eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.7هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
7.6هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
💠متن نامه شهید ؛ که ۱۵ روز قبل از شهادتش خطاب به امام خامنه ای نوشته بود : ‌ سلام آقا جان! 🌷امیدوارم حالتان خوب باشد. آنقدرخوب که دشمنانتان از حسودی بمیرند و از ترس خواب بر چشمانشان حرام باشد.اگر از احوالات این سرباز کوچکتان خواستار باشید،خوبم؛ دوستانم خیلی شلوغش میکنند.یعنی در برابر جانبازی هایی که مدافعان این آب و خاک کرده اند،شاهرگ و حنجره و روده و معده من عددی نیست که بخواهد ناز کند...هر چند که دکتر ها بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک است و ممکن است چیزی از من نماند. من نگران مسائل خطرناک تر هستم...من میترسم از ایمان چیزی نماند.آخر شنیده ام که پیامبر(ص) فرمودند:اگر امر به معروف و نهی از منکر ترک شود،خداوند دعاهارا نمی شنود و بلا نازل میکند.من خواستم جلوی بلا را بگیرم. اما اینجا بعضی ها میگویند کار بدی کرده ام.بعضی ها برای اینکه زورشان می آمد برای خرج بیمارستان کمک کنند میگفتند به تو چه ربطی داشت؟!!مملکت قانون و نیروی انتظامی دارد! ولی آنشب اگر من جلو نمیرفتم، ناموس شیعه به تاراج میرفت ونیروی انتظامی خیلی دیر میرسید. شاید هم اصلا نمی رسید. یک آقایی وقتی فهمید من چکار کرده ام گفت : پسرم تو چرا دخالت کردی؟ قطعا رهبر مملکت هم راضی نبود خودت را به خطر بنندازی! من از دوستانم خواهش کردم که از او برای خرج بیمارستان کمک نگیرند،ولی این سوال در ذهنم بوجود آمد که آقاجان واقعا شما راضی نیستید؟؟آخر خودتان فرمودید امر به معروف و نهی از منکر مثل نماز واجب است. آقاجان! بخدا دردهایی که میکشم به اندازه ی این درد که نکند کاری بر خلاف رضایت شما انجام داده باشم مرا اذیت نمیکند.مگر خودتان بارها علت قیام امام حسین(ع) را امر به معروف و نهی از منکر تشریح نفرمودید؟ مگر خودتان بارها نفرمودید که بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟ یعنی تمام کسانی که مرا توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شمارا نمی فهمند؟؟؟یعنی شما اینقدر بین ما غریب هستید؟؟؟ رهبرم! جان من و هزاران چون من فدای غربتت.بخدا که دردهای خودم در برابر درد های شما فراموشم میشود که چگونه مرگ غیرت و جوانمردی را به سوگ مینشینید. آقا جان! 👌من و هزاران من در برابر درد های شما ساکت نمیشینیم و اگر بارها شاهرگمان را بزنند و هیچ ارگانی خرج مداوایمان را ندهد بازهم نمیگذاریم رگ و در کوچه های شهرمان بخشکد. 🌷بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت سر خمَ می سلامت شکند اگر سبویی. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅این شهید عزیز درمورد انگیزه خود هم از از درگیری با اشرار گفته بود: آن موقع که رفتم باآن افراد درگیرشدم به کسی امید ندوخته بودم؛ 👌 به خاطر رفتم و دفاع کردم. 🗓۳فرودین ۱۳۹۳ سالروزشهادت 🚨علت درگیری و شهادت شهید را در لینک زیر بخونید👇 https://www.google.com/amp/s/www.farsnews.com/amp/13921204001062 @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
شروعِ محدوده یِ بهشت همینجاست جایی حوالیِ حاشیه ی چادرت..☘🌺 #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️ #حامی_ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوال عروس شهید درباره وظیفه خود از رهبری و پاسخ ایشان #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️ #حامی_ایتا
کنار کلاس نشسته بود تا صدای استاد هم بشنود. #مادری #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️ #حامی_ایتا
