eitaa logo
پلاک خاکی
2.7هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
5.3هزار ویدیو
35 فایل
به محفل رهروان شهدا خوش آمدید❤️🌷 شهدا اگر به دادم نرسید از دست رفته ام... کانال های دیگر ما متفاوت و ناب حتما عضو شوید👇 @saharshahriary @ghonooteghalam
مشاهده در ایتا
دانلود
ماجرای جالب سنگ مزار شهید مدافع حرم رسول خلیلی💔 @ pelakkhakii
🌺ماجرای خواب زیبای حکاک سنگ مزار شهید رسول خلیلی🌺 🔻 اینو برای کسایی میگم که تا حالا نشنیدن این ماجرا رو... 🔻این قضیه برای اسفند سال 92 ... 🔹این سنگی که میبینید سنگ مزار شهید رسول خلیلی هستش که توسط خراطی حکاکی شده ... 🔸 خراط این سنگ برامون ماجرای عجیبی رو تعریف کرد که هنوز وقتی یادم می افته مو به تنم سیخ میشه و بغض گلوم رو میگیره 🔹صبح روح الله (برادر شهید) اومد دنبالم رفتیم بهشت زهرا منتظر شدیم حکاک اومد... 🔸یه نگاه به ما انداخت گفت ببخشید این سنگ مزار کیه؟ گفتیم چه طور؟ گفت: اصلا نمی دونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم 🔹دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین علیه السلام منو خواستن گفتن شما مامور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی 🔸ما که خشکمون زد... وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم امام حسین آوردن و قراره برای یه شهیدی نصب بشه حالش منقلب شد... 🔹سنگ مزاری که میتوان گفت هدیه ای از جانب اربابش حسین بود❤️ 📻راوی:ازدوستان شهید @pelakkhakii
شهید دلاور رمضان یوسفی💔 ۱۷ ساله از فریدونکنار @pelakkhakii
اسمش رمضان بود هفده سالگی شهید شد.بچه ی فریدونکنار بود.اسمش رو مادربزرگش انتخاب کرد بخاطر اینکه تو ماه رمضان متولد شد اسمشو گذاشته بودن رمضان. بسیجی بود و تک تیر انداز. دوستش میگفت:خیلی شجاع بود.در حین عقب نشینی هم با دشمن درگیر میشد. حتی زمانی هم که تیر خورد باز تا آخرین نفسش جنگید. تو جزیره مجنون تیر به دست و پهلوش خورد.جنازه ش مفقود شد😭 تا هشت سال بعد در سال ۱۳۷۵ پیکر پاکش به روستایش برگشت و دفن شد. @pelakkhakii
شهید مدافع حرم دلاور سرافراز شهید محمود رضا بیضایی💔 @pelakkhakii
یکی از همسنگرانش می گفت: چند هفته قبل از در تهران پای تخته نوشت: «اذا کان المنادی زینب سلام الله علیها فاهلا با الشهاده»: اگر دعوت کننده «سلام الله علیها» است، پس سلام بر .... بعد از ظهر 29 دی 92 همزمان با رسول مکرم اسلام «صلی الله علیه و آله» و امام صادق«علیه السلام» 5 سال پیش در یک چنین روزی شد و در سالروز ازدواجش به دیدار معشوق حقیقی خود رفت... ❤️ 🔸 راوی: برادر شهید 🍃🌹🍃🌹 @pelakkhakii
📖متن کوتاهی از کتاب " یادت باشد " ، روایت زندگی شهید مدافع حرم " حمید سیاهکلی مرادی " از زبان همسرش 🏘 ایشان برای اجاره‌ی خانه‌ی مشترک، مقداری پول داشت؛ خانه‌ی بزرگ و نوسازی در منطقه‌ی خوبی از شهر پیدا کردیم. وقتی پسندیدیم و از خانه خارج شدیم، گوشی آقا حمید زنگ خورد. وقتی تلفن‌شان تمام شد، گفت «یکی از دوستانم دنبال خانه است و پولش کافی نیست. قبول می‌کنی مقداری از پولمان را به آن‌ها بدهیم؟» قبول کردم و نصف پول پیش خانه‌مان را به آن‌ها دادیم. نهایتاً یک خانه‌ی ۴۰ متری و قدیمی را در محله‌ای پایین شهر اجاره کردیم. سال بعد که به طبقه‌ی بالای همان خانه نقل مکان کردیم، از سقفش آب وارد خانه می‌شد... اگرچه رفاه و آسایش دنیایی‌مان در آن خانه کم بود، اما آرامش و ایمانی که از نگاه خدا و امام زمان (عج) نصیبمان می‌شد، بسیار دلچسب بود. حقوق اندک آقا حمید برکت زیادی داشت. من در آن خانه‌ی ۴۰ متری، به‌شدت خوشبخت بودم. 🕊سالروز شهادت شهید مدافع حرم #حمید_سیاهکالی_مرادی گرامی باد #صلوات اینجامعراج شهداست👇👇👇 @pelakkhakii
