردنبند او را شناختم. بقیه بچه‌های سپاه سروآباد بودند که به دست ضد انقلاب به طرز فجیعی به شهادت رسیده بودند😭 پیکر مهیار به تهران منتقل شد. اما خانواده اش او را تشییع نکردند😞 پیکر او بدون تشییع در قطعه ۲۸ بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. مراسم ختم او فقط سیزده نفر شرکت کننده داشت😔 گمنام تشییع و تدفین شد. اما برای مراسم چهلم اوبه سراغ بچه‌‌های لشکر رفتم و ماجرای این بسیجی غریب را تعریف کردم. بسیجی های لشکر دسته عزاداری راه انداختند و او را از غربت در آوردند. خیابان یوسف آباد، از کثرت جمعیت بسته شده بود. خواهران را از ایران رفتند. پدرش در سوئیس از دنیا رفت. شهید مهیار مهرام راه درست و راه حق را نمی شناخت، از زمانی که با انسانهای الهی در جبهه رفاقت کرد، مزه رفاقت با خدا را چشید. از زمانی که راه درست را شناخت، لحظه‌ای در پیمودن راه حق تردید نکرد. او بنده واقعی خدا شد. خدا هم در بهترین حالت خود را به سوی خود دعوت کرد. آنها که دوست دارند شهید غریب را زیارت کنند به قطعه ۲۸ بهشت زهرا ردیفش شماره ۴ در کنار شهدای گمنام بروند‌. روحمان با یادش شاد @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_40 &راوی زینب با محسن سوار ماشین شدیم سخت
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا &راوی محسن امروز دوازدهم فروردین ماهه هرسال همین موقعه یه اکیپ از بچه ها میشدیم و به نیت سال تولد امام زمان ۲۵۵شاخه گل رز برای شهدای گمنام پخش میکردیم پارسال که رفتیم بهشت زهرا سر مزار شهید ترک حسین یه عکس انداخت که ما بعدا راز این عکس فهمیدیم حسین از جمع ما خدایی شد و برنگشتن پیکرش کمر همه رو شکست مهدی تو این ۱۴ماه ۱۴سال پیرتر شده محمد یک بار سکته رد کرده اما خانواده ،خانمش خبر ندارن خودمم که اندازه تمام دنیا دلم برای رفیقم تنگه زینب دختری هفده ساله که خیلی تو این چهارده ماه داغون شد شب اول صیغه مون وقتی پدرش زنگ زد برم خونشون وقتی جسم ضعیفش تو آغوشم میلرزید یاد حرفای حسین تو معقر افتادم زینب یه دختر حساس بود به رسم هرساله گلا خریدم میخاستم با زینب این کار امسال انجام بدم خانم کوچلوی نازم سرراهم چشمم افتاد به اسباب بازی فروشی از ماشین پیدا شدم یه خرس یه ماشین کنترلی خریدم تا خونه زینب اینا ی ربعی راه بود وقتی رسیدم به گوشیش زنگ زدم -الوسلام خانمم خوبی؟ من پایین منتظرتم لطفا مرتضی باخودت بیار ممنون زینب با مرتضی سوار ماشین شدن مرتضی:عه این همه گل -مهریه آبجی خانمت دیگه میخام مهرش بدم از دستش خلاص بشم زینب: واقعا 😡 -اوه اوه چ فلفل نازی شدی شوخی کردم جوجه من . . بفرمایید این ماشین برای آقا مرتضی اینم ی خرس برای خرس کوچلوی من زینب حرصش دراومد خرس پرت کرد سمتم گفت :نمیخام خرسم خودتی پسر بد من قهرم -خب ببخشید من خرسم حالا آشتی زینب ؛اوهوم اوهوم داشتیم گلا سر مزار شهدای گمنام میذاشتیم که گوشیم زنگ خورد محمد بود زنگ زد بود برای فردا همه دعوت کنه باغ پدرش وقتی پرسیدم کیا هستن گفت نگران نباش اکیپ خودمون هستن جمع خانوادگیه نام نویسنده :بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