eitaa logo
فلسفه علوم اجتماعی
411 دنبال‌کننده
32 عکس
9 ویدیو
39 فایل
تاملاتی در باب «فلسفه، امر اجتماعی و نظم» ارتباط با ادمین: مهدی سلطانی @msoltani41
مشاهده در ایتا
دانلود
مقاله: مفهوم زمان و تكوين موضوع علم اجتماعي در انديشه هايدگر چکيده علم اجتماعي، همچون هر علمي، از ارکان ثلاثة موضوع، غايت و روش تشکيل شده است. اين مقاله سعي دارد با بررسي مفهوم زمان در انديشة مارتين هايدگر، موضوع علم اجتماعي را بر اساس تفکر هايدگر توضيح دهد. بنابراين، ضمن توضيح مختصري، در خلال مقايسة نظرات هايدگر و ماکس وبر و تبيين جايگاه زمان در انديشة او، نحوة شکل‌گيري و تکوين امر اجتماعي که موضوع علم اجتماعي است، شرح داده شد. علم در نگاه هايدگر، امري تاريخي است که با بنياد و وجود آدمي نسبتي دارد؛ واکاوي اين نسبت ما را به ساحت خيال استعلايي و اگزيستانس خواهد کشاند و مواجهة دازاين با وجود را که امري است که در زمان رخ مي‌دهد، منکشف خواهد کرد. دلالت‌هاي تفکر فلسفي هايدگر، در توضيح چگونگي تکوين امر اجتماعي، بدين‌صورت امتداد خواهد يافت که امر اجتماعي، امري تاريخي و خيال ـ بنياد خواهد بود و با امر اجتماعي مبتني بر تفکر سوبژکتيو بالذات متفاوت است. ازآنجاکه بررسي آراء هايدگر در اين مقاله، از گذر توصيف نظريات وي به تحليل آنها مي‌رسد، روش مورد استفاده، توصيفي ـ تحليلي است. کليدواژه‌ها: هايدگر، زمان، علم اجتماعي، علم فرهنگ.  این مقاله اثر به یادگار مانده از مرحوم دکتر عیسی اسکندری است. @philosophyofsocialscience @msoltani38
✍️نقد و بررسی جایگاه منطق در نظام دانش از منظر حاجی سبزواری تقسیم علم به اجزاء و شاخه هاي گوناگون یا همان تقسی مبندي علوم از جمله موضوعاتی است که در طول تاریخ اندیشه مورد توجه متفکرین قرار گرفته است طبقه بندی علوم از فروع مسئله « هویت شناسی» علم و مبتنی بر ملاک وحدت و تمایز علوم است. اندیشمندان در اعصار و دوره هاي مختلف بر اساس ملا كها و معیارهاي مشخصی که در نظر داشته اند علم را به اقسام و دسته هاي مختلف تقسیم نموده، و هر یک از علوم مطرح و رایج زمانه خویش را در یکی از این اقسام و دسته ها قرار داده اند. از جمله علومی که در این تقسیم بندی ها مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است، منطق می باشد. استاد جوادی آملی در صفحه139-140 جلد اول رحیق مختوم بحثی را در همین رابطه از حاجی سبزواری نقل می کنند که به نظر می رسد ایشان نیز تلقی به قبول فرموده اند. حاجی سبزواری معتقد است منطق قطعا در مجموعه حکمت عملی نیست زیرا حکمت عملی به مجموعه دانش هایی اطلاق می شود که تحقق موضوع آنها وابسته به اراده انسانی است اما می توان بر اساس تعریفی که از حکمت نظری بیان می شود؛ منطق را نیز زیر مجموعه حکمت نظری دانست. استدلال حاجی به دو تقریر و بر اساس دو تعریف مشهور از فلسفه به معنای عام است. مبتنی بر تعریف اول، فلسفه استکمال نفس و علم به اعیان موجودات علی ما هی علیها بقدر الطاقة البشریة است. طبق این تعریف؛ حکمت علماً و عملاً به دنبال استکمال نفس است. بنابراین منطق نیز نوعی استکمال بعدی از ابعاد از نفس، یعنی ذهن است و از این جهت زیر مجموعه حکمت نظری قرار می گیرد. مطابق تعریف دوم، حکمت از حقیقت اعیان خارجی بحث می کند تا شناخت علی -ما هی علیها- بدست آورد، توضیح آنکه موضوع منطق معقولات ثانی منطقی است اما این معقولات ثانی که در ظرف ذهن هستند نیز نحوی از خارجیت و نفس الامر را دارند یعنی نحوی از عینیت و خارجیت را دارند و بر این اساس نیز ذیل حکمت نظری جای پیدا می گیرند. اما دو اشکال به این بیان مرحوم حاجی سبزواری وارد می شود: الف- معلمین حکمت و فلسفه برای منطق چنین شانی قائل نبوده اند و آن را علم آلی می دانستند در حالیکه اگر ذیل حکمت آمد دیگر آلی نیست. توضیح اینکه علم آلی به علمی می گویند که اصلا هویت آن برای علم دیگر بودن است و صرف ارتباط دلیل بر آلتیت نمی شود. در غیر انی صورت ریاضی- در دستگاه حکمت نظری منظور است نه ریاضی در دستگاه فکری کانت- هم برای طبیعیات آلی محسوب شود در حالیکه چنین نیست و خودش یک علم مستقل است هر چند در علم دیگر اثر دارد. و این معنای تحقیقی آلی بودن است. ب- آنچه که در استکمال نفس و یا شناخت معقولات ثانی به عنوان اعیان خارجی و حقایق نفس الامری شناخته می شود، دیگر منطق نیست بلکه رویکردی هستی شناخی نسبت به سطحی از موجودات است که ذیل هستی شناسی و متافیزیک قرار می گیرد و این با رویکرد منطقی محض متفاوت است. می توان گفت شاید خلطی میان تفاوت مطالعات هستی شناسی مقولات ناظر به فهم و آگاهی یا همان فلسفه آگاهی با رویکرد منطقی صورت گرفته است. محمد وحید سهیلی @philosophyofsocialscience
📑 و ابتلائات جامعه ی ایرانی 🔶🔄ثمره‌ای که می‌تواند به دست آید...(تأملی در علت ابتلاء ایرانیان به بلا) 1- کارهای خداوند متعال بی‌حکمت نیست برای مؤمنین، من بخشی از جامعه ایران را جامعة مؤمنین درمیابم که خداوند به آنان توجه و عنایت دارد و به همین دلیل آنان را قابل و لایق ابتلاء می‌داند، کرونا ابتلاء است. 2- ابتلاء مؤمنین اعم از رسولان و اوصیاء و پیروانشان عللی دارد؛ یکی از علل ابتلاء غافل شدن مؤمنین از باری‌تعالی به واسطة توجه به اسباب است و ثمرة ابتلاء «موحد کردن» است، اسباب قطع می‌شود و مؤمن باز متذکر می‌گردد که اسباب نباید او را غافل نماید(به یاد بیاورید انقطاع موسی از اسباب را در هنگام مبتلی شدن به سحر سحره یا گرفتار شدن در چنگ لشکر فرعون در پس نیل)؛ یکی دیگر از علل مهم ابتلاء، کوتاهی و قصور است.(ترک اولی برای انبیاء؛ معصیت‌های کوچک برای مؤمنان و نافرمانی‌های بزرگ برای کفار و طواغیت) خداوند بلا را نازل می‌کند تا آنان تضرع نمایند(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‌ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ الأنعام، 42)، رجوع نمایند(وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‌ دُونَ الْعَذابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ سجده، 21)؛ یکی از مهم‌ترین وجوه تضرع و خشوع آن است که مؤمنین تفکر کنند که آیا کوتاهی و قصوری کرده‌اند که این گونه بلا نازل شده است؟(به یاد بیاورید ترک اولای پدرمان آدم و اخراجش از بهشت را، ترک اولای یونس و ابتلاء به شکم ماهیش را، ترک اولای یعقوب در رسیدگی به حال فقیر و فراغ یوسف را، ترک اولای داوود در قضاوت زودهنگام و ملزم شده به عبادت طولانیش را، سلیمان و تأخیر در وررد به بهشتش را و...) ثمرة این بلء آن است که مؤمنین آن کوتاهی و قصور را جبران نمایند و از درِ توبه و انابه(خضوع قلبی و جبران جوارحی) در آیند و الا مشغول شدن به اسباب ظاهری دردی را دوا نمی‌کند و بلکه وضع را بدتر می‌نماید. و البته اصلی‌ترین دلیل ابتلاءات، غربال و جداشدن صادقین از کاذبین است(به یاد بیاورید ابتلائات دوران نوح و خالص شدن چندین بارة مؤمنین را، ابتلائات صدر اسلام برای روشن شدن ارتداد ایمانی اصحاب دروغین را و...) و البته در دوران غیبت معصوم این ابتلائات بسیار شدید و سنگین خواهد بود(کتاب التمحیص اسکافی نمونه‌های نابی از این روایات را در بر دارد) 3- اگر مقبول افتد که حدأقل بخشی از ما ایرانیان هنوز لایق چنین بلاهائی هستیم، باید اندیشید که چرا خداوند در این برهه چنین بلائی بر ما نازل نموده است؟ نقص انفس و بیشتر نفص روحی ناشی از آن چرا بر ما وارد شده است؟ کوتاهی ما کجا بوده است؟ 