مے شـود ڪمــے مـا را هم دعــا ڪنیـد دلمان عجیب زخمے ست جا نمے شویم ، نـہ در زمین ، نــہ در زمان ،خستہ ایم ... #گاهی_دعایمان_ڪنید🌸🍃 @pelakkhakii
✅باید در تاریخ ثبت کرد ... 💠روایت رهبر انقلاب از زندگی شهید مدافع حرم اهل بیت #شهید_حمید_سیاهکالی مرادی 📚کتاب " یادت باشه " روایت زندگی شهید سیاهکلی از زبان همسرش 🌹اینجا پلاک خاکی است👇👇 @pelakkhakii
🔴غربی‌ها باور نمی‌کردند ایران بتواند بدون کمک کشور دیگری سانتریفیوڗ بسازند و اورانیوم غنی کند ؛ اما دکتر مجید شهریاری این کار را کرد. 🔸 نه تحصیل کرده آمریکا بود نه اروپا ، همین جا در دانشگاه های امیرکبیر و شهید بهشتی درس خواند و به استادی رسید 🔸اطلاعات زیادی از او در دست نیست چون به دلایل امنیتی اجازه نمی‌دادند رسانه ای بشود؛ تنها بعد از شهادتش اطلاعات اندکی از او منتشر شد. 🔸مثلا خیلی از پیشرفت های هسته ای ایران رامدیون او می‌دانند مثل ساخت صفحات سوخت هسته ای به توان غنی‌سازی ۲۰درصدی 🔸با تمام علم و تخصصی که داشت زندگی اش به آن تصویریکه از دانشمند هسته ای داریم شباهتی نداشت؛ بیشتر شبیه رزمندگان دوران دفاع مقدس بود. 🔸مراسم عروسی‌اش را خیلی ساده در سلف دانشگاه برگزار کرد! با آیت‌الله جوادی آملی هم رابطه نزدیکی داشت 🔸ایشان پیامی به مناسبت چهلم شهادت دکتر شهریاری برای خانواده‌ی‌ شهید فرستادند، نوشتند: مطمئن باشید شهید شما در «روح و ریحان» است دکتر مجید شهریاری هنگام شهادت در هشتم آذر۱۳۸۹ به دست عوامل موساد تنها ۴۴ سال سن داشت... 💠کانال پلاک خاکی @pelakkhakii
شهید سرافراز مدافع حرم شهید میثم نجفی💔 @pelakkhakii
❣دلنوشته همسـرشهید🌷 🌾وقتی به بچه‌های هم سن دخترت نگاه می‌کنم، می‌بینم مثل نیستند❌، آخر آن‌ها که مثل تو ندارند️، الحق که کاملا به تو کشیده. 🌾و ای کاش تمام آن‌هایی که برای این لحظه‌ها گذاشته‌اند بگویند قیمت چند⁉️ 🌾خدا را شکر که تمام این لحظه‌ها لحظه‌هایی که می‌شد ، بهترین‌ها👌 باشد فدایی حضرت زینب(س) شد و باعث شد کودکان وهمه مظلومان آزاد شوند و باعث شد مردم عزیز ما❤️، باز هم نفس بکشند و ای کاش قدر این آرامششان را بدانند. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @pelakkhaii
شهیدِ سرافراز آقا میثم نجفی💔 مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها @pelakkhakii
▫نحوه اطلاع از شهادت؛ 👈قرار بود برای جشن سیسمونی بگیریم که کنسل شد. همان روز جمعه به اتفاق خواهرم به منزلمان آمدیم. گفته بود : 👈هفدهم یا هجدهم ماه برمی‌گردد. من گفتم : دو ماه خانه نبوده‌ام و باید برای استقبال از میثم همه جا را تمیز کنم تا وقتی برگشت، خانه مرتب و تمیز باشد. ➖ مادرشوهر و جاری‌ام هم همراهم بودند. یک دفعه برادرم آمد و گفت: ➖«مامان گفته هوا سرد است. بیایم دنبالتان» گفتم: ➖ «ما که تازه آمده‌ایم.» ولی از آنجایی که مادرم نگران حالم بود چون آخرین ماه بارداری را پشت سر می‌گذاشتم، زیاد با خودم احتمال افتادن اتفاقی را ندادم. با برادرم