فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• ⃟ ⃟•🌸
میگہ↯
قراࢪه یہ جایێ بلا نازل ڪنم تۆ هێ ناسزا بشنوێ تۆ ثوابشۆ میبرێ
اما باید کاࢪی ڪنم خۆبہ از بده جدا بشہ!!!
استاد ࢪائفے پۆࢪ🎙
#مهدویت
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
• ⃟ ⃟•🌸 میگہ↯ قراࢪه یہ جایێ بلا نازل ڪنم تۆ هێ ناسزا بشنوێ تۆ ثوابشۆ میبرێ اما باید کاࢪی ڪنم خۆب
〖↬❥(:🥀✨
بیماࢪ ۆصل تۆام ...
شب ها دࢪ پریشانێ ثانیہ ها،
ࢪوزها دࢪ اضطࢪاب فاصلہ ها؛
تمام جهانم بێ تۆ تب داࢪد ...
طبیب قلب هاێ هجراݩ زده کجایێ!؟💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
چـلـهحاجـتࢪوایۍ🤲🏼 این روزها... دࢪ میـان طـوفان🌪 مشکـلات ۅ سختےها در پـسپردۀ انتظـار بـࢪاۍدی
❀〇 ⃟🌸❀
امـࢪوزصبـح🍃
قاصـدڪےࢪادیـدم👀
آࢪزویےڪࢪدم🤲🏻
و "تـــــو" شـدۍ...
زیـبـاتـࢪیـنتحقـقآࢪزۅێمـــــن💫
°•سـهࢪوزتـاشـࢪوعچلـهحـاجـتࢪوایے•°
@shahed_sticker۹۲۳.attheme
123.3K
{•°↬❥°•}
#تم_شهدایێ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
۞بســـــماللّٰهالـرحمـٰـنالرحیــم۞
#اطلاعـیــه📣
⇦ گࢪوهختمقࢪآنوذڪࢪ
💠جهتحاجتࢪوایےخۅد
دࢪگࢪوه"ختمقࢪآن" و"ختمذکࢪ"
نامخودࢪابهآیدیخادمینمابفࢪستید.
💫خادمگࢪوه"ختمقࢪآن"👇
🆔 @Khademalali
💫خادمگࢪوه"ختمذکࢪ"👇
🆔 @Zahrayyy
⇦همچنینهࢪشـبجمعـه
"هیئتمجـازی" دࢪکانالهایمجمۅعه بࢪگزاࢪخواهیمکࢪد...
منتظࢪهمراهےو
حضــوࢪگـࢪمتـانهستیـمツ
_باابࢪاهیمونویددلهاتاظھور↯
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
_عشقیعنییهپلاک↯
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
°•❥ ⃟ ⃟❥•
⸙ࢪسولاز نظࢪ روحیےخیلےبهم میریخت!
✦تقریبایڪ ماهحالـش خـۅب بــۅدیڪ ماهبـہهم ࢪیخته!!میࢪفتتۅخـودش...
✦وقتهایےڪہمیۅمـدخـۅنہبیشتࢪ تـواتاق خـودش بـۅد... حتےگـاهےجلـۅاشتهـاشهمگࢪفتہمیشد! نمیتونست غـذا بخوࢪه⤹
ۅ اینها بیشتࢪمۅقعےپیشمیۅمـدڪہ بࢪاۍیڪےاز دۅستاشاتفاق یامشڪلے پیشاۅمده بـاشہ⇝
✦هࢪڪاࢪۍمیڪـردتـامشڪلش ࢪوحلکنہ همیـشہبهـش میگفتم: ⤹
"تۅنمیتونےتۅایـن دنیـازنـدگےڪنی..."
#شهید_رسول_خلیلی
🌱•|راوۍ: مادࢪبزرگوار
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
°•❥ ⃟ ⃟❥• ⸙ࢪسولاز نظࢪ روحیےخیلےبهم میریخت! ✦تقریبایڪ ماهحالـش خـۅب بــۅدیڪ ماهبـہهم ࢪیخته!!می
✾ ⃟ ❤️ ⃟❥•
✦میدانۍ!
بِینِ خُودِمـان بِمـانَد
گـاهے!
دلم مےخواهَـد⤹
دِلِ شما هَـم بـࢪایم تَنگـ شَود...
#رفیق_شهیدم
🌸بسمــ ربـــــ الشــهدا والصدیقین🌸
.
طبق قرار هر هفتہ مہمان شهداے یڪ استان هستیم
🌹این شب جمعہ به نیابت از شما بزرگواران مہمان شهدای شهرستان سراب استان تبریز هستیم
.
ممنون از همراهے شما🙏
#زیارت_نیابتے🌸🍃
○●🥀●○
آࢪێ آݩ ࢪوز چۆ مێ ࢪفٺ کسێ
داشتم آمدنش ࢪا باوࢪ
مݩ نمێ دانستم
معنێ هࢪگز ࢪا
تو چࢪا بازنگشتێ دیگࢪ ؟
#شهید_یوسف_لامعێ
#شهید_علیࢪضا_ࢪاجئ
#زیارت_نیابٺێ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
~•°🕊♡°•~
نميدانم شهادٺ
شࢪط زیبا دیدݩ اسٺ
یادل بہ دࢪیا زدݩ؟
ولی هࢪ چہ هسٺ
جز دࢪیادلان
دل بہ دࢪیا نمیزنند...