4- پاسخ البته جز از اولیای الاهی بر نمی‌آید و آن‌چه به دل و ذهن می‌رسد، ظن و حدث است اما چه دیدی شاید در آن شعاعی از حقیقت باشد! به نظرم دو امر باید مورد تأمل ما واقع شود یکی امری کلی(تاریخی، تمدنی) یکی امری جزئی و موردی: الف: امر تاریخی: علی‌رغم تأکیدات فراوان فقهی و روائی ما در مورد نزدیک نشدن به کفار به خصوص در دوران غیبت معصوم، مؤمنین ایرانی غیریت و غیرت خود را در مواجهة با کفار هر روز کمرنگ‌تر از دیروز پی‌می‌گیرند؛ کفار غربی و شرقی امروز بر سبک‌زندگی، وجوه تمدنی، روابط اجتماعی و رسانه‌ای و شکل حیات و ممات ما سیطرة وصف ناپذیر و تأسف‌انگیزی دارند و همتی نیز برای دور شدن از آنان(از مطلق هرچه شرقی و غربی است از علم و تکنولوژی بگیرید تا لباس و معماری و بانک و بورسش تا فلسفه و فکرش) وجود ندارد، این وادادگی به خصوص در برابر کفر شرقی که همان چین و روس است بیشتر است(اگر چین ما را تحریم کند چقدر دوام می‌آوریم در زندگی روزمره و خوراک و پوشاکمان؟) چرا در نمی‌یابیم که باید استقلال(فاصله؛ امکان حیات ظاهری و باطنی) خود را از شرق غرب با سرعت و جدیت بیشتری پی‌بگیریم؟! ما در این وظیفه کوتاهی کرده‌ایم! آیا روایات ما سرشار از زینهار و هشدار در مورد بحران‌های آخرالزمان نیست، این البته بحران کوچکی است! بحران‌های بزرگ، بسیار بزرگ‌تر که به صورتی جدی‌تر حیات بشر بر این کرة خاکی را تهدید می‌کنند در راه است، برای آن بحران‌ها آماده‌ایم؟ نظام اقتصادی و معیشتی و زیستی و فکری و روحی و روانی ما برای آن وضعیت‌های دهشت‌ناک و مرگ‌های احمر و ابیض آماده است؟ آمادگی در فاصله‌گرفتن از نظام های حاکم بر جهان است و این کاری سترگ و عزمی پولادین در مردانی ایمانی می‌خواهد که در دامان انقلاب اسلامی هستند، ولو کم! ب: امر موردی: این‌که می‌گویم موردی نشان از برهة زمانی است نه نشان از کم اهمیت‌بودنش، ما نسبت به شیعیان و محبین سایر کشورها کم توجه و لااُبالی شده‌ایم؛ مرزهای خودساخته و مفهوم ملت- دولت و لاجرم «کشور» ما را در خود فروبرده و هرگاه از بلایایی که بر سر مسلمین و شیعیان عراق، سوریه، افغانستان، هند و به خصوص یمن می
‌آید می‌شنویم، خدا را شکر می‌کنیم که آن دست بلایا بر سر «ما» نیامده است! در طول چند ساله گذشته میلیون‌ها کودک، زن و مرد یمنی بر اثر گرسنگی که از بدترین مرگ‌ها است، جان باخته‌اند از وبا و و انواع ویروس‌های قدیم و جدید نسل‌کشی می‌شوند و «ما» آن‌چنان که شایسته و بایسته بود در دردشان مشارکت نکردیم، شاید این بلاء زینهاری باشد برای آن‌که دریابیم کوتاهی و قصوری رخ داده و باید جبران شود؛ توجه به اسباب نکند غافلمان کند از علت، غافل نشویم از ثمره‌ای که می‌تواند به دست آید... @KanooneQarbshenasiAndisheIslami @philosophyofsocialscience
اهمیت توجه به درون انسان اگه برا انسان ها درون و بیرون قائل بشیم، و درون را در یک نسبت با برونش درنظر بگیریم، غرب به واسطه روان شناسی و جامعه شناسی، درون انسانها را نشانه رفته است. سوژه به آگوستین برمی گرده، آنجا که آگوستین می گه که برگرد به درون، که حقیقت در درون توست. اگه می خواهیم کاری بکنیم، باید به درون انسانها هم توجه کنیم، فقهی که الان دنبال میشه، فقط با برون کار داره، حال آنکه درون هم هست. برای مثال، در حجاب، به برون توجه می کنیم، حال آنکه عفاف یه امر درونی است. و مثالهای اینچنینی زیادی داریم. کار کردن درباره درون، کار سخت و دشواری است، ولی خب غرب از زمان زیادی داره روش کار می کنه، شاید بشه گفت نزدیک به هزار سال. ما هم مدت زمان زیادی روش کار کردیم، ولی الان بهش باید توجه جدی بکنیم. برای مثال، اگه اخلاق را توجه به درون ببینیم، البته ابعاد تجویزی اخلاق را موقتا کنار بگذاریم، توجه به مناسبات مختلف امور در درون انسان را توجه کنیم، در اخلاق بسیار بهش توجه شده است. این توجه به درون، در پدیدارشناسی روح هگل هم وجود دارد، در بخش دوم این کتاب، یعنی خودآگاهی، بحث خدایگان و بنده. البته اگه تفسیر مارکسیستی این قسمت را کنار بگذاریم و بر دولت تطبیق ندهیم، چون خودآگاهی امر درون انسانی است، در اینجا بحث از مناسبات مختلف امور در درون انسان است. هگل که بنیان گذار جامعه شناسی مدرن است، بنیادهای نظری را مطرح کرده است در این کتاب که توجه بدان اهمیت دارد، از جمله همین بحث است. اینکه معانی مختلف در ساحتهای مختلف درون انسان، چه نسبتهای مختلفی وجود دارد. حضرت آیت الله جوادی آملی نیز بحث جالبی در ضمیمه کتاب شریعت در آیینه معرفت دارد، که می توان درباره مناسبات ساحتهای مختلف درون انسان استفاده کرد، که به بحث خدایگان و بنده هگل خیلی نزدیک است. در بحث حضرت استاد، بحث از استخدام بالطبع، استخدام متقابل و وحدت حقه حقیقه است. به عبارت دیگر، چنانچه نسبت های مختلف درون انسان را در این سه گانه فوق ببینیم، انواع مختلفی از انسان ممکن خواهند شد، یعنی امکان تحقق و بالفعل خواهند داشت. چنانچه به دنبال تحقق و بسط فطرت باشیم، در حالتی این اتفاق خواهد افتاد که وحدت حقه حقیقیه بین مراتب مختلف ساحت درون انسان واقع شود. و این در حالی است که انسان در ابتدای تولد، در وضعیت استخدام است، ولی به لحاظ فرهنگی، چه نحوه ای از حرکت جوهری را طی کند که به وحدت حقه حقیقیه نائل آید؟ این پرسش مهم است که در فلسفه علوم اجتماعی بهتره دنبال شود. فردیت individuality، یعنی تکوین مناسبات ساحتهای مختلف درون، براساس خودآگاهی خود انسان. بدون آنکه امری از بیرون آن را متاثر سازد. و این فردیت در دولت مدرن قابلیت تحقق را دارد(دورکیم، درسگفتار فیزیک اخلاق و حقوق، بخش اخلاق مدنی). فردیت وقتی ممکن می شود که به صورت خودآگاهانه مناسبات درون واقع شوند، یعنی به صورت معقول واقع شوند، این همه تحقق ایده خیر در درون تاریخ است، برای عبور از گناه ذاتی بشر و رسیدن به تعالی در درون تاریخ است، و نه در بیرون از تاریخ. فردیت individuality، یعنی تکوین مناسبات ساحتهای مختلف درون، براساس خودآگاهی خود انسان. بدون آنکه امری از بیرون آن را متاثر سازد. و این فردیت در دولت مدرن قابلیت تحقق را دارد(دورکیم، درسگفتار فیزیک اخلاق و حقوق، بخش اخلاق مدنی). فردیت وقتی ممکن می شود که به صورت خودآگاهانه مناسبات درون واقع شوند، یعنی به صورت معقول واقع شوند، این همان تحقق ایده خیر در درون تاریخ است، برای عبور از گناه ذاتی بشر(هبوط) و رسیدن به تعالی در درون تاریخ است، و نه در بیرون از تاریخ. فروید ترسیم کرد که این خودآگاهی تام غیرممکن است، لذا لحظاتی از نامعقولیت بر درون انسان حاکم است. طبق این فرآیند از تحلیل، می توان از موسیقی و رقص که کاملا امر نامعقول است، در لحظاتی که مصائب مختلف بر انسان فشار می آورد، برای عبور استفاده کرد، چون ایستادن در معقولیت تام بر درون انسان، درد و رنج انسان را چند برابر می کند، طبیعی است که در این فضای فکری_ اندیشه ای، رقص و موسیقی در رنج و دردها، مفری از فشار و درد خواهد بود. البته باید توجه داشت که دیگر این انسان به دنبال تحقق ایده خیر و تعالی در تاریخ نیست، لذا برایش شرّ و خیر معنای خویش را از دست داده است(به دلیل بسط فضای نیچه). @philosophyofsocialscience @msoltani38
