📘#داستان_کوتاه *بیانیم ایمانمان را محک بزنیم* لحظات سخت و دردآوری بر طلبه بیمار و هم اتاقی هایش می گذشت. علی جوان در حال جان دادن بود و آخرین لحظات زندگی را می گذراند. یکی از بزرگان حوزه و از اساتید وی برای تلقین شهادتین بر بالین طلبه بیمار حاضر شد و شروع به تلقیین شهادتین به او کرد. اما در کمال تعجب همگان؛ طلبه بیمار فقط این جمله را تکرار می کرد. نه نشکن. استاد با ناراحتی و مایوسانه از اتاق خارج شد. از تقدیر طلبه جوان از این بیماری سخت جان سالم به در برد و حالش بهبود یافت و دوباره مشغول به درس و تعلیم شد. استاد به محض دیدن طلبه رو به او کرد و از او علت حرکت آن روز وی و اینکه آیا تلقین را میشنیده یا نه سؤال کرده و طلبه جوان با شرمندگی گفت: من آن روز تمام حرفهای شما و تلقینات تان را میشنیدم اما همین که میخواستم شهادتین را بگویم؛ شیطان آینه ام را بر می داشت و می گفت اگر شهادتین بگویی آینه ات را میشکنم و من به دلیل علاقه زیاد به آینه؛ از گفتن شهادتین سر باز میزدم. *نظر بسیاری از ما و اطرافیانمان شاید انسانهای با ایمان معتقد به خدا و آخرت و در مجموع آدمهای خوبی باشیم و نمازهایمان را به موقع بخوانیم و در تمامی مراسمات مذهبی و دینی شرکت کنیم؛ اما در عین حال حرص و طمع خاصی نیز به تعلقات دنیا داشته باشیم؛ تعلقاتی چون زن و فرزند، ماشین، خانه، پست و مقام و حتی گاه ممکن است به یک میز با صندلی در اداره مان!! تعجب نکنیم؛ آیا تا به حال دو همکاری را که برای داشتن یک صندلی میز جدید الی رایانه و...با همدیگر در حال مشاجر بداند ندیده اید؟ شاید به خیال خودمان خیلی با ایمان باشید ولی گاه حتی برای داشتن یک میز، رایانه، صندلی و سایر منطلقات دنیوی بی ارزش، پایمان میلغزد. بیاییم همین حالا ایمان مان را محک بزنیم با خودمان که تعارف نداریم* 📘#از_ماست_که_بر_ماست‎ ✍️#رضا_نظریان