دوباره به خانه پدری برگشتم و دیدم شوهر خواهرهایم در حیاط ایستاده‌اند. پرسیدم: ➖«چرا اینجا ایستاده‌اید؟» گفتند: ➖ «تو برو داخل خانه» رفتم دیدم برادرم آنجاست. دستم را کشید برد داخل، دیدم امام جماعت مسجد جامع هم آنجاست. ایشان گفت: ➖ هر کسی که به می‌رود به خانواده‌هایشان سر می‌زنند. من پیش خودم گفتم: ➖ آقا میثم دو ماه است که رفته سوریه. چرا حالا که می‌خواهد برگردد آمده‌اند سربزنند⁉ باز هم شک نکردم که ممکن است اتفاقی افتاده باشد. به مادرم گفتم: ➖ «این‌ها برای چه آمده اند؟» گفت: ➖«همینطوری» رفتم نشستم داخل اتاق. حتی به مخیله‌ام هم خطور نمی‌کرد که ممکن است میثم شده باشد. حاج آقا خیلی آرام از من چند سوال پرسید و گفت: ➖«آقا میثم کی و چگونه به سوریه رفت؟» و چند سوال دیگر در مورد سفر سوریه میثم پرسید. وقتی همه این‌ها را پاسخ دادم ، گفت: ➖«آقا میثم شده است.» ولی باز هم نگران نشدم و شکی نکردم. پیش خودم گفتم: ➖فقط بیاید. اشکال ندارد مجروح شده باشد. اما بعد از این حاج آقا ناگهان گفت: 🌷«خدا داده و خدا هم گرفته» 🌷 وقتی این را گفت دیگر هیچ چیز نفهمیدم. به نقل ازهمسرشهید @pelakkhakii
هدایت شده از هوالشهید🇵🇸🇮🇷
@saharshahriry خانم مثلا نماینده اینکه جوابی مناسب به لجن پراکنی دوباره ی امثال تو بدهم را اصلا در شان خودم نمی دانم. قلم امثال من باید برای نوشتن چیزی بچرخد که ارزش پرداختن داشته باشد. به قول ما ژورنالیستها ارزش خبری... به قول ما بسیجی ها ارزش خدایی... چرا که اعتقاد دارم حرف زدن از بعضی ها و پاسخ دادن به گنداب های مغزیشان، باعث بزرگ‌تر کردنشان میشود. انقدر حقیرید که حتی نباید اسم شما را که عاشق تَکرارید تکرار کرد اما اینکه در دنیای پر از نکبت شما، لیستی رای آوردن و بر مسند قانون گذاری یک کشور تکیه زدن کار دلچسبی است مبارکتان!!! نوش جان و هفت نسل آینده تان. ولی اینکه روی همان صندلی بنشینی و افکار روشنفکری نُشخوار کنی و آب به آسیاب دشمنان دین بریزی، حرامتان... حرام هفت نسلِ آینده تان. که از طریق حفظ ظاهر به قدرت برسید و جیبتان پر شود و لگدپرانی به همان مقدسات کنید که زورکی دارید تحملش میکنید... تقصیر تو و هم فکرانت نیست...حتی تقصیر بی خردها و سبک عقل هایی که تو را به پارلمان یک کشور راه داده اند نیست، مقصر منِ بچه مذهبی هستم که گردن میدهم تا چادر روی گردن تو بماند... سر میدهم تا روسری از روی سر تو نیفتد..‌. خون میدهم تا شرف و ناموست حلالِ سلفی ها و تکفیری ها نشود‌‌‌‌‌.. تا تو را در جامعه در حال کار و درس انسان ببینند، نه زن! نه ماده! اما خب، گاهی شرفِ آن مثلاً مسیحِ مثلاً علی نژاد از توی بی شرف بیشتر است که حداقل خرمن موی خود را و بدن خود را به دست دلقک های فاسد اپوزیسیون به باد میدهد تا حجاب را از چشم دختران سرزمینم بیاندازد. او مامور است و از خودش اختیاری ندارد. پولش را میگیرد و خوش رقصی اش را هم درست انجام میدهد. تو کم از او نیستی، منتها سیاه بخت تر از او. که با چادر سیاه، به پست و مقام رسیده ای. وچادر را یک قانون، یک اجبار، یک کلید رسیدن به دنیا میدانی، نه یک باور، نه یک عشق، نه یک اعتقاد. زنان محجبه سرزمین من با این حجاب مردپروری ها کرده اند و مردانه در کار و تحصیل و زندگی ایستاده اند و درد و بلاهای مادرزادیشان را به گردن حکم الهی نینداخته اند. توصیه میکنم: اگر از منافع و موقعیت دلچسبت نمیترسی، چادرت را با افتخار در بیاور و بر سرِ چوب کن... مطمئن باش با کوشش مرداب، چیزی از عظمت دریا کم نمیشود.... @saharshahriry