، کتابی خوش خوان با فهمی الهیاتی از سیر تطور اندیشه در غرب است. در این کتاب مولف با بیان اندیشه‌ها در بستر تاریخی و اجتماعی نشان می‌دهد که تلاش غرب برای عبور از دین، هرچند به ظاهر موفق بوده اما همچنان پروژه مدرنیته، دارای ریشه‌هایی تماما مسیحی است. به عقیده گلیسپی، مهمترین پرسشی که چندین قرن غرب را به خود مشغول ساخته و هر فیلسوف یا الهی دانی ملزم به تعیین نسبت با آن شده، این مسأله است ک «اگر بشر اراده دارد، پس باید از ادعای کتاب مقدس مبنی بر علم پیشین خدا و قدرت مطلق الهی دست شست و اگر خداوند قادر مطلق است، پس جایگاه اراده بشری در نظام هستی کجاست؟» مسأله جبر و اختیار، نسبت اراده انسان با قدرت الهی، ربط رستگاری با جبر یا اختیار، بخش مهمی از دغدغه‌‌ی‌ الهی‌دانان مسیحی است. پاسخ به این پرسش، نحله‌های مختلفی از نومینالیسم تا اومانیسم و پروتستانتیسم و نهایت مدرنیسم را به وجود آورد. به عقیده نویسنده، فهم مدرنیته بدون فهم بستر نزاع‌های فلسفی _ الهیاتی آن، به بیراهه رفتن است از این رو نومینالیست‌ها خدایی تماماً قادر که در حد و حساب نمی‌گنجد به تصویر می‌کشند. اومانیسم که تا به امروز در برخی محافل به عنوان جریانی ضد‌دینی معرفی می‌شود، در پاسخ به مسأله قدرت مطلق و اراده انسان، با تکیه بر فردیت، جانب اراده فردی را پررنگ‌ کرده اما جنبش اصلاح دینی به رهبری لوتر، با تکیه بر ایمان، اراده فردی را توهمی بیش نمی‌داند. گلیسپی نشان می‌دهد که سوبژکتیویته دکارت و لویاتان هابز نیز هر کدام به طریقی درصدد پاسخ به همین مشکل است. دکارت با طرح سوبژکتیویته، اراده فردی را مقدم بر خدای قادر دانسته و سوژه را به صاحب طبیعت تبدیل کرد؛ طبیعتی که تا پیش از این، ملک الهی بود. در مقابل، هابز با طرح لویاتان، دولت را نماینده اتم الهی در روی زمین و شاید تجسد خدا در پهنه هستی می‌داند که وظیفه‌اش برقراری نظم و حفظ امنیت است. به باورنویسنده کتاب، با وجود پاسخ‌هایی که به ثنویت قدرت _ اراده داده شده، اما همچنان مسأله باقی است و اندکی بعد تناقض مدرنیته در عصر روشنگری و در قالب قضایای جدلی الطرفین کانت، بار دیگر ظهور می‌کند. اینکه پاسخ کانت و فیلسوفان پس از او تا چه حد قانع کننده است، پس از خواندن کتاب خواهید فهمید. «محمد رایجی» @philosophyofsocialscience
📝بازخوانی انتقادی مقوله ترس از مرگ، ایده بیمارستان و جامعه مدرن از منظر حکمت صدرایی 1️⃣زندگی و مرگ همیشه دو روی یک سکه بوده اند و لذا همانطور که فلاسفه، جامعه شناسان و دیگر اصحاب علوم انسانی از معنای زندگی صحبت کرده اند، پیرامون مرگ نیز تولید ادبیات و اندیشه داشته و دارند.در این روزها یکی از مسائلی که به عیان به چشم می آید و امنیت روانی جوامع را تهدید کرده است، مقوله مرگ و ترس از آن است. البته همانطور که می دانیم میزان مرگ و میر حاصل از بیماری ابتلاء به ویروس کرونا بسیار پایین است اما رسانه های جدید در کنار شدت شیوع این بیماری و عدم وجود راه حل درمانی در حال حاضر، منجر به غلبه حالت ترس از "مرگ" در بین افراد جامعه شده است. در این یادداشت می کوشیم با توجه به بنیان های ترس از مرگ و نقش بیمارستان به عنوان یک محصول جهان مدرن را از دیدگاه صدرالمتألهین، مورد بازخوانی انتقادی و تأمل قرار دهیم. معناداری زندگی همواره در معرض تهدید اختلال و اغتشاشات است. این اغتشاش در نظر فردی که با مقوله مرگ درگیر است، برعدم واقعیت قراردادهای عرفی روزمره دلالت دارد، چرا که برای فرد احساس واقعیت با احساس معناداری در ارتباط مستقیم قرار دارد. گیدنز برای توضیح این معنا از مفهوم ”اضطراب-dread- استفاده می کند؛ اضطرابی که حتی ریشه های مفهوم "بودن در دنیا" را هم سست می کند. نظام اجتماعی به این اضطراب و به طور کلی به پرسشهایی که ممکن است پیش فرض های اجتماعی انسان را به چالش بکشند، اجازه نمی دهد که وارد زندگی روزمره شوند. این کار با "در پرانتز گذاشتن" اضطراب ها و عوامل تولیدکننده ی آنها انجام می پذیرد. با این حال، فرایند در پرانتز گذاشتن و تعلیق، همواره کارکرد اجتماعی مورد انتظار را ندارد، زیرا مرگ به عنوان حقیقتی بیرون حتی از تسلط انسان مدرن، همواره به عنوان چالشی نیرومند که گریز و گزیری از آن نیست محسوب میشود.در نتیجه فرد زمانی که با مرگ خود، دیگران یا اخبار متنوع و متعدد ناظر به مرگ و میر همچون وضعیت حاصل از شیوع بیماری کروناروبرو می شود، در معرض اضطرابی شدید قرار می گیرد. 2️⃣این وضعیت در مدرنیته متأخر بغرنج تر نیز می شود، زیرا در هنگام بروز مرگ و"لحظات سرنوشت ساز"، یعنی دقیقاً در مسائلی که جهان مدرن سعی کرده است آنها را از حوزه عمومی دور نگه دارد، حصارهای انکار و عدم مواجهه حقیقی با پدیده مرگ فرو می ریزند آنگونه که انسان مدرن-حداقل برای لحظاتی- خود را مستأصل در مقابل این حقیقت اصلی احساس می کند. به همین دلیل نیز "برگر" از مرگ به عنوان مهمترین "موقعیت حاشیه ای"- building-word- نام برده است، زیرا از توان فوق العاده ای برای تضعیف احساس معناداری و واقعیت زندگی اجتماعی برخوردار است. اما وجه و سرّ این موقعیت و تأثیرگذاری مرگ در چیست؟ به طور خلاصه در چاسخ این سوال به نظر می رسد، مرگ به پرسش های اساسی در ذهن انسان دامن می زند که اساسی ترین پیش فرض های ساخت زندگی اجتماعی را به چالش می کشاند و جامعه شناسان کلاسیک و بقیه اصحاب علوم انسانی در حوزه جامعه شناسی دین هر میزان تلاش کردند تا با تکیه بر علم مدرن این سوالات را بی اهمیت جلوه دهند موفق نشدند. در حقیقت مرگ میتواند پرسش هایی پیش بکشد که تصویری را که به طور اجتماعی از واقعیت ساخته شده، مخدوش نماید. در این وضعیت اما برخی به کارکردهای اجتماعی دین در مقابله با این بحران توجه کرده اند. افرادی مانند پیتر برگر، تلاش کرده اند تا نگاه ها را به سوی نقش بی بدیل مذهب جلب کرده اند. و خاطر نشان ساخته اند مذهب در اوضاع بحرانی به مشروعیت بخشی موقعیت های حاشیه ای از طریق برقراری ارتباط آنها با امور مقدس می پردازد و به عنوان فراورده ای اجتماعی تلاش می کند تا پدیده ای نظیر مرگ را در پیوند با واقعیت فراورده های اجتماعی دیگر حفظ نمايد. اما مسئله این است که در جهان مدرن، مذهب تا حدود زيادي نقش خود را از دست داده، در نتیجه دیگر کارکرد لازم را در مواجهه با پدیده "مرگ" نمی تواند داشته باشد. و این مقوله دهشتناک و رازآمیز برای انسان مدرن یعنی "مرگ" در سطح فردی و اجتماعی واپس رانده و سرکوب می شود. اخباری که این روزها از برنامه های تلویزیونی مختلفِ مذهبی و دعوت به دعا از جانب مسئولان ارشد جهان مدرن، برای مقابله با ویروس کرونا، می شنویم از همین لحاظ است. 3️⃣به غیر ار توجه به کارکردهای دین، از آن جهت که اسان مدرن تمامیت خواه است و بن بستی برای خود متصور نیست تلاش کرد با ایده بیمارستان به مصاف این مسئله چالش انگیز و اسرارآمیز خود برود، در جهان مدرن بیمارستان جایی است که تکنولوژی پزشکی در آنجا متمرکز گردیده و به عنوان امر مقوّم علم پزشکی عمل می کند. بیمارستان ها نیز مانند زندانها و تیمارستان ها، محلی هستند که افراد نامناسب یا فاقد صالحیت برای مشارکت در فعالیت های اجتماعی را در آنجا محصور کرده، تحت نظر نگاه میدارند. از این نظر بیمارس
