eitaa logo
ای نازنین شعری بخوان
292 دنبال‌کننده
4 عکس
0 ویدیو
0 فایل
حسینعلی زارعی @hazv0115
مشاهده در ایتا
دانلود
فدای بودنت، هستِ من ای عشق نثارت هر چه دلبستِ من ای عشق شبِ عیدِ رضا، خشنودِ حق است تو هم راضی شو از دستِ من ای عشق. @saredustansalamat
دل خواست که در وصفِ رضا، شعر بگوید آمد " رَضِیَ اللهُ رَضوا عَنه " برایش... @saredustansalamat
از بس ندارمت که بگویم رموزِ دل دارم تو را برای خودم شعر می کنم... @saredustansalamat
با تو تنظیم ترین حالتِ احساسم من تازه تر اَز دَمِ پاکیزهٔ انفاسم من هم کشاورزم و عاشق، غزلِ چشم سُرا تو بگو: "سیب"، همان فاصله عکّاسم من نرگسِ چشم و لبِ غنچه که جای خودشان  کشته و مردهٔ آن صورتِ چون یاسم من هر کسی میوه و رنگی به جهان می خواهد عاشقِ مشکیِ آن چشمکِ گیلاسم من اشتیاقم به تو در هر غزلی جاری شد گرچه در ظاهرِ خود پیشِ تو نشناسم من خنده ها و نظرت را زِ دلم باز مگیر روی چشمان و لبِ نازِ تو حسّاسم من تو نشان از شرف و عفّتِ زینب داری ماتِ مردانگیِ حضرت‌ِ عبّاسم من آبِ غیرت بچکانم به همه زندگی ام چون به پاکیزگیِ روحِ تو وسواسم من تویی آن حَمدِ محبّت به سرآغازِ دلم تا سرانجامِ وفا سورهٔ وَالنّاسم من. @saredustansalamat
لبخندِ نازنينِ تو باشد بهارِ من ابرازِ آن به هر سخنی هست کارِ من من با خیالِ نازِ تو هم عشق می کنم بَه بَه، به آن زمان که تو باشی کنارِ من... @saredustansalamat
خوانده ای در کتابِ قرآنش آیهٔ " اَلرِّجالُ قَوّامون " یعنی ای مردِ عاشق و مخلص تکیه گاهِ قویِّ همسر باش... @saredustansalamat
گفتم بگویم " دوستش دارم " ، نشد رنگم پرید و زیرِ لب گفتم: " سلام "... @saredustansalamat
تشبیهِ فشردهٔ جنوبی خورشیدِ تناسبِ غروبی دور از تو مجاز و این کنایات آرایهٔ جان، سلام، خوبی؟ @saredustansalamat
مدّتی هست لبِ حوصله بی لبخند است چای عصرانهٔ اشعارِ دلم بی قند است داغِ دوریِ تو بدجور مرا سوزانده طفلِ تنهای دل ای یار به یک تب بند است... @saredustansalamat
آمالِ خود را روی صد کاغذ نوشتم شد حاصلِ جمعِ تمامِ برگه ها: " تو "... @saredustansalamat
نشسته ام به خیالی پُر از تجسّمِ تو پُر از صدای محبّت، پُر از تکلّمِ تو لبت به خنده گشودی، گلاب صادر شد فضای خانه معطّر، پُر از تبسّمِ تو هزار حرفِ نگفته، شنیدی از دلِ من چه قدر روح سبک شد، اَز این تفاهمِ تو برای آدمِ دل، موی سنبلت کافی است تمامِ میوهٔ دنیا فدای گندمِ تو نوای بلبلِ قلبم شنیده خواهد شد اگر که سیر بنوشد، اَز آن ترنّمِ تو دوباره موجِ نگاهت به ساحلم بفرست که تا شود دلِ ساکن، پُر از تلاطمِ تو بهای خیر و سعادت به پایداریِ اوست خدا کند که بمانَد همین تداومِ تو. @saredustansalamat
بعد از آنی که تو رفتی دل و جان ریخت به هم من که آرام ندارم، تو چه حالت داری؟ @saredustansalamat
آیهٔ " تَسکُن اِلَیها " را به قرآن دیده ای؟ یعنی اینجا " مایهٔ آرامشِ همسر " شوید... @saredustansalamat
ای تازه قلم، برای دل کاری کن با حرفِ جدیدِ خود مرا یاری کن در مکتب عشق پیش چشمان غزل بیتی بنویس و آبروداری کن. @saredustansalamat
مثلِ اذانِ ظهر به یک شهرکِ غریب آرامشی به قلب رساند پیامِ تو... @saredustansalamat
دیگر اثر نمی کند این " دوست دارمت " باید کلامِ تازه تری دست و پا کنم... @saredustansalamat