هدایت شده از هوالشهید🇵🇸🇮🇷
#حس+ دوسِت دارم همه دارایی ام اینه... دلم میره قنوتت رو که میبینه.... حرفی نیست جز اینکه دوستت دارم؛ خودم نوکرتم...والسلام! |♥️ #سحر_شهریاری @saharshahriary
🍃🌹🕊 📖 سر كلاس استاد از دانشجویان پرسید: این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران... به نظرتون کارخوبیه؟؟ کیا موافقن؟؟؟ کیامخالف؟؟؟؟ اکثر دانشجویان مخالف بودن!!!😏 بعضی ها میگفتن: کارناپسندیه....نباید بیارن... بعضی ها میگفتن: ولمون نمیکنن ...گیر دادن به چهار تا استخوووون... ملت دیوونن!!" بعضی ها میگفتن: آدم یاد بدبختیاش میفته!!! تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه های امتحان جلسه ی قبل نبود...📝⛔ همه ی سراغ برگه ها رو می گرفتند... ولی استاد جواب نمیداد...🤔 یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت: استاد برگه هامون رو چیکارکردی؟؟؟ شما مسئول برگه های ما بودی؟؟؟😑 استاد روی تخته ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شما هستم...✋ استاد گفت: من برگه هاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم؟ همه ی دانشجویان شاکی شدن!! استاد گفت: چرا برگه هاتون رو میخواین؟ ✍گفتند: چون واسشون زحمت کشیدیم، درس خوندیم، هزینه دادیم، زمان صرف کردیم...🙁 هر چی که دانشجویان میگفتند استاد روی تخته مینوشت... استاد گفت: برگه های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟ یکی از دانشجویان رفت و بعداز چند دقیقه با برگه ها برگشت... استاد برگه ها رو گرفت و تیکه تیکه کرد. صدای دانشجویان بلند شد. استاد گفت: الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین! چون تیکه تیکه شدن! دانشجویان گفتن: استاد تكه كاغذها رو میچسبونیم بهم. ⚠برگه ها رو به دانشجویان داد و گفت: شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید، پس چطور توقع دارید مادری که بچه اش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ ، الان منتظره همین چهارتا استخونش نباشه!!؟؟😔 بچه اش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه😭 چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد! و همه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن!! تنها کسی که موافق بود .... فرزند شهیدی بود که سالها منتظر باباش بود.😔🌹🍂 را یاد کنیم با عمل به وصیت هاشون... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌸🍃 @pelakkhakii 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
هدایت شده از هوالشهید🇵🇸🇮🇷
چشم هایت را ببند و دست هایم را بگیر... بگذار دل به دریای چشمانت بزنم ای آرامش آبی...ای موج عاشق...و رها...رها...رها... |♥️ #شهیدمدافع‌حرم‌مرتضی‌عبداللهی #سحر_شهریاری @saharshahriary
همیشه پای انقلابی های عاشق در میان است 😢🌷💔 🌹اینجا پلاک خاکی است👇👇 @pelakkhakii
🍃🌹 سه روز قبل از شهادتش سوغاتی هایی که برای خانواده اش گرفته بود را پست کرد! 😔🌹 مدافع وطن 🌹 🌹 اینجا پلاک خاکی است👇👇👇👇 @pelakkhakii
