به خون کشیده شد خیابان
✍️#مهناز_کوشکی
کتاب به خون کشیده شد خیابان در ۳ بخش نوشته شده است؛ «سوغات فرنگ» و «چادرریزان» و «اشک و لبخند».
این پژوهش پیرامون استبداد رضاشاه پهلوی پیرامون مسئلهٔ حجاب زنان ایرانی در ایران نوشته شده است؛ مسئلهای همیشگی در دهههای اخیر در ایران که رضاشاه پهلوی میخواست آن را با یک دستور حل وفصل کند.
این اثر ابتدا درمورد چرایی جاودانگی «قیام گوهرشاد» و مقاومت مردمی سخن گفته است؛ رخدادی در تاریخ معاصر ایران که راویهای گوناگونی داشته و بهشکلهای مختلفی روایت شده است.
📙#معرفی_کتاب
📗#یک_جرعه_کتاب
کلاه شاپور روی جالباسی صندوق خانه مان جا خوش کرده بود. هر روز می دیدمش.
مادرم تا چشمش به کلاه می افتاد، شروع می کرد به نفرین کردن.
با بغض و کینه می گفت: «این کلاه یادگاری رضا شاه ملعونه. نگهش داشتم تا هر وقت چشمم بهش افتاد، لعنت بفرستم.
روستا بهداری می خواست، آب درست و درمون می خواست، جاده می خواست.
زن روستایی، کلاه به چه کارش می اومد؟!»
📗#به_خون_کشیده_شد_خیابان
✍️#مهناز_کوشکی
📘#داستان_کوتاه
*قربانی تشویق*
با عروس مانتو پوشیدیم و شال گردن به دور سر پیچاندیم. از بخت بدمان، بیرون نرفته، به دام پاسبان ها افتادیم. ما را کشان کشان بردند کلانتری.
هر چقدر داد و بیداد کردیم ما با چادر نبودیم، فایده ای نداشت. باید به مردها یمان خبر می دادیم تا بیایند امضا کنند که دیگر با چادر در خیابان دیده نمی شویم. نصف روز در کلانتری بودیم تا پسر عمویم که در همان بالاخیابان مغازه سماورسازی داشت، آمد. بعد از آزادی دوباره پرسیدم: «چرا ما رو گرفتید؟ ما که چادر نداشتیم.»
یک نفر گفت: «هر پاسبونی که روزی چند نفر چادری بگیره و تحویل کلانتری بده، تشویقی داره. پاسبون، چادری پیدا نکرده و شما را قربونی کرده.»
فاطمه ارفع رحیمیان، به نقل از مادر شوهر
مادر شهید محمد مروی سماورچی
📘#به_خون_کشیده_شد_خیابان
✍️#مهناز_کوشکی