خداوندا #باکری نیستم برایت گمنام بمانم... #چمران نیستم برایت عارفانه باشم... #آوینی نیستم برایت قلم بزنم... #حججی نیستم برایت سر بدهم... مرا ببخش باهمه نقص هایم... ولی دلم #شهادت میخواهد شهدا ! دل بدهم وساطتت میکنید؟ #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️ #حامی_ایتا
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
#هو_العشق🌹🍃 #پلاڪ_پنهاݩ #قسمت40 #فاطمه_امیرے_زاده خاله اش را در آغوش گرفته بود و به حرف های خاله
🌹 محمد بعد از سلام و احوالپرسی به اتاق خواهرزاده اش رفت،تقه ای به در زد و وارد اتاق شد،با دیدن کمیل که سرش را به پشت صندلی تکیه داده بود و چشمانش را بسته بود به طرفش رفت و صندلی را برداشت و روبه روی آن نشست.به پروند و برگه هایی که اطرافش پخش بود نگاهی انداخت،متوجه شد که پرونده برای سمانه است،چقدر دوست داشت که به دیدنش برود،اما اینجوری بهتر بود ،سمانه نباید چیزی در مورد دایی اش بداند. کمیل آرام چشمانش را باز کرد،محمد با دیدن چشمان سرخش ،سری به علامت تاسف تکان داد. ــ داری با خودت چیکار میکنی؟فکر میکنی با این حالت میتونی ادامه بدی؟یه نگاه به خودت انداختی،چشمات از شدت خستگی و فشار سرخ سرخ شدن،اینجوری میخوای سمانه رو از این قضیه بیرون بکشی کمیل چشمانش را محکم بر روی هم فشرد و زمزمه کرد: ــ کم اوردم دایی ،کم اوردم محمد ناراحت نگاهش را بر او دوخت و با لحنی که همیشه به محمد آرامش می داد گفت: ــ این پرونده چیزی نیست که بخواد تو رو از پا در بیاره،تو بدتر از این پروندهارو حل کردی،این دیگه چیزی نیست که بخواد تورو از پا در بیاره. ــ میدونم ,میدونم،اما این با بقیه فرق میکنه،نمیتونم درست تمرکز کنم،همش نگرانم،یک هفته گذشته اما چیزی پیدا نکردم،سهرابی فرار کرده،بشیری اثری ازش نیست،همه ی مدارکی که داریم هم بر ضد سمانه است،نمیدونم باید چیکار کنم؟ ــ میخوای پرونده رو بسپاری به یکی دیگه؟ ــ نه نه اصلا محمد سری تکان داد و پرونده ای که به همراه خود آورده بود را مقابل کمیل گرفت!! ــ رو یکی از پرونده ها دارم کار میکنم یه مدته،که یه چیز جالبی پیدا کردم،که فکر میکنم برای تو هم جالب باشه. کمیل سر جایش نشست،و پرونده را از دست محمد گرفت،پرونده را باز کرد و شروع به بررسی برگه ها کرد ــ تعجب نکردی؟؟ ــ نه ،چون حدسشو میزدم ــ پس دوباره سر یه پرونده همکار شدیم ،اصلا فکرش را نمی کرد که سمانه وارد چه بازی بزرگی شده،با دیدن نشریه ها حدس می زد کار آن گروه باشد اما تا قبل از دیدن این برگه ها ،امیدوار بود که تمام فکرهایش اشتباه باشند اما..... @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
🌹 ــ درمورد این گروه چیزی میدونی؟ ــ خیلی کم محمد نفس عمیقی کشید و شروع کرد به تعریف: ــ گروه ضدانقلابی که صهیونیست اونو ساپورت میکنه،کارشون و روش تبلیغشون با بقیه فرق میکنه،اونا دقیقا مثل زمان انقلاب کار میکنن،مثل پخش نشریه یا سخنرانی وبعضی وقتا نوشتن روی دیوار ــ دقیقا مثل نشریه هایی که تو اتاق کار سمانه پیدا کردیم محمد به علامت تایید تکان داد؛ ــ دقیقا،الان اینکه هدفشون از این کار دقیقا چیه،چیز قطعی گیرمون نیومده ــ عجیبه ،الان دنیای تکنولوژیه،مطمئن باشید یه نقشه ی بزرگی تو ذهنشونه ــ شک نکن،وقتی از سهرابی گفتی ،فرداش یکیشون اعتراف کرد که سهرابی رو برای کار تو دانشگاه گذاشته بودند،اما کسی به اسم بشیری رو نمیشناسن،البته اسم سمانه رو پرسیدم هم نشناخت و گفت که اصلا همچین شخصی تو گروشون نبوده. ــ خب این خیلی خوبه که اعتراف کرده سمانه تو گروه نبوده ــ اما کافی نیست ــ چه کاره ی گروه بوده؟؟اصلا از کجا میدونید راست میگه؟ ــ کمیل،خودت مرد این تشکیلاتی،خوب میدونی تا از چیزی مطمئن نشدیم انجامش نمیدیم کمیل کلافه دستانش را درهم فشرد و گفت: ــ فک کنم لازم باشه به سمانه حرف بزنم ــ آره ،ازش بپرس روز انتخابات دقیقا چی شد؟با بشیری حرف زده؟آخرین بار کی بشیری رو دیده کمیل سری تکان داد و نگاهی قدرشناس به دایی اش خیره شد: ــ ممنون دایی ــ جم کن خودتو،به خاطر سمانه بود فقط هردو خندیدند،محمد روی شانه ی خواهرزاده اش زد و گفت: ــ ان شاء الله همین روزا سمانه رو بکشی بیرون از این قضیه بعد بشینیم دوتایی روی این پرونده کار کنیم. ــ ان شاء الله ــ من برم دیگه کمیل تا سالن محمد را همراهی کرد،بعد از رفتن محمد به امیرعلی گفت که سمانه را به اتاق بازجویی بیاورند... @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
🌹 ـــ خوبید؟ سمانه سرش را بالا آورد و نگاهی به کمیل انداخت لبخند خسته ای زد و گفت: ــ خوبم ــ چندتا سوال میپرسم ،میخوام قبل از جواب خوب فکر کنید سمانه به تکان دادن سر اکتفا کرد: ــ پیامی که از گوشیتون فرستاده شد،به چندتا از فعالین بسیج بود که ازشون خواسته بودید که اگه نامزد مورد نظر رای نیورد ،بریزن تو خیابون و به بقیه خبر بدید ــ من نفرستادم ــ میدونم،مضمونو گفتم، ساعت دقیق ارسال یازده ونیم ظهر روز انتخابات بوده،دقیقا اون ساعت کجا بودید؟؟ سمانه در فکر فرو رفت و آن روز را به خاطر آورد،ساعت ده مسجد بود که بعد رویا زنگ زده بود بعدشم ــ یادم اومد،یکی از بچه ها دفتر زنگ زد گفت که سیستم مشکل داره بیاد،منم رفتم ــ مشکلش چی بود؟کی بود؟ ــ چیز خاصی نبود ،زود درست شد ،رویا رضایی ــ اون جا رفتید کیفتون پیشتون بود سمانه چند لحظه فکر کرد و دوباره گفت: ــ نه قبلش رفتم از تو اتاقم Cd برداشتم برای نصب،کیفمو اونجا گذاشتم ــ کار سیستم چقدر طول کشید؟ ــ نیم ساعت ــ اون روز دقیق کی تو دفتر بودن؟ ــ من،رویا،اقای سهرابی، ــ بشیری رو آخرین بار کی دیدید؟ ــ روز انتخابات،وسط جمعیت ــ حرفی زدید ــ نت فقط کمی بهاش بحثم شد ــ و دیگه ندیدینش؟ ــ نه ــ سهرابی چی؟ روز انتخابات بود ــ نه نبود کمیل سری تکان داد و پرونده را جمع کرد و در حالی که از جای بلند می شد گفت: ــ چیزی لازم داشتید حتما بگید ــ نه لازم ندارم،اما مامان بابام ــ نگران نباشید حواسمون بهشون هست اینبار کمیل او را تا بند همراهی کرد،سخت بود،اما نمی توانست با این حال بد سمانه را تنها بزارد،دیگر بر راهروی آخر رسیدند که ورود آقایون ممنوع بود،کمیل لبخندی برای دلگرمی او زد،سمانه لبخندی زد و همراه یکی از خانم ها از کمیل دور شد.... @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای آرزوی شب رغائب برگرد🙏🌺 از همه همراهان التماس دعا داریم🌸🍃 @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
میدونی چرا چادر میپوشم😊👆 #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️ #حامی_ایتا
معرفی بازی جهت گوشی اندروید دختران بهشتی یک بازی آموزشی مذهبی که پوشش صحیح در برابر نا محرم را به کودکان آموزش می دهد دریافت از کافه بازار👇👇 https://cafebazaar.ir/app/com.allbaloo.kids.HijabGirls/ "سمعی بصری پایگاه مقاومت شهید سجادیان" @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
"کتاب یادت باشه"خاطرات زندگی عاشقانه و رمانتیک ودرعین حال بسیارمعنوی وخدایی شهیدمدافع حرم حمید سیاهکلی مرادی را بخوانم وواقعا ازخواندن این کتاب لذت بردم.. به نظرم اومداینکه حضرت آقادر اوج زمانی که صداوسیما و فیلمسازان ماسعی میکردندکه باموضوعات مختلف بسازند وهریک تلاش میکردندکه به نوعی درنشان دادن زیاداین عشق وعاشقی از دیگری سبقت بگیرند ... 