وقتی دلم برای شما تنگ می شود خطّ و نشانِ خاطره پُر رنگ می شود هر چند لهجهٔ تو به گوشم نمی رسد در خاطرم صدای تو آهنگ می شود وقتِ وداع هر قدمی را که می زنی انگار گامِ فاصله فرسنگ می شود بعد از تو هیچ رهگذری عاشقم نکرد برگرد نازنین که دلم سنگ می شود دور از دوبیتیِ لب و چشمانِ چون غزل حتّی ستونِ شعر و سخن لنگ می شود باز آ و نظمِ لشکرِ احساس را ببین سربازِ دل به عشقِ تو سرهنگ می شود قلبِ مرا اگر به نگاهی ادب کنی مجموعهٔ وزارتِ فرهنگ می شود این چند مدّتی که نمی فهمدم کسی خیلی دلم برای شما تنگ می شود. @saredustansalamat
قلم رفته به حالِ اضطراری نمی سازد برایم یادگاری به قدرِ یک قیامت حرف دارم کسی دارد دو گوشِ استجاری؟! @saredustansalamat
هر روزِ من با بودنت باشد مبارک دور از تو سیبِ زندگانی می زند لک خیلی به قلبم می نشیند طعمِ حرفت وقتی صدایم می کنی با اسمِ کوچک. @saredustansalamat
خواهم که نشان دهم به تو چاله و راه آورده ام از بزرگِ اخلاق، گواه هر وقت که ترسید دلت، داد بزن: " لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِالله " @saredustansalamat
ای که پیشم نیستی، می خواهمت فارغ از هر چیستی، می خواهمت این که دانم از چه خاک و تیره ای یا ندانم کیستی، می خواهمت... @saredustansalamat
به هر جا می روم یادِ تو در دل هست وَ این یعنی که خیلی دوستت دارم... @saredustansalamat
حوّا به حرفِ دشمنش، ابلیس، دل بست کرد آنچه کرد و جامه ها یکباره بگسست در قصّهٔ آدم نظر کن تا ببینی این بی حجابی اوّلین سیلیِ حق است! @saredustansalamat
یک نفر باید که باشد تا بفهمد درد را گرم و گیرا سازد این واگویه های سرد را یک نفر از جنسِ آغازِ بهاری پُر نشاط تا کند سرسبز، این اندیشه های زرد را میوه های باغِ تنهایی تلف خواهند شد یک نفر باید بچیند بارِ دستاورد را هر که دردی دارد او می فهمد احوالِ دلم چون بخواند بیتی از این شعرِ غم پرورد را باید از دلبستگی های خیالی بگذرد تا بداند غصّه های مبهمِ یک مرد را در قمارِ عاشقی بدجور می بازد به خویش آن که نشناسد به دقّت مهره های نرد را زوج و فردِ زندگی با گیر و دارش می رود تا توانی چاره کن بیچاره های فرد را آبِ آرامش به جوی لحظه هایش کن روان یا بگیر از قابِ احساس و امیدش گرد را. @saredustansalamat
عصر است و دلم هوای مبهم دارد افکارِ غریبانه و درهم دارد فهمیده ام از کجا پریشان شده است چون بوسه و آغوشِ تو را کم دارد. @saredustansalamat
صبح است و چشمانِ قشنگت دیدنی شد آغوشِ گرم و تازه ات چسبیدنی شد در باغِ آرامش، کنارِ چشمهٔ مِهر الحق که لب های گُلَت بوسیدنی شد. @saredustansalamat
" تو " غزل واژه ترین قافیهٔ احساسی   وَ من آن مصرعِ ناقص که تو را می خواهد... @saredustansalamat
دنیایی از احساس ها در هم تنیده باغِ بهشتی را به یک آیینه چیده در قدرت و زیبایی اش شکّی ندارم آن کس که چشمانِ گُلَت را آفریده... @saredustansalamat
دانا، عزیزانِ دلش را می نوازد تا در هجومِ غم به سختی ها نبازد شخصی که نزدیکان به او بی مِهر باشند ناچار در دستِ غریبان لانه سازد. . @saredustansalamat
صبح است و دلم صدای بانو خواهد از چشمِ گُلَش نگاهِ خوش بو خواهد تا مزّهٔ عشق زیرِ دندان برود یک چای دو رنگِ بوسه پهلو خواهد. @saredustansalamat