تان نیز برخی از تجربه های اساسی زندگی، همچون بیماری و مرگ را از دید عموم پنهان میکند. این در حالی است که در جوامع ماقبل مدرن، بیماریهای مزمن بخشی از زندگی مردم بود و تماس با مرگ یکی از تجربه های عادی آنها قلمداد می شد. این مسئله در سیاستگذاری های حکمرانان و نظام سلامت و تک بعدی دیدن مسئله شیوع کرونا کاملاً مشهود است. 4️⃣اما در سنت اسلامی و مبتنی بر حکمت اسلامی، مواجهه صورت کاملاً متفاوتی می گیرد، صدرالمتالهین به عنوان سرآمد فلاسفه اسلامی که فلسفه او به نوعی مرتبه پختگی حکمت است، در جلد هفتم اسفار به برخی از عوامل ترس از مرگ می پردازد و معتقد است، اول، اینکه حیات شبیه بقا است و مرگ شبیه فنا؛ از طرف دیگر در طبع و سرشت موجودات بقا محبوب و فنا مکروه است؛ چون بقا قرین و همراه وجود است و فنا قرین عدم است. و وجود و عدم در مقابل یکدیگرند و خداوند متعال چون علت موجودات است در حالی که تا ابد باقی است موجودات همه علاقه مند و مشتاق به بقا می گردند؛ چون بقا صفت علت آنهاست و معلول، علت خود و صفاتش را دوست دارد و مشتاق به اوست و خود را شبیه علت خود می سازد. به همین جهت حکما گفته اند: واجب الوجود بالذات معشوق اول است و سایر مخلوقات مشتاق به او هستند و به او عشق می ورزند. دوم، به سبب درد و رنج و سوز و گدازی است که هنگام مفارقت نفوس از بدن ها برای حیوانات پدید می آید. سوم، به این دلیل است که نفوس حیوانات نمی دانند که دارای وجودی جدا و خالی از ابدان هستند. در نهایت می توان اینگونه جمع بندی نمود که صدرا، مرگ را امری اجتناب ناپذیر و طبیعی و حتیبر اساس حرکت جوهری و توضیح قوس صعود وجود؛ ضروری می داند بنابراین، نه تنها این ترس را مذموم نمی داند، بلکه میزانی معقول از ترس را برای حفظ سلامت جسم ضروری می داند که میزان معقول و مناسب آن در حکمت عملی و اخلاق تعیین می شود؛ نکته دیگر اینکه راه حل عملی مواجهه درست با پدیده"مرگ" آگاه سازی و تقویت بنیان های معرفتی نسبت به انسان، مرگ و زندگی در کنار تشدید محبت و عشق به مبداء اول است. ✍️محمد وحید سهیلی @philosophyofsocialscience
سه مقاله زیر که در همایش‌های بین المللی «دین، فرهنگ، تکنولوژی» در سمینار اول صنعتی شریف و سمینار سوم در صنعتی شریف و باقرالعلوم ارائه شد. مقاله نسبت فرهنگ علم فناوری است و مقاله نسبت دین با علم و فناوری مدرن موجود است و نیز مقاله دین و انقلاب اسلامی در آینده چه نسبتی با این مقولات دارد. در مقاله دوم منطق عملی فقها با فناوریها و علوم مدرن بازخوانی شده این مقالات اگه بخواهد یک مورد پژوهی هم داشته باشد باید در مقاله چهارمی نحوه مواجهه انقلاب ایران با کرونا را تحلیل کند. «مقالات از استاد پارسانیا» 🆔 @philosophyofsocialscience
سال ۹۹، سال توجه به «دیگری» در حال گذراندن تجربه‌ای شگفت هستیم. همه ما ایرانیان احساس غریبی داریم. «نوروز» که بزرگترین جشن ‌ مهرورزی و شادی ماست، امسال به سبب شیوع کرونا، صورت دیگری پیدا کرده است. «نوروز» هنگامهٔ باهم بودن است و کرونا ما را از «یکدیگر» جدا ساخته. این وضع شاید بهانه مناسبی باشد که اندکی در باره «دیگری» درنگ کنیم. در بحران کرونا باید از «دیگران» دور باشیم و از خود در مقابل آنها مواظبت کنیم. خطر ابتلا به بیماری، باعث شده که با دقت و وسواس به «دیگری» بنگریم. اما «دیگری» همیشه این‌گونه نیست و حتی در همین شرایط بحرانی برای رهایی از بحران، چشم به «دیگرانی» دوخته ایم که درمان کنند و دارویی برای بیماری بیابند. پس هر چه هست در دایره «دیگران»یم. «دیگری» هم بهشت من است و هم جهنم من، هم دردم هست و هم درمانم. «دیگری» از شگفت‌آورترین موضوعاتی است که هر کس به گونه‌ای آن را درک و تجربه می کند. «دیگری» در هزار چهره ظاهر می‌شود و بر من تأثیرات متفاوتی می گذارد.  من همواره در دایره‌ای سیر می‌کنم که «دیگری» با من است و همه احوال، احساسات، افکار و رفتارهایم نسبتی با او دارد. حال می‌توانیم به وجوه دیگری از نسبت‌داری با «دیگری» بنیدیشیم. نسبت من با «دیگری» تابع چه اموری است؟ در چه شرایطی و با چه زمینه هایی «دیگری» باعث آرامش و شادی و مهربانی من می شود و چرا و چگونه «دیگری» باعث ناآرامی و خشم و پرخاش و ستیزه‌گری من؟ این گونه پرسشها را به صورتهای مختلف می‌توان پیش برد و مایه‌ای برای تفکر قرار داد. اما در اینجا بگذارید این رشته را به شرایط امروز ایران پیوند دهیم. کرونا نگاه ما به جسمِ «دیگریِ» مبتلا را حسّاس کرده، اما لازم است که این تجربه را به تجربه بنیادی‌تری تبدیل کنیم و به «دیگری» با تمام وجوه و مراتبش بنگریم. بگدارید پرسشها را کمی ملموستر کنیم. چرا آمار طلاق و مشاجرات خیابانی اینقدر زیاد است؟ چرا سیل مهاجرت از ایران به روندی عادی تبدیل شده است؟ چرا فضای وسایل ارتباط جمعی، به خصوص رسانه‌های اجتماعی مقابله‌جویانه و «دیگرستیزانه» است؟ چرا به محض هر رویداد جدیدی صف‌کشی و جدال آغاز می‌شود؟ چرا پرخاش و تمسخر و دشنام رواج دارد؟ چرا فضای ذهن و فکر ما این‌قدر درگیر چالش‌هاست؟ چرا در هر رویدادی اغلب در جستجوی «دیگری»های مقصر،‌توطئه‌گر و جنایتکارند؟…. آیا این شرایط عادی است؟ آیا از این وضع گریزی نیست؟ تجارب تاریخ معاصر جهان نشان داده که قدرتِ ملتها نسبت مستقیمی با هم‌گرایی،‌ وفاق و تاب‌آوری در مقابل تفاوت و اختلاف دارد. اگر جز این باشد، روندها به سوی افزایش تقابل و خشونت پیش خواهد رفت. شرایط امروز جهان، به خصوص خاورمیانه مقتضی حساسیت نسبت به نحوه رفتار با «دیگری» است. قرار گرفتن در چرخه خشونت بزرگترین بلای بیشتر کشورهای جهان است. در کشورهای مبتلا به رفتارهای ستیزه‌آمیز باید به فکر راههای خروج از چرخه خشونت و مقابله‌جویی بود. چطور می‌توان رفتارهای ستیزه‌آمیز و خشونت‌بار را به رفتارهایی تبدیل کرد که باعث مفاهمه، نوعدوستی و مشارکت شود؟ باید این‌گونه پرسشها را بارها و بارها و در موقعیت‌های متفاوت تکرار کرد. در شرایط ناشی از بحران کرونا از «یکدیگر» دوریم و در نزدیک شدن به «دیگری» احتیاط می‌کنیم. می‌توانیم این وضع را بهانه‌ای قرار دهیم و به نحوه نسبتی که با «دیگران» داریم ژرفتر بیندیشیم. در این صورت شاید وقتی که این شرایط به پایان رسید‌ و دوباره به هم نزدیک شدیم، با دقّت بیشتری به «دیگری» بنگریم. نه تنها به جسم «دیگری»‌ بلکه به «دیگری» با تمامی وجوه و آثارش. از اکنون به این بیندیشیم که چطور می‌توانیم در کنار «یکدیگر» زندگی کنیم، ‌در حالی که از خشم و نفرت خالی باشیم. چطور می‌توانیم آرامتر به یکدیگر بنگریم؟ چطور می‌توانیم تفاوت و اختلافهای «یکدیگر» را برتابیم. چطور می‌توانیم رقابت کنیم اما در دام خشونت نیفتیم؟ چطور می‌توانیم بنویسم و سخن گوییم،‌ اما نوشته و سخن‌مان خالی از نفرت باشد و موجب برافروختن و برانگیختن «دیگران» نشود؟ چطور می‌شود به جامعه ای آرام‌تر، امیدوارتر با همبستگی بیشتر رسید؟ نوروز بزرگترین جشن ملی ما ایرانیان است و ما همراه با تحول در طبیعت،‌ تحول در خویشتن را درخواست می‌کنیم. می‌توانیم سال نو را با درخواست تحوّل در نحوهٔ نسبت‌مان با «دیگران» آغاز کنیم. می‌توانیم برای تقویت مهرورزی و شفقت، با یکدیگر اتفاق کنیم. ما می‌توانیم «یکدیگر» را بیشتر دریابیم. علی اصغر مصلح منبع یادداشت: http://amosleh.com/fa/99-2/ @philosophyofsocialscience
آنچه می توان از کرونا آموخت جهان در حال حاضر و در عصر جهانی‌شدن، به علت پیشرفت‌های شگفت‌انگیز تکنولوژی‌های رسانه‌ای و ارتباطی، به یک کل به‌هم پیوسته و یک‌پارچه تبدیل شده است. اینک با تغییر وضعیت‌های زمانی و مکانی، ارتباطات متقابل و سرعت عمل اجتماعی، «سرزمین» معنای سنتی خود را از دست داده و دیگر وجود مرزهای جغرافیایی و فرهنگی قادر نیست از نفوذ دنیای بیرون به درون خانه و جامعه جلوگیری کند و لذا هر مشکل و یا رخدادی در هر نقطه‌ای از جهان می‌تواند سایر مناطق را تحت تأثیر قرار دهد. بنابراین نیاز به تعریف جدید واژه‌هایی چون مسئولیت، تعهد، ارتباط، دیگری و… ضرورتی انکارناپذیر دارد. بیماری ویروسی جدید منسوب به کرونا و نحوۀ سرایت و گسترش آن، نمونۀ عینی و روشنی است از وضعیت پیچیده «هم‌جواری»، یعنی نزدیکی فزایندۀ جهانیان با یکدیگر و تبعات آن در عصر جهانی‌شدن. یک فرد بیمار می‌تواند ناقل بیماری به دیگرانی باشد که هیچ آشنایی و ارتباط خاصی با او ندارند و آن دیگران نیز می‌توانند کسان دیگری را مبتلا کنند بدون آن که خود نشانه‌ای از بیماری داشته باشند. و چون به واسطۀ امکانات حمل و نقل آسان و سریع مردم در سرتاسر