امام صادق علیه السلام میفرمایند: سنگین ترین چیزی که روز قیامت در ترازوی اعمال قرار داده می شود صلوات بر محمد و اهل بیت اوست. صلواتـــــــــــــــــــــ  یادتــــــــــــــــــــــــــون نـــــــــــــــــــــــــره 👇👇👇 https://eitaa.com/adyanoerfann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩 پیکرهای پاک و مطهر ۷۲ شهید تازه تفحص شده دوران دفاع مقدس صبح امروز سه‌شنبه ۲۰ آذرماه بر دستان مردم ولایتمدار استان خوزستان و اهل سنت بندرعباس از طریق مرز بین‌المللی شلمچه وارد میهن اسلامی شدند @pelakkhakii
📄 #نکات_تربیتی ماهی یڪبار بچہ های مدرسہ جبل عامل رو جمع می ڪرد می رفتند و زبالہ های شهر رو جمع آوری می ڪردند . می گفت : با این ڪار هم شهر تمیز میشہ و هم غرور بچہ ها می ریزه . ✍ منبع : یادگاران « ڪتاب شهید چمران » 🍃🌹 اینجا پلاک خاکی است👇👇👇👇 @pelakkhakii
اواسط اردیبهشت ماه ۶۱، مرحله ی دوم «عملیات الی بیت المقدس»، «حسین خرازی»، نشست ترک موتورم و گفت: «بریم یک سر یه خط بزنیم». بین راه، به یک نفربر پی ام پی برخوردیم که در آتش می سوخت و چند بسیجی هم، عرق ریزان و مضطرب، سعی می کردند با خاک و آب، شعله ها را مهر کنند. حسین آقا گفت:« اینا دارن چی کار می کنن؟ وایسا بریم ببینیم چه خبره» هرم آتش نمی گذاشت کسی بیشتر از دو- سه متر به نفربر نزدیک شود. از داخل شعله ها، سر و صدای می آمد. فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد. من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش. جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا ضجه و ناله نمی زد و همین پدر همه ی ما را درآورده بود. بلند بلند فریاد می زد: «خدایا ! الان پاهام داره می سوزه، می خوام اون ور ثابت قدمم کنی. خدایا ! الان سینه ام داره می سوزه، این سوزش به سوزش سینه ی حضرت زهرا نمی رسه. خدایا ! الان دست هام سوخت، می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم، نمی خوام دست هام گناه کارباشه خدایا ! صورتم داره می سوزه، این سوزش برای امام زمانه، برای ولایته، اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت.» اگر به چشمان خودم ندیده بودم، امکان نداشت باور کنم کسی بتواند با چنین وضعی، چنین حرف هایی بزند. انگار خواب می دیدم اما آن بسیجی که هیچ وقت نفهمیدم کی بود، همان طور که ذره ذره کباب می شد،این جمله ها را خیلی مرتب و سلیس فریاد می زد. آتش که به سرش رسید، گفت: «خدایا دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم. لااله الا الله، لا اله الا الله. خدایا ! خودت شاهد باش. خودت شهادت بده آخ نگفتم» به این جا که رسید، سرش با صدای تقی ترکید و تمام. آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم. بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. یکی با کف دست به پیشانی اش می زد، یکی زانو زده و توی سرش می زد، یکی با صدای بلند گریه می کرد. سوختن آن بسیجی، همه ما را سوزاند. حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:«خدایا! ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟ ما فرمانده ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره، بگه جواب اینا رو چی می دی؟» حالش خیلی خراب بود. آشکارا ضعف کرده بود و داشت از حال می رفت. زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و گریه می کرد... . .... ؟؟؟ 🍃🌹 اینجا پلاک خاکی است👇👇👇👇 @pelakkhakii