👈و حضرت آقا دراین زمان،کتابی را معرفی میکنند از زندگی دو زوج جوان و ، بی دلیل نباشه ،چرا که شاید میخواستندتوجه مخاطبان وفیلمسازان را سوق دهندبه سمت شناساندن این و ✅بخشهایی از زندگی عاشقانه شهید مدافع حرم : 🌹حمید سیاهکلی مرادی: متولد ۱۳۶۸، دانشجوی حسابداری،اهل ورزش ، بسیار مهربان و ، اهل شعر ،درعین حال بسیار وسخت کوش وشهادت طلب. عاشق امام حسین و و کربلا ✨فرزانه مرادی همسر شهید: متولد ۱۳۷۲، دانشجوی رشته پزشکی، صاحب کمربند سیاه ، فعال فرهنگی دانشگاه بخصوص از نوع شناساندن شهدا ،حافظ ۵ جزء قرآن ،چادری و عاشق شهدا و اردوی جنوب وبسیار ولایی‌ وبسیار به اهل بیت 🗓۲۱ مهرماه سال ۱۳۹۱ سالروز عقداین زوج جوان است که معیارهای دینی را برای ازدواج مدنظر داشتند وهردو واقعا همدیگر بودند.. 1⃣پاتوق همیشگی شان گلزار شهدا و پنج شنبه ها هیئت است.از سه سالی که باهم ازدواج کردندتقریبا هر سال واردوی جنوب جزوبرنامه های ثابتشان بوده 2⃣حمیداهل نماز شب وذکر وتعقیبات نمازهم زیاد داشت،برنامه زندگی شان روزانه دعای عهدوخواندن یک صفحه با معنی، شبهای ماه مبارک رمضان اغلب شبهابیدار بودند وکتابهای مفیدمیخواندند. 3⃣زندگی مستاجری با یک موتور ،بدون تکلف و ساده که درخاطرات فرزانه این جمله بارها تکرار میشود:گاهی .. 4⃣لحظات وپرهیجان و شوخی وخنده در زندگی این زوج زیاد دیده میشودوقهر اصلا برایشان معنی ندارد.چون عرض چند دقیقه تمام میشود..، اسم رمز مشترکی است که قرار شده بودحمید موقع زنگ زدن پیش دوستانش درسوریه (چون خجالت میکشید) به جای به کار ببرد. 5⃣اهمیت واحترام به پدر ومادر(مخصوصا احترام وتوجه ویژه حمید به مادرش خیلی زیبا دیده میشود)رابطه با برادران وخواهران و صله ارحام و گردش وتفریح سالم با خانواده و دوستان در خاطرات این زوج زیبادیده میشود.. 6⃣عشق به در زندگی این زوج خیلی زیبا دیده میشود آنجاکه فرزانه تعریف میکند:اولین بار برای خانه شان آینه وقرآن وعکس امام خامنه ای را بردند چون حمیدگفته بود: 👌 یا آنجا که حمید سخنرانی آقا راحتما گوش میکرده ونکات مهمش را یادداشت برداری میکرده. 7⃣حمید ازغیبت متنفر وبه بیت المال بسیار حساس بودبرای مثال برای کارهای شخصی حتی در شرایط خاص هم هرگز از ماشین بیت المال استفاده نمیکرد. 8⃣ علیه السلام در فرزانه را میتوانیم درتوسلات ونذرهایش مشاهده کنیم، و درتصمیم مهم زندگی اش برای همراهی شوهرش آنجا که از پدرش که پاسدار بود میخواهد اسم حمید را خط نزند برای رفتن به سوریه، 👌چون نمیخواسته از زنان نفرین شده تاریخ نوشته شود. 🚩تا آنجا که شب آخر شوهرش را تشویق به نوشتن وصیت نامه میکند،حتی برای شوهرش میبندد و ازاین صحنه فیلم میگیرد ومیگوید: میخواهم فردای شهادت، بشه روز عروسیت .. 👌عشق حمید هم به اهل بیت بسیار زیبا بود: معتقد بود با حضرت معصومه توانسته بافرزانه ازدواج کند. برای همین برای پابوسی وتشکر همان ابتدای عقدشان سال تحویل راهی سفریک روزه قم میشوند.. حمید اش ترک نمیشود. فرزانه راهم او عاشق هیئت کرده بود. سینه زدنش درهیئت بسیار دیدنی بود. موقع شهادت تنهاسینه اش سالم مانده بود... اسم فرزانه را درگوشی "کربلای من" ذخیره کرده بود تا همیشه به یاد ارباب باشد. حمید را به فرزانه داده بود که بین جهازیه بگذارد تا زندگی شان بوی اهل بیت وامام حسین بگیرد. حمید ایام هفته را نوشته بود بعد برای هرکدام از غذاها اسم یکی از ائمه رانوشته بود. که هرروز است را بخورند. به فرزانه گفته بود: ❤عشق اولش خداست بعد ،بعدفرزانه پشت موتورذکر حسین حسین میگفت ومیگفت بذار همه بگن حمید 9⃣فرزانه عاشق شهدا واردوی جنوب بود. حمیدهم بود..حتی سرعقد به فرزانه گفته بود دعاکند که او زودتر به آرزویش برسد و آخرسر در اسفند۱۳۹۴ به آرزوی دیرینه اش رسید. 📚 برداشت از زیبای "" 📝سیدمحمدعلی علوی تبار ✅خواندن این کتاب عاشقانه بسیار زیبا را برای همه خصوصا نسل جوان پیشنهاد میکنم. @banomahtab