جهان با یکدیگر در ارتباط‌اند، همۀ کشورها آلوده می‌شوند و مسئلۀ یک جامعه به مسئلۀ همۀ جوامع بشری تبدیل می‌شود. این پدیده جدید، پیامدها و آموزش‌های متعدد و جدیدی دارد که بعضاً بسیار در خور تأمل بوده و می‌تواند درس‌آموز باشد. از جمله یکی از مهم‌ترین پیامدهای درخور تأمل آن، بسط مفهوم فعل اخلاقی است زیرا در چنین وضعیتی دایرۀ مصادیق فعل اخلاقی از محدودۀ رفتارهایی که صرفاً محیط زندگی فردی و یا حداکثر اجتماعی خود فرد را تحت تأثیر قرار می‌دهد، فراتر می‌رود و «مسئولیت» در قبال عمل فردی، معنای جدیدی به خود می گیرد. چراکه تصمیم یک فرد برای مراقبت و یا عدم مراقبت از سلامتی خودش، در واقع تصمیمی است که به یک معنا برای سلامتی و یا عدم سلامتی همۀ مردم در سرتاسر عالم اتخاذ می‌کند؛ یک فرد بیمار می‌تواند کل جامعه را بیمار کند و یک جامعۀ بیمار، دیگر جوامع را. شاید بتوان قاعدۀ طلایی اخلاق را که در کانت تفسیری عقلانی پیدا کرده است به‌صورت انضمامی و عملی بازشناخت بدین معنا که یک فرد با انتخاب بیماری برای خود (به دلیل بی‌توجهی و عدم مراقبت‌های بهداشتی)، عملاً بیماری را برای همۀ مردم برمی‌گزیند چراکه تصمیم وی از دایرۀ اثرگذاری شخصی بسیار فراتر می‌رود و ابعاد گسترده و جهانی پیدا می‌کند. بی‌شک مسئولیت اخلاقی چنین تصمیمی و نیز تبعات آن با معیارهای رایج مسئولیت‌پذیری و سنجش فعل اخلاقی تفاوتی بنیادین پیدا می‌کند. پیامد دیگر بیماری نوظهور «کرونا» با قابلیت گسترش و انتقال پیچیده و عجیبی که دارد، آن هم در زمانه‌ای که پیشرفت‌های علمی مرتبط با شناخت و درمان بیماری‌ها، در اوج است، این است که نشان می‌دهد بشر هیچ گاه نمی‌تواند مدعی شود که نسبت به تمامی خطرات پیرامون خود آگاه بوده و راه‌های مقابله با آن‌ها را یافته است. شواهد متعددی در تاریخ دهه‌های اخیر، یعنی اوج پیشرفت‌های علمیِ پزشکی و بیولوژیک، دال بر این مدعاست که علم همیشه در اوج غرور و تبختر خود با مشکلاتی روبه‌رو شده که با صرف مدت‌ها تلاش و توان مضاعف و قربانیان بسیار موفق به غلبه بر آنها گشته است. این سخن به‌معنای کم‌ارزش شمردن پژوهش‌های علمی نیست زیرا به‌واسطۀ همین تلاش‌ها و پژوهش‌هاست که نهایتاً راه‌حل‌ها یافت می‌شوند و این‌گونه خطرات رفع می‌گردند، بلکه این سخن بدین معناست که نظام هستی بسیار پیچیده‌تر از آن است که زمانی بشر بتواند مدعی شود از اسرار بسیار نهفته در هزارتوی عالم، سر در آورده و همۀ معماهای آن را گشوده است. و نیز کرونا به ما می‌آموزد که جهان قوانینی دارد که کشف و به خدمت گرفتنشان کار علم است و ترس‌هایی دارد که مواجهه و غلبه بر آنها کار دین است (البته مرادم از دین نه شریعتی خاص بلکه کلیۀ راه‌های معنوی اتصال به ماوراء است که دین به‌معنای خاص هم می‌تواند مصداقی از آن باشد). لذا علم و دین که در اصل هر دو به ساحت یک حقیقت کلی تعلق دارند، برای بقای آدمی به‌خصوص در عصر مخاطرات بی حد و حصر و پیش‌بینی‌ناپذیر عصر جهانی شدن، به یکدیگر نیاز دارند. آن چه دین بر عهده دارد مکمل چیزی است که علم متکفل انجام آن است و بالعکس. برای مثال در شرایط کرونایی امروز علم می‌گوید چگونه در مقابل آسیب‌های جسمی ناشی از بیماری از خود محافظت کنیم و دین به ما می‌آموزد که چگونه آرامش خود را در قبال ترس و وحشت ناشی از شرایط بحرانی فعلی، حفظ کنیم. و لذا همان‌طور که جسم و روح برای حفظ سلامت خود به یکدیگر نیازمند و وابسته‌اند، علم و دین هم برای سامان دادن به یک زندگی مطلوب برای آدمی، به یکدیگر احتیاج دارند. همچنین کرونا به ما می‌آموزد که برخلاف نظر امثال سارتر دیگری دوزخ ما نیست بلکه می‌تواند صرف‌نظر از ملیت، مذهب و فر
هنگ متفاوت، ناجی ما باشد کما این که بدون حضور و وجود دیگری، توان مقابله و مواجهه و حل بسیاری از بحران‌ها، به‌خصوص بحران‌های زیست محیطی فراروی آدمی، امکان‌پذیر نیست. نباید فراموش کرد که انسان‌ها برای دوام و بقای خود بر روی کرۀ زمین، اولاً به ارتباط متقابل عاطفی با یکدیگر نیاز دارند. کما این که قرنطیۀ کرونایی و قطع ارتباط نسبی مردم با یکدیگر، خلا بزرگی در روابط عاطفی افراد خانواده و آحاد جامعه ایجاد کرده است که علاوه بر پیامدهای منفی کوتاه مدت، می‌تواند آسیب‌های روحی و روانی بسیاری را در دراز مدت به‌دنبال داشته باشد. ثانیاً حل‌وفصل چنین بحرانی جز با همکاری همه‌جانبه فکری و علمی و فنی و… همۀ دست‌اندرکاران امور مربوطه و حتی مردم عادی با یکدیگر امکان‌پذیر نیست. سخن آخر این که اصولاً مواجهۀ معقول و منطقی و نتیجه‌بخش با مشکلاتی که بشر در جهان کنونی با آن‌ها رودرروست، اعم از بیماری، فقر، نابرابری، افسردگی، پوچی، بحران های هویت و معنا و… گفتمان‌ها متعددی را می‌طلبد که خود نیاز به همفکری همۀ پژوهشگران در همۀ حوزه‌های علوم، اعم از علوم انسانی، علوم تجربی و… دارد. شمس الملوک مصطفوی ۱۸ اسفند ۱۳۹۸ @philosophyofsocialscience
📝تأملی در مواجهه فلاسفه مسلمان با « من می اندیشم پس هستم» دکارتی دکارت را به نوعی نقطه آغاز فلسفه عصر جدید اروپا می دانند. یکی از مهم ترین ارکان اندیشه او در جمله« من می اندیشم، پس هستم»- Cogito ergo sum - متبلور شده است که بنیاد اندیشه های او را شکل می دهد و جرقه های جهان مدرن را روشن کرده و لوازم فلسفی متعددی را به همراه آورده است. در سنت اسلامی بر اساس فلسفه و اندیشه او پیرامون حقیقت نفس و اندیشه؛ به نقد و ارزیابی این مبانی دکارتی پرداخته اند.در این نوشتار قصد تأمل پیرامون بنیاد اندیشه دکارتی و نقدهای مطرح در فلسفه اسلامی را داریم تا نشان دهیم برای حل مسئله مواجهه سنت و اندیشه اسلامی با اندیشه مدرن نیاز به تعمق بیشتری در این گفتگوها هستیم. دکارت در این قضیه معروف خود- می اندیشم، پس هستم- معنای جدیدی از اندیشیدن را منظور کرده است که در تاریخ فلسفه بی سابقه است. این قضیه آغازگر سوبژکتیویسمِ مدرن، لیبرالیسمِ مدرن و رهایی‌جستن از اندیشه‌ی جزمی ماقبل مدرن و حرکت درمسیر تفکر نقدی است. معمولاً در نقد این عبارت، به عبارات بوعلی در ابتدای نمط سوم اشارات و لوازم آن استناد می کنند. اما منتقدین به طور خلاصه در مقام نقد، چنین استدلال می کنند که اگر کسی بگوید به واسطه فعل خودم، خودم را می شناسم، در این صورت دچار خطای منطقی شده ام. زیرا فعلی که پایه اثبات است یا مطلق است- مانند مطلق فکر کردن- و یا مقید- فکر کردنِ من-؛ حال اگر مطلق است در نتیجه فاعل مطلق را اثبات می نماید و اگر مقید است در این صورت «من»-قبل از اثبات اصلِ «من»- در ضمن فعل محقق است زیرا این فعلِ مقید که می خواهد اصل وجودِ « من» را اثبات کند، پیشاپیش مقید به «من» شده و متضمن آن است. به بیانی دیگر؛ خودت را قبل از اندیشیدن می یابی پس قبل از اینکه فعلِ خود را بیابی، خود را یافتی. دکارت در مقابل این اشکال پاسخ می دهد که این اشکال در جایی وارد است که اندیشیدن، فعلِ نفس باشد. در حالیکه دکارت در مقام صورت بندی فهمی جدید از هستی و عقل است. در واقع دکارت می خواهد بگوید، اینگونه نیست که نفس ناطقه ای باشد که قوایی داشته باشد و یکی از آن قوا، عقل و قوه ادراک باشد. بلکه نفس بماهی هی، عین اندیشه است. حتی کلمه «پس» در این جمله معروف ناظر به استنتاج منطقی نیست. به بیان دیگر دکارت در مقام استدلال و ترتیب دادن یک قیاس نیست بلکه می خواهد بگوید که هستی من، همان اندیشه- به حمل هوهو- است.