#شهید_سیداحمد_شمس
#شهید_سیدداوود_علوێ
#زیارت_نیابٺێ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
〖↬❥(:🕊
『حالم شبیہ ࢪزمندهِ ێ
جامانده از یڪ گࢪداݩ شهید اسٺ ...
دقیقا هماݩ قدࢪ دل شکسٺہ
دقیقا هماݩ قدࢪ تنها...
#شهید_غلامࢪضا_بࢪزگࢪ
#شهید_سیداسماعیل_بایࢪامێ
#شهید_فࢪامࢪز_ابۆطالب زاده
#زیاࢪٺ_نیابٺێ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
~⏳🥀~
چقدࢪ خوبہ وقتێ از همہ جا دلٺ
گرفتہ یهۆ صداێ اذاݩ میاد ...💔
#نماز_اول_وقت
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_تنها_میان_داعش 🕗#قسمت_بیست_یکم احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه ب
♥️هوالمحبوب♥️
💌#رمان_تنها_میان_داعش
🕗#قسمت_بیستُ_دوم
صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ #اماننامه داعش را با داد و بیداد میداد :«این بیشرفها فقط میخوان #مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!»
♦️ شاید میترسید عمو خیال #تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! #حاج_قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟»
اصلاً فرصت نمیداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!»
♦️ و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه #مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!»
عمو تکیهاش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت #وعده داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!»
♦️ ولی حتی شنیدن نام اماننامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد.
چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته #خدا را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت...
♦️ در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
♦️ رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
♦️ سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
♦️ خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
♦️ چند روز از شروع #عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملاً از دست رفته بود.
عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.
♦️ همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند.
شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»
♦️ صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم!
انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظهای سکوت، صدای ضربهای و نالهای که از درد فریاد کشید.
♦️ ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»
احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم.
♦️ ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :«پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»
#ادامه_دارد
✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
سلام علیکم🌹
💠امشب راس ساعت ۲۱ ⏰ در ڪانال #ابراهیم_نوید_دلها هیئت مجازے داریم منتظر حضور گرمتون هستیم 😊👇
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|♡༊|•
✦مـنڪربـ♡ــلامیخۅام
تـۅڪہدࢪدمُمیدونے...✦
#استوری
#شب_جمعه
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/983367697C7be3391d80
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
•|♡༊|• ✦مـنڪربـ♡ــلامیخۅام تـۅڪہدࢪدمُمیدونے...✦ #استوری #شب_جمعه °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
⊱•°❤️•°⊰
✾شبجمعہست
دلـــ♡ــمڪرببلا میخۅاهد...
دࢪحـࢪمحـالِ
مناجاٺۅبُڪاء میخۅاهد...
✾شبجمعہسٺ
دلــــ♡ــمشـــۅقپـࢪیدنداࢪد..
بـوسہبـࢪپهنهۍ
ایـۅانطـلامیـخۅاهـد ...
#شب_جمعه
•✿ ⃟◯🌸•
⠀
اکثࢪ مۆاقع اصلا صحبٺ نمێ ڪࢪد. بہ خصوص دࢪ موࢪد ڪاࢪهایش دࢪ سوࢪیہ سکوٺ خاصێ داشٺ. یڪ باࢪ یادم هسٺ دیدم داخل مسجد نشسٺہ اسٺ. چند ۆقٺ قبلش خۆابێ دࢪ موࢪدش دیده بودم. از اۆ پࢪسیدم: «ڪی ࢪسیدێ؟» گفٺ: «یڪ هفتہ اێ اسٺ از سوࢪیہ آمدهام.» گفٺم: «خۆاب دیدم مجࢪۆح شدهاێ؟» گفت: «چطۆࢪ؟» گفٺم: «خۆاب دیدم ࢪان پاێ ࢪاسٺٺ مجࢪۆح شده اسٺ.» تۆجهش جلب شد ۆ گفٺ: «خۆابٺ ࢪا از ابٺدا بࢪایم بگۆ.» مێ خۆاست بداند آخࢪ خۆابم شهید شده اسٺ یا نہ. گفٺ: «مݩ لایق شهادٺ نیسٺم.» گفٺ:«دقیقا از همیݩ ݩاحیہ ࢪاݩ پاێ ࢪاسٺ بہ مݩ تࢪڪش اصابٺ ڪࢪد ۆ مجࢪوح شدم.»
ࢪاۆێ: دوسٺ شهید
#شهید_ݩۆید_صفࢪێ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
•✿ ⃟◯🌸• ⠀ اکثࢪ مۆاقع اصلا صحبٺ نمێ ڪࢪد. بہ خصوص دࢪ موࢪد ڪاࢪهایش دࢪ سوࢪیہ سکوٺ خاصێ داشٺ. یڪ باࢪ یادم
•⇝◌『🌸』•⠀
خوشا آݩاݩ ڪہ زیݩب یاࢪشاݩ شد
صداقتـــــ دࢪ عمل گفٺاࢪشاݩ شد.
بہ عباس اقتدا ڪࢪدݩد ۆ ࢪفتݩد
علمداࢪ حسیݩ ســــࢪداࢪشاݩ شد
#ࢪفیق_شهیدم✨