آدم هرچقدر هم که قوی باشد
گاهی وقتها نیاز دارد
در آغوشِ کسی مچاله شود❤️🔥🫂
#دلی
#مخاطبمفردقلبم
⊱·–·–·𔘓·–·–·–⊰
• 𝐽𝑜𝑖𝑛𔘓↝@pezeshk313 🩺✨
"دخترانِ حیدری"
آدم هرچقدر هم که قوی باشد گاهی وقتها نیاز دارد در آغوشِ کسی مچاله شود❤️🔥🫂 #دلی #مخاطبمفردقلبم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط می خواستم بگم دوست دارم🙊❤️
⊱·–·–·𔘓·–·–·–⊰
• 𝐽𝑜𝑖𝑛𔘓↝@pezeshk313 🩺✨
وطنم شدیومنبهِحڪم دوست
داشتنَتــ مَمنـوعالخروجشدَمـ !
چهشیریناستمَحدودیتهاییڪه
بهتوختم میشوَند..♥️
⊱·–·–·𔘓·–·–·–⊰
• 𝐽𝑜𝑖𝑛𔘓↝@pezeshk313 🩺✨
وای بچه ها میخوام به مناسبت عید غدیر هم مامانم نذری غذا بده وهم من به بچه ها یه هدیه های کوچیکی بدمم😭💗
خیلی خوشحالللمم✨😍
#آیماه
May 11
May 11
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸?🌸
💗خریدار عشق💗
قسمت31
نشستم کنار حاج خانم
حاج خانم نگاهی به فاطمه کرد:دختر تو مگه امتحان نداری فردا
فاطمه: خوندم
حاج خانم:خا پاشو برو یه بار دیگه بخون بهتر بنویسی
فاطمه: عع مامان، خوب بگو برو تو اتاقت میخوام خصوصی صحبت کنم با عروسم
حاج خانم: حالا هر چی ،پاشو برو
فاطمه:چشم
بعد از رفتن فاطمه،حاج خانم دستامو گرفت
حاج خانم:سجاد اومده سراغت؟
-اره
حاج خانم: میدونستم میاد - از کجا میدونستین؟
حاج خانم: از اونجایی که علاقه اش به رفتن به سوریه رو میدونم،داره هر کاری میکنه که بره -چرا اجازه نمیدین بره
حاج خانم: کسی که برای رفتن دل کسی و میشکنه،جاش همین جاست نه سوریه ، الان تو بخشیدیش؟ -من برای بخشیدنش ، راضی کردن شما یه شرطی گذاشتم ، شرطی که فقط میخوام به شما بگم
حاج خانم: چه شرطی؟
- ( سرمو انداختم پایین): اینکه با من ازدواج کنه ( حاج خانم لبخندی زد):
میدونستم همینو میگی...
- نمیدونم کارم درسته یا نه ،شاید باید مثل هر دختره دیگه ای تو خونه مینشستم و منتظر خواستگار میشدم
حاج خانم:تو کاره اشتباهی نکردی، همیشه پسرا عاشق میشن و میرن خواستگاری یه بارم دخترا برن چی میشه مگه...
-خیلی ممنونم که درکم میکنین...
حاج خانم: با مادر تماس میگیرم واسه آخر هفته قرار خواستگاری میزارم
- اگه آقای احمدی قبول نکنه چی؟
حاج خانم: اون وقت باید قید سوریه رفتن و بزنه -من دیگه برم ،دیرم شده
حاج خانم: برو به سلامت...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗خریدار عشق💗
قسمت32
واییی که چقدر خوشحال بودم
یعنی میاد خواستگاری...
یه در بست گرفتم رفتم خونه خاله
بوی آش تا سر کوچه میاومد
آخ که چقدر گرسنه ام بود زنگ در و زدم در باز شد با دیدن میثم زدم زیر خنده
میثم : ضایع شدم خیلی نه
- خیلی
میثم: تو اولین نفری هستی که اینو گفتی همه که میگن ماه شدم
- بیچاره ها خواستن که افسردگی نگیری ، برو کنار آش خور...
خاله سمیه: میثم مادر کیه ؟
میثم :خاله سوسکه اومده مامان - تو برو کنار حسن کچل
همه توی حیاط نشسته بودن داشتن آش و داخل کاسه میریختن و تزیین میکردن
- سلام به همگی خاله زهرا:
سلام بهار جان خوبی؟
- خیلی ممنونم
زندایی: سلام عزیزم،خسته نباشی
مامان: بهار مادر بیا برات اش بریزم بخوری - خیلی ممنونم،اتفاقن خیلی گرسنمه
مامان: مگه ناهار نخوردی؟
-نه حوصله نداشتم ...
سارا: قربون دختر خاله تنبلم برم
- سلام سارا جان خوبی ،آقات خوبه ؟
سارا: سلام ،گلم ،شکر خوبه
مامان: ای گفتی ،یعنی دختر به تنبلی این بهار ندیدم
سارا: پس بد به حال شوهر آینده اش
زندایی: واا این چه حرفیه، دختر به این خانمی ،از خداشونم باشه
مامان: بهار بیا ،آش و بگیر برو اون گوشه رو تخت بشین بخور
- چشم
صدای زنگ در اومد ،سارا درو باز کرد ،سعید بود
بعد از احوالپرسی از همه زندایی یه کاسه آش بهش داد اومد سمتم روی تخت روبه رویی نشست - سلام
سعید: سلام بهار خانم خوبین؟
- خیلی ممنونم
یه دفعه دیدم میثم داره با گوشیش از همه عکس میگیره
بعد اومد کنار ما
میثم : خوب خاله سوسکه یه عکس بگیرم ؟
- بله حسن کچل
( روسریمو مرتب کردم،با ژست های عجیب و غریب چند تا عکس گرفتیم باهم )
میثم :یعنی تو مثل یه ادم نمیتونی وایستی یه عکس بگیریم
- نخیر ، دیگه بیشتر از این از من بر نمییاادد
سعید : میثم یه عکس از من نمیخوای ،واسه اوقات تنهایات میگماا
میثم : چرا که نه ،بیا کنار بهار بشین ،سه تایی عکس بگیریم
سارا: بابا تک خوری ممنوع هاااا،بزارین منم بیام - بیا عزیزم
میثم : همه آماده۳،۲،۱ چیک چیک...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