«1» همچنین دکارت در اصل نهمِ کتاب اصول فلسفه خود، در مقام توضیح حقیقت اندیشه و فکر؛ همه آنچه در ما می گذرد و بی واسطه در خود ادراک می کنیم، فکر نامیده می شود پس فهمیدن، خواستن و... چیزی جز فکر و اندیشه نیست. از لوازم این بیان دکارت، تقلیل تمام خصوصیات نفسانی به اندیشه و در نتیجه بی توجهی به ابعاد غیر اندیشه ای وجود آدمی است. دکارت با این کار خود سلسله مراتب ادراک را خراب می کند و همه را ذیل تعریف جدیدی که از فکر ارائه کرده است می گنجاند. همچنین در این بنیاد، وجه قدسی و الهی عقل منحل می شود. و در نهایت به دوئالیسم و در ادامه سوبژکتویسم- که در کانت مستقرّ می شود- می رسد. اما هدف از طرح این اندیشه دکارتی و نقدهایی که مبتنی بر فلسفه ابن سینا، در اینجا طرح شد، اشاره به این مسئله است که چنین پاسخ هایی نمی تواند پرسش هایی را که منتهی به فلسفه جدید غرب شد را حل نماید و در مقابل باید به این نکته توجه نمود که عقل در سنت اسلامی و اروپایی دو جریان مختلف را طی نموده است و هر کدام تاریخ خود را دارد در نتیجه ما در مواجهه با سنت غربی-اروپایی موظف هستیم که تاریخ عقل خود را صورت بندی نماییم تا مواجهه فعال و راهگشایی داشته باشیم. 🔶🔶🔶🔶🔶 پی نوشت«1»: از مویدات این تقریر، عبارات دکارت در دست نوشته ها است که در آن کلمه «پس» وجود ندارد و صرفاً «می اندیشم، هستم»- Cogito sum- آمده است. ✍️محمد وحید سهیلی 🆔 @philosophyofsocialscience
1_211547487.pdf
14.28M
کتاب خاطرات جان کری (John Kerry) وزیر امور خارجه دولت باراک اوباما با عنوان هر روز موهبتی دیگر است (Every Day Is Extra) این کتاب در سال 2018 میلادی، بعد از پایان دولت آقای اوباما به رشته تحریر در آمده و با ترجمه علی مجتهدزاده منتشر شده است. با خواندن این کتاب می فهمیم که پیش تر چیز زیادی از تاریخ معاصر آمریکا نمی دانستیم. کتاب از دوران کودکی جان کری شروع و تا پایان کار وی در دولت آقای اوباما، شرح زندگی و فعالیت های او را بیان می کند. خواندن این کتاب در مجموع خالی از لطف نیست و به خواننده اطلاعات بسیار در ارتباط با جامعه آمریکا، خصوصا مناسبات داخلی بین جناح های رقیب در هیئت حاکمه آمریکا و بسیاری مطالب جذاب دیگر ارائه می کند. از صفحه 619 کتاب تا 664، به موضوع مذاکرات هسته ای بین ایران و (۵+۱) می پردازد، که نهایتا منجر به امضاء توافق نامه برجام می شود. نکته مهم، دیدگاهی است که طرف آمریکایی به موضوع مذاکرات برجام داشته که، در این حدود 40 صفحه قابل توجه و تعمق است. 🆔 @philosophyofsocialscience
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسمه‌تعالی شهید سلیمانی یک انسان استثنایی نبود. از آسمان نیامده بود بلکه از دل همین مردم انقلابی ظهور کرد. حجت‌الاسلام پارسانیا در برنامهٔ «فتح خون» به واکاوی شخصیت این مرد بزرگ پرداخته و ابعاد مختلف زندگی او را موشکافی کرده است. پیوند به وبگاه «آپارات»: aparat.com/v/TuKCL @hparsania
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺اسلاوی ژیژک: کرونا و امکان تکوین خرد جدید ▫️ما همگی در قالب کلیت بشر در یک قایق نشسته‌ایم. ▫️من فکر می‌کنم بازنده‌ی بزرگ دقیقا ملی‌گرایان و نژادپرستان و نظایر این‌ها باشند. ▫️ما باید همدیگر را کمک کنیم، این وضعیت که ربطی هم به تجربه‌های غم‌انگیز قرن بیستم ندارد، شبیه به نوعی از کمونیسم می‌شود. ▫️ما حتی نمی‌دانیم دقیقا چه اتفاقی درحال رخ دادن است. ▫️تنها امید من (که امید احمقانه‌ای هم هست) این است که یاد بگیریم که فکر نکنیم چیزهایی را که قبلا در اختیار داشته‌ایم حق مسلم خود فرض کنیم. ▫️شاید این [وضعیت] موجب پیدایش خرد جدیدی شود. ▫️ما واقعا باید سست عنصر بودن زندگی‌مان را بپذیریم. ▫️این وضعیت بیش از آن جدی است که آدم سراسیمه شود. ▫️باید یک قدم به عقب برگردیم که روال زندگی ما چیست. ▫️حتی اگر شرایط به وضع عادی برگردد، این وضع عادی همان وضع قبلی نخواهد بود، باید روال زندگی‌مان را تغییر دهیم. ▫️ما به یک آگاهی و خردمندی مشترک نیاز داریم، این درس خوبی برای تواضع است. 🎤مصاحبه با راشوتودی. زیرنویس فارسی از جامعه شناسی. ترجمه: محمد پورفر @philosophyofsocialscience
🔰 گذار از علوم پزشکی مدرن 🔘 بخش ۱ 🔸اسلام امروز در مواجهه تمدنی با غرب، در دو ساحت دست برتر دارد؛ یکی مسأله خانواده است، نه فقط به این علت که در چند قرن اخیر سیاست‌های مربوط به خانواده در دنیای غرب غلط بوده، بلکه علاوه بر این، به این علت که محتوا و شکل مباحثی که اسلام در حوزه خانواده مطرح کرده، بسیار غنی و کارآمد است و دوم مسأله پزشکی است. 🔹عرصه پزشکی به دو علت، می‌تواند بستر مناسب هم‌آوردی اسلام با دنیای غرب باشد. 1️⃣یکی به دلیل بن‌بست‌های درونی پزشکی مدرن، که البته این بن‌بست‌ها ضرورتاً از جنس بن‌بست‌های علمی نیست، بلکه اولاً به دلیل روزافزونی هزینه‌های آن است که هرچند شاید با خدماتش هم متناسب باشد ولی به هر حال، از منظر توده مردمی که باید هزینه درمان را پرداخت کنند، قابل توجیه نیست، هم‌چنان که از منظر دولت که بخش قابل توجهی از هزینه‌های تولید در پزشکی را می‌پردازد، نیز توجیه‌پذیر نمی‌باشد. ثانیاً به دلیل سبک درمان در پزشکی مدرن است که شبیه بحران‌‌هایی مثل بحران‌های زیست‌محیطی در مدرنیته ـ‌ که هر راه‌حلی برای آن، غرب را از چاله به چاه می‌اندازد ـ می‌باشد؛‌ چرا که هر درمانی در این مکتب طبی، در نهایت منجر به آسیب به دیگر بخش‌های بدن می‌شود. این مسأله را در گذشته، تنها خواص (اعم از پزشکان و …)‌ می‌دانستند، اما اینک تبدیل به یک باور عمومی شده است. 2️⃣دوم به دلیل ظهور یک رقیب جدی و تا حدودی کارآمد به نام طب سنتی ـ اسلامی که برخلاف گذشته، خود را حداقل در حوزه بیماری‌های خاص و حاد، با هزینه‌هایی بسیار کم‌تر از هزینه‌های پزشکی مدرن در دسترس مردم قرار داده است. 🔘 بخش ۲ 🔸در جهان امروز، ارزیابی پزشکی مدرن با یکی از دو دیدگاه ذیل صورت می‌گیرد: 1️⃣ دیدگاه نخست پزشکی را با رویکرد پدیدارشناسانه تحلیل ‌کرده و آن را صرفاً از حیث نتایجی که مستقیماً بر خودش مبتنی است ارزیابی می‌نماید نه از حیث ربط‌هایی که به دیگر اجزای عالم کنونی دارد. 2️⃣دیدگاه دوم ـ‌که مورد پذیرش ما نیز می‌باشد ـ‌ بر این باور است که علم پزشکی را باید در درون یک بسته به نام مدرنیته و خود مدرنیته را به صورت یک نظام‌واره تحلیل کرد. بر این اساس، پزشکی مدرن از فلسفه مدرن، از ریاضیات مدرن، از تکنولوژی مدرن، از اقتصاد مدرن و از سیاست مدرن جدا نخواهد بود و لذا با این درک که پزشکی مدرن درون یک اُرگانیسم عمل می‌کند، نقدهایی که به کلیت عالم مدرن وارد است، به اجزای آن نیز تسرّی پیدا می‌کند. به عبارت دیگر؛ هرچند بسیاری از اشکالاتی که متوجه پزشکی مدرن است، ارتباط مستقیمی به آن ندارد، اما نمی‌‌توان آن را کاملاً از این نتایج دور انگاشت. 🔹از سوی دیگر، اگر به لحاظ روشی علم پزشکی را تحلیل کرد، باید آن را در حوزه انسان‌شناختی فلسفی نیز بررسی نمود؛ زیرا موضوع پزشکی، انسان است،‌ هر تعریفی از انسان در انسان‌شناسی غربی، امتداد آن در حوزه بدن که مربوط به پزشکی هست نیز سرایت می‌کند. به عنوان مثال؛ اگر «ماکیاولی» انسان مفید را به انسانی که مثل روباه، جوهر مکرش فعال شده است تعریف می‌کند، اگر «توماس هابز» انسان‌ها را گرگ یکدیگر تعریف می‌کند، اگر «لامارک» و «داروین» انسان‌ها را در ادامه تطور میمون تلقی می‌کنند، اگر «نیچه» در جمع‌بندی خود از انسانی که می‌تواند روباه، گرگ و میمون باشد‌، آن را ابرحیوان تعریف می‌کند و…، نتیجه عملی همه این دیدگاه‌ها، در روش‌های درمانی انسان این می‌شود که انسان به جسم تقلیل یابد و جسم او نیز با جسم حیوان مشابهت‌انگاری ‌‌شود. از همین روست که بسیاری از داروها و درمان‌های اکتشافی پزشکی مدرن، بدون هیچ مانع جدی انسان‌شناسانه ابتدا روی سگ، گربه و دیگر حیوانات تست و در صورت پاسخ مثبت، به بدن انسان نیز تزریق می‌شود. ✍️ حجت الاسلام والمسلمین رهدار 🆔 @philosophyofsocialscience
