📘#داستان_کوتاه
* شیعه امام کش *
در روایات شیعه آمده است و مرحوم شیخ عباس قمی هم در کتاب منتهیالآمال نقل میکند که شخصی از مأمون پرسید که تو تشیع را از چه کسی آموختی؟ گفت: از پدرم هارون. میخواست بگوید پدرم هارون هم تمایل شیعی داشت. بعد داستان مفصلی را نقل میکند و میگوید پدرم تمایل شیعی داشت، به موسی بن جعفر ارادت داشت، چنین وچنان بود، ولی در عین حال با موسی بن جعفر به بدترین شکل عمل میکرد.
من یک وقت به پدرم گفتم تو که چنین اعتقادی درباره این آدم داری پس چرا با او این طور رفتار میکنی؟ گفت: «الْمُلْک عَقیمٌ» (مثلی است در عرب) یعنی مُلک فرزند نمیشناسد تا چه رسد به چیز دیگر. پسرک من! اگر تو که فرزند من هستی با من بر سر خلافت به منازعه برخیزی، آن چیزی را که چشمانت در او هست از روی تنت برمیدارم، یعنی سرت را از تنت جدا میکنم.
در اینکه در مأمون تمایل شیعی بوده شکی نیست، منتها به او میگویند «شیعه امامکُش». مگر مردم کوفه که تمایل شیعی داشتند امام حسین(ع) را نکشتند؟
📘 #سیری_در_سیره_ائمه_اطهار
✍️#مرتضی_مطهری
@pelakeshohada
📘 #داستان_کوتاه
*وصیت آخر *
تا چشم ام حمیده، مادر امام کاظم علیه السلام، به ابوبصیر- که برای تسلیت گفتن به او به مناسبت وفات شوهر بزرگوارش امام صادق آمده بود افتاد اشکهایش جاری شد.
ابوبصیر نیز لختی گریست.
همینکه گریهی ام حمیده ایستاد، به ابوبصیر گفت: «تو در ساعت احتضار امام حاضر نبودی، قضیهی عجیبی اتفاق افتاد».
ابوبصیر پرسید: «چه قضیهای؟»
گفت: «لحظات آخر زندگی امام بود. امام دقایق آخر عمر خود را طی میکرد. پلکها روی هم افتاده بود. ناگهان امام پلکها را از روی هم برداشت و فرمود: «همین الآن جمیع افراد خویشاوندان مرا حاضر کنید.»
مطلب عجیبی بود. در این وقت امام همچو دستوری داده بود. ما هم همت کردیم و همه را جمع کردیم. کسی از خویشان و نزدیکان امام باقی نماند که آنجا حاضر نشده باشد.
همه منتظر و آماده که امام در این لحظهی حساس میخواهد چه بکند و چه بگوید.
امام همین که همه را حاضر دید، جمعیت را مخاطب قرار داده فرمود: *«شفاعت ما هرگز نصیب کسانی که نماز را سبک میشمارند نخواهد شد». *
📘#داستان_راستان
✍️#مرتضی_مطهری