شاید آن روز که واژه «فلسفه تاریخ» را برای «جایگزینی اراده انسان به جای اراده الهی و خرد بشری به جای مشیت الهی» وضع کرد، گمان نمی‌کرد که این اصطلاح در سال‌های نه چندان دور، مسیر تاریخی غرب را متحول کند. ولتر و هم‌قطارانِ او، مدعی بودند که «فلسفه‌ی تاریخ از آگوستین تا بوسوئه، تاریخِ واقعی را یعنی تاریخی که بر فنا و پایان‌پذیری، ثروت و تحرک استوار است، بیان نمی‌کند، بلکه از آموزه‌‌ای در باب تاریخ سخن می‌گوید که بر وحی و ایمان مبتنی است»، از این رو بایست «تاریخ» را بازخوانی کرده و آن را از یوغ تفسیرهای الهیاتی یهودی و مسیحی رهانید. کارل لوویت از شاگردان مارتین هایدگر، در کتاب ، مبتنی بر دیدگاه واپس‌گرایانه و قهقرایی به تاریخ، با جستجوی ریشه‌های بلاتکلیفی انسان امروز در هزارتوی تاریخ، نشان می‌دهد که چگونه «فلسفه تاریخ از ایمانِ آیین یهودی و مسیحی به تحقق وعده الهی نشأت می‌گیرد و به سکولار‌شدنِ الگویِ فرجام‌شناسانه آن ختم می شود». لوویت در توضیح این امر تاکید دارد که تفسیر تاریخی در بطن خویش، چیزی جز کوشش برای فهم معنای تاریخ نیست؛ معنای رنجی که از عمل تاریخی برمی‌خیزد، از این رو «انسان مدرن [برای رهایی از ضرورت تاریخی و درد و رنج‌های نشأت گرفته از فراسوی اراده بشری] این خیال را در سر می‌پروراند که آینده می‌تواند خلق شود و خودش می‌تواند زمینه تحقق آن را فراهم کند» خیال حکمرانی انسان خداگونه بر تاریخ با تکیه بر «خرد و عقلانیت» در سال‌های نه چندان دور «پیش، در و پس از عصر روشنگری» با بن‌بست‌های گوناگونی مواجه شد و مارکس به درستی در هجدهم برومر لویی بناپارت نشان داد که هرچند «انسان‌ها خود سازندگان تاریخ خویش‌اند، ولی نه طبق دلخواه خود و اوضاع و احوالی که خود انتخاب کرده‌اند، بلکه در اوضاع و احوال موجودی که از گذشته به ارث رسیده و مستقیما" با آن روبه رو هستند. شعارها و سنت‌های تمام نسل‌های مرده چون کوهی بر مغز زندگان فشار می‌آورد. از این‌جاست که درست هنگامی که افراد گویی به نوسازی خویش و محیط اطراف خویش و ایجاد چیزی به کلی بی‌سابقه مشغول‌اند، درست در یک چنین ادوار بحران‌های انقلابی، ارواح دوران گذشته را به یاری می‌طلبند، اسامی آنان، شعارهای جنگی و لباس‌های آنان را به عاریت می‌گیرند تا با این آرایش مورد تجلیل باستان و با این زبان عاریتی صحنه جدیدی از تاریخ جهانی را بازی کنند» این برداشت‌های گاه متضاد از تاریخ ما را به این پرسش رهنمون می‌شود که «آیا این انسان‌ها هستند که فعالانه در ساخت تاریخ مشارکت می‌کنند یا آنکه خودْ مقهور سنت‌ها و عوامل بیرونی می‌شوند؟» به باور لوویت، آبشخور نزاع‌های فلسفه تاریخ در فهم نسبت سازگاری یا عدم سازگاری «اراده ازلی الهی با اراده بشری» نهفته و این ثنویت، همچون نخ‌تسبیح، دانه‌های مختلف و گاه متضاد نظریات تاریخی را به یکدیگر متصل می‌سازد. لوویت در تبیین سیر فلسفه تاریخ غرب در بستر دوگانه «اراده الهی و اراده بشری» از دیدگاه بورکهارت به تاریخ آغاز و از آن به مارکس و هگل پل میزند. سپس در فصل چهارم کتاب، عنوان «پیشرفت در برابر مشیت» را برای نقطه عطف فلسفه تاریخ غرب برمی‌گزیند، جاییکه پرودون، کنت، کندروسه و تورگو، در فرآیند تردید آمیز پذیرش نگاه «مشیت الهی به تاریخ» یا جایگزینی «ایده پیشرفت» به جای تقدیر‌الهی، با جسارت تمام، مسیر سنت‌شکنانه ولتر، بوسوئه و یواخیم فیوره را پیموده و ضمن مخالفت با تفسیر تاریخی روحانیان مذهبی همچون آگوستین و اروسیوس به عنوان مفسران کتاب مقدس، تیر خلاص را بر پیکره نیمه‌جان آموزه‌‌ی انجیلی وارد ساختند. کارل لوویت با بیانی سحرآمیز، با قلمی شیوا و در نظمی منطقی با واکاوی نظریات اندیشمندان بزرگ، نشان می‌دهد که چه در نیچه با آموزه «بازگشت ابدی» و چه حتی در مادی گرایانه‌ترین تفسیر تاریخ که از آنِ مارکس است، همچنان آموزه‌های دینی موج می‌زند، تا آنجا که مفهوم رهایی پرولتاریا در نظام کمونیسم نیز، نسخه این‌جهانی شده آموزه «رهایی یهود از درد و رنج در پایان تاریخ» است. اگر در زمره آن دسته از افرادی هستید که به قرائتی الهیاتی از غرب علاقه‌مندید، خواندن این کتاب را از دست ندهید. ✍ محمد رایجی 🆔 @philosophyofsocialscience
دستاوردهای کرونا  اینکه تا چه مدت ویروس کرونا تداوم خواهد داشت، چندان قابل پیش‌بینی نیست. بنابراین، نمی‌توان مشخصاً از زمان آغاز«دوران پساکرونا» صحبت کرد. اما قطع نظرازآسیب‌هایی که در جریان شیوع این ویروس به جسم انسان‌ها وارد شده و همچنین آسیب‌های اقتصادی که برخی از اقشار را درگیرکرده است، تحولاتی به لحاظ زیست‌محیطی، سیاسی، اجتماعی و الهی رقم خورده که آدمی آرزو می‌کند کاش کماکان این اوضاع (بحران کرونا) ادامه داشته باشد! واقعیت این است که به لحاظ اقتصادی ضربه سنگینی به نظام سرمایه‌داری، منفعت‌طلبی، لذت‌گرایی، خودخواهی و عربده‌کشی‌های تمدن غالب و مدرنیته وارد شده است. تمام فخر تمدن نوین غربی این بوده که بر طبیعت مسلط شده است. حتی کسانی هم که گاهی نقدهایی بر تسری علم‌زدگی گره خورده با مدرنیته در عرصه‌های اجتماعی و سیاسی وارد می‌کنند این وجه تسلط بر طبیعت را به عنوان یک دانش تحلیلی- تجربی پذیرفته‌اند. اما هم اکنون شاهدیم درست همانجا که نقطه قوت تمدن غرب بشمار می‌رود، عملاً نقطه ضعف آن، در عدم فهم چرایی، چگونگی و درمان ویروس کوچکی به نام کرونا، آشکارا و ناآشکارا، فریاد زده می‌شود. ادعای طرفداران پروپا قرص داروینیسم طبیعی و اجتماعی و قائلان به تکامل کور و بی‌مبنا و بی‌هدف، از جمله نویسنده کتاب پر فروش«انسان خردمند»، یووال روح هراری، این بود که بتدریج آدمی حتی برمرگ نیز به منزله یک بیماری فائق می‌آید. به دنبال وقوع بحران کرونا و ناتوانی بشر در مواجهه با این ویروس، این دسته از نگرش‌ها همه فرو ریخت و با بن‌بست مواجه شد. بیهوده نیست که بسیاری از فیلسوفان مادی‌گرای دیروز، هزاره جدید را «هزاره خداگرایی» نامیده‌اند. این خداگرایی را می‌توان هم در معرفت‌شناسی‌های علمی و هم در گرایشات ایمانی، دینی و اجتماعی مشاهده کرد. گویی بار دیگر خدا بازگشته و رجعت به خدا فوران کرده است. به لحاظ اجتماعی نیز شاهد هستیم که «همبستگی اجتماعی» ناشی از «دردی مشترک» در سطح ملی و جهانی افزایش پیدا کرده است. این همبستگی اجتماعی عطف به یک مسأله جهانی است. گویی یک جهانی شدن واقعی و بدون اما و اگر و شبهه جهانی‌سازی اتفاق افتاده است. جهانی‌سازی‌های متداول در قالب «جهانی شدن» عملاً با تمایزات طبقاتی، نژادی و جغرافیایی و حتی فرهنگی گره خورده است. اما هم اکنون با جهانی شدن و عام‌گرایی‌ مواجهیم که بطور کامل فراتمایز یافته است و هیچ‌گونه مرز جغرافیایی، طبقاتی، نژادی، قومی، جنسیتی و حتی دینی را برنمی‌تابد. در این فضا (جهانی بدون تقسیم‌بندی‌های قراردادی) همه اعتباریات فرو می‌ریزد و به گونه‌ای می‌توان گفت که این روزها جلوه‌ای از روز قیامت را شاهد هستیم و این امر برای آنان که اهل معرفت هستند بسیار معنادار است؛ روزی که آدمی از برادر و پدر و مادر و همسرش می‌گریزد و تنها به رهایی خود می‌اندیشد. با این تفاوت که در روز قیامت فقط گریز مطرح است و راه فراری نیست، اما هم اکنون این گریزواحتیاط به مثابه دردی مشترک زمینه‌ساز همبستگی و پیوندی مشترک و جهانی است. نکته قابل‌تأمل دیگری که می‌توان در خصوص جهان پساکرونا مطرح کرد این است که در خصوص بسیاری از مشاغل، عطف به فایده‌مندی یا بی‌فایدگی آنها نوعی بازاندیشی صورت خواهد گرفت به گونه‌ای که اکنون بسیاری را به این تأمل واداشته که مشاغل و مناصب مختلف، در واقع امرازچه کارکردی برخوردارند؟ و در صورت فقدان برخی از آنها، عملاً جامعه با چه نقصانی مواجه می‌شود؟ واقعیت این است که امروزه بسیاری از تقسیم کارها و تخصصی شدن‌های افراطی به پرسش کشیده شده است، تمایزگذاری‌های افراطی بهم ریخته و بار دیگر ربط‌ها و پیوندها برجسته شده است. به نوعی یک نگرش دیالکتیکی و نگاهی منظومه‌ای زنده شده است. به نظر می‌رسد که نگاه منظومه‌ای در خصوص هر مسأله‌ای راهگشا است و خصوصاً در قضیه کرونا این نگرش می‌تواند بسیار اثرگذار باشد؛ چراکه شیوع ویروس کرونا تنها یک لایه ندارد و آن لایه صرفاً حوزه سلامت و محیط‌ زیست انسانی را درگیر نمی‌کند، بلکه لایه‌های انسانی، سیاسی، اجتماعی و متافیزیکی دارد. در جهان پساکرونا، گویی بار دیگر خدا و نیایش احیا می‌شود، بشر عجز خود را فریاد می‌زند و به عظمت خداوند پی می‌برد به تعبیری حیرت بشر بار دیگر رقم می‌خورد؛ همه اینها دستاورد است. در جهان پساکرونا، پوشالی بودن بسیاری از ادعاهای جوامع مختلف برملا می‌شود. همیشه جهانِ به اصطلاح «سوم» زیر فشار توخالی و البته سنگین و پر های و هوی غرب‌زدگی سرکوب شده و به عنوان ملت‌هایی نامتمدن معرفی می‌شدند، اما در جریان بحران کرونا شاهد بودیم که همین تمدن غرب که ادعای مدنیت داشت و انسان‌های به اصطلاح متمدن، چگونه یک بربریت نوین را رقم زدند. شاهد این مدعا، یورش‌هایی است که مردم این کشورها در این ایام به فروشگاه‌ها داشتند واینگونه به جان هم افتادند. کجا چنین برخوردهایی را در کشورهای شرقی شاهد هستیم؟ 👇👇👇
وفاق حاکم برغرب شناخته شده وفاقی سیاسی و دیکته شده از بالا و مبتنی بر «نظم سیاسی» است. از این رو، زمانی که نظم سیاسی در جوامع غربی بهم ریخته شود، مردم به جان هم می‌افتند. طبیعی هم هست چون جهان‌بینی‌شان مبتنی بر فردگرایی است. اما وفاق جوامع شرقی همچون ایران «وفاقی اجتماعی» و مبتنی بر یک «جمع‌گرایی عرفانی» است. اما چه کنیم که پدیده غربزدگی در رگ و پی بسیاری از نخبگان و نهادهای فکری و علمی ما رخنه کرده و باعث شده تا افراد نتوانند ریشه‌های خود را فهم و درک و بازتولید کنند. این روزها، در برخی جوامع غربی همچون انگلیس، در مواجهه با بیماری کرونا، سیاست‌هایی دیکته می‌شود از جمله اینکه چندان نباید دغدغه‌مند آنانی بود که بیماری‌های زمینه‌ای دارند؛ احتمالاً بعدها شرط سنی هم به این گزینه‌ها اضافه شود! دراین فضا، این پرسش به ذهن متبادر می‌شود که تا چه اندازه این نگاه اخلاقی است؟ حتی اگر قرار باشد در بستری از تفکر ضد اخلاقی مثبت «داروینیسم اجتماعی» را بپذیریم، این داروینیسم باید به طور طبیعی عمل کند نه به طور ارادی. این سیاست‌ها، دقیقاً مشابه کاری است که هیتلر کرد. او، تحت تأثیر داروینیسم اجتماعی، خود را نژاد برتر دانست و به جان بشریت افتاد؛ به این بهانه که می‌خواهد انتخاب اصلحی را صورت دهد. ضمن آنکه ما به هیچ وجه مجاز نیستیم انسان را با تصوری خام از طبیعت، به طبیعت تقلیل دهیم و از تعهدات خود نسبت به طبیعت و همنوعان خود غافل شویم. به علاوه طبیعت‌شناسی الهی و مبتنی بر خالقیت و ربوبیت خدا و ذی‌شعور بودن و غایت‌مداری طبیعت به ما اجازه یک نگاه کوربه طبیعت را نمی‌دهد. شیوع ویروس کرونا مقوله‌ ذوابعادی است و باید به آن به صورت منظومه‌ای نگریست و بعد بررسی کنیم که امروزه چه چیزهایی را بدست آورده و چه چیزهایی را از دست داده‌ایم. به لحاظ احیای نسبی محیط‌ زیست و شرایط زیست‌محیطی، و در عرصه‌های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و الهیاتی دستاوردهای بسیاری داشته‌ایم. حتی در تحلیل خود و با یک جهان‌بینی توحیدی و قرآنی، فرض ابتلای الهی و نزول بلا و انتقام ساختاری و جریانی خدا را نیز منتفی نمی‌دانم. به نظر می‌رسد که انسان پساکرونا، بیش از هر چیزی نیازمند باز اندیشی در ارتباط با خود و خدای خود، ارتباط با دیگری و با طبیعت است. بشر باید تاوان سیاستگذاری‌ها و اقداماتش را پس دهد. این درس گرفتن‌ها صرفاً مختص جوامع سرمایه‌داری نیست، بلکه جوامع دیگر به میزانی که از نظام سرمایه‌داری تبعیت کرده‌اند، نیز سهمی در این تاوان و عبرت متعاقب دارند. به میزانی که ما در ایران تحت تأثیر پوزیتیویسم و سرمایه‌داری عمل کرده‌ایم، به میزانی که از حقایق دور بوده‌ایم و به اعتباریات تکیه کرده‌ایم، به میزانی که از محتوا دور شده‌ایم و به فرمالیسم تکیه کرده‌ایم، به میزانی که مردم را خادم خود کرده و عملاً خود را مخدوم آنان القا کرده‌ایم باید پاسخگو باشیم. برای اهل عبرت شیوع ویروس کرونا می‌تواند بسیار درس‌آموز باشد. وقتی شرایط بحرانی در جامعه‌ای همچون ما رخ می‌دهد، مردم به گذشته خود و به تعبیری به خود رجوع می‌کنند، اقشار متخصص، به مردم برمی‌گردند. این در حالی است که این بازگشت به مردم برخلاف آموزش‌های آکادمیکی است که پیوسته بر تقسیم کار افراطی تأکید دارد. واقعیت این است که ملت ایران، ملت شرایط بحران است؛ یعنی، وقتی شرایط غیرعادی می‌شود مردم به گذشته خود و به همبستگی و وفاق اجتماعی‌شان برمی‌گردند. اما پرسش اصلی اینجا است که چرا در شرایط عادی این سطح از همبستگی وجود ندارد. این امر به علت برخوردی است که ساختار حاکمیت با مردم دارد. اگر مجموعه حاکمیت با مردم شفاف و صادق باشد و زمینه و بستر لازم را برای مشارکت مردم فراهم کند، آنچه که در شرایط غیرعادی رخ می‌دهد در شرایط عادی هم شاهدش خواهیم بود. این امر دقیقاً برعکس آن اتفاقی است که در جوامع غربی رخ می‌دهد؛ آنان مردم روزهای بحران نیستند و در دوران بحران، گرگ یکدیگر می‌شوند. این در حالی است که متأسفانه ما در شرایط عادی، تا حدودی آسیب‌رسان به یکدیگر هستیم. چرایی این امر را به فرهنگ مردم مرتبط نمی‌دانم و غالباً به نوع مواجهه ساختار حاکمیت با مردم مرتبط می‌دانم که بعضاً فراموش می‌کنند که باید خدمتگزار مردم باشند. دکتر عماد افروغ 🆔 @philosophyofsocialscience
4_6030610812068955945.mp3
29.01M
👥اولین نشست گفت‌وگوهای علم دینی با موضوع «علوم انسانی؛ مطلقیت یا تاریخیت» 👨🏻‍💻👨🏻‍💻 با حضور آقایان مهدی سلطانی، سیدحسین شهرستانی، محمدرضا قائمی نیک، علی محمدی، حامد یزدانی، امیر محمدی، روح‌الله سیدی، حمید ابدی، احسان شادرام، کیوان نوذری، مهدی توانگر، علیرضا روزبهانی و ... 🏫اتاق جلسات حوزۀ ریاست دانشگاه باقرالعلوم (ع) ⏰ 8 صبح دوشنبه، 11 شهریور 1398 🖋نشست گفت‌وگوی «علوم انسانی؛ تاریخیت یا مطلقیت» با حضور حجت‌الاسلام دکتر مهدی سلطانی و دکتر سیدحسین شهرستانی و تنی چند از مقررین نظریه‌پردازان علم دینی و علاقه‌مندان دیگر در اتاق جلسات حوزۀ ریاست دانشگاه باقرالعلوم (ع) برگزار شد. این نشست که از 8 صبح روز دوشنبه آغاز شد، در سه محور 1) معانی مختلف تاریخ در علوم انسانی و اجتماعی مدرن، 2) معانیِ تاریخ در سنتِ اسلامی و 3) نظر به وضعیت تاریخی ما بعد از انقلاب اسلامی پیگیری شد. گزارشهای نوشتاری مختلفی که از این جلسه در رسانه های مختلف آمده است، گزارشهای کامل از این نشست نیست، لذا اصل جلسه به صورت فایل صوتی در این کانال در دسترس عزیزان قرار می گیرد. @philosophyofsocialscience
4_5796544178292787398.pdf
3.8M
ترجمه حاضر از متن مناظره بین هایدگر و کاسیرر است که در داوس انجام شده است. این ترجمه در مجله بابل به چاپ رسیده است. بحثهای خوب و قابل توجه، درباره ماهیت فلسفه، نوکانتی بودن، و مسائل مهم در این زمینه طرح شده است. @philosophyofsocialscience