روند #معمول و متداولی از تحلیل #تاریخ_غرب، و #تاریخ_فلسفه_غرب ، این است که «غرب با #بیکن و ... وارد تجربهگرایی شد، و سپس با #دکارت ، دچار مشکلاتی از جمله #دوگانگی_نفس_و_بدن ، #واضحبینی صرف (ندیدن #غیب) #ریاضی_انگاری حقیقت (سیطره کمیت) و ... شدند. و سپس کانت ...»
نفی نمیکنم، که این مشکلات، در غرب وجود داشت، و این مبانی فلسفی، موثرند؛ اما به چند نکته باید توجه کرد:
- نکتهی اول این که، این سخنان فلسفی، در بسیاری موارد با #معارضشان، در سنت فلسفی غرب، وجود داشتند. مثلا بعد از #دکارت، در #لایبنیتس ، ظهور و خفا، هر دو مطرح است! و غیب، آنچنان بیوجه نیست!
- دوم این که، طرح تمایز نفس و بدن، و بسیاری نکات دیگر توسط دکارت، برای مقابله با جریان شکگرایانه بوده! بله! طبیعتاً کلا منفک از زمانه نبوده، و بسیاری از ضعفهای فکری و فلسفی دورانش، در او نیز، مطرح شده است.
- سوم این که این مشکلات، تنها برای #دکارت مطرح نشدهاند! و رابطهی نفس و بدن، تنها در فلسفهی دکارت، بیپاسخ نمانده است! بلکه به عنوان مثال، هرچند قدرت تحلیل فلسفی امثال #ابنسینا، با دکارت، قابل مقایسه نیست، اما ابنسینا نیز، با مشکلی مشابه، کاملا درگیر است، و علی رقم تلاشهای زیاد، این مسأله در فلسفهی او، لاینحل باقی میماند. اما پس از او، کسی دچار انکار نفس نمیشود! آنچنان که در غرب، شاهدیم.
- چهارم این که، بسیاری از نواقص فلسفههایی همچون #دکارت، کاملا طبیعی است! و در یک #روند معقولِ جریان فکری قرار دارد! مثلا همین جدایی نفس از بدن! در محیطی مادهگرایانه، که باب انکار نفس، یا ماده پنداشتن آن، رواج یافته، دکارت باید وجه #تمایز نفس از ماده را طرح کند، تا ابتدا، اصلا بتواند بحث نفس را، آغاز کند! بله! در ادامه، فهم رابطهی نفس و بدن، باید بررسی شود، که دکارت، آنچنان در این زمینه، موفق نبود؛ ولی مگر قرار است که تمام حقیقت را، به یکباره، یک متفکر، ارائه دهد، و مسأله را برای ما تنبلهایی که خود فکر نمیکنیم، به پایان رساند؟!
- پنجم این که، برای بسیاری از چالشهای مطرح، نظرات قابل توجهی، در همان روند تاریخ فلسفه غرب، ارائه میشود، که دیده نمیشوند! و یا لااقل ادلهی موافقین و مخالفینِ بسیاری از مطالب، هم سطح است! یعنی از نظر فلسفی، نه سخن قاطعی در رد آن مسأله، طرح شده است، و نه در تایید آن. اما به ناگاه، میبینیم که یکی از دو نظریه، مقبولیت عمومی پیدا کرده است، و هم جامعهی فکری، و هم غیر فکریِ غرب، آن سخن را پذیرفته است!
- ششم این که، نه تنها ادلهی موافقین و مخالفین، در بعضی مباحث، برابر نیست، بلکه ادلهی خاصی، برای بعضی از سخنانی که در عصری، رایج شده است، وجود ندارد! به عنوان مثال، کانت در مقدمهی سنجش خرد ناب، مستقیما به افلاطون حمله میکند، و طبیعی است، که از او انتظار داشته باشیم، نزاع مشخصی را، در برابر ادلهی افلاطون، در پیش بگیرد. اما در حدی که من در کتاب سنجش خرد ناب، کند و کاو کردم، به وضوح، جزئی بودن عالم خارج، و محال بودن تحقق هر امر غیر جزئی، همچون مُثل افلاطون، یا شبیه به مُثل، صرفا #پیشفرش گرفته شده! و اگر ظاهراً بر علیه این دست مباحث، دلیلی طرح میشود، بر اساس این سبک مفروضات، طرح شده است.
- هفتم این که، با توجه به روندهای تحلیلی موجود در کتب فلسفی غرب، #بیاستعداد دانستن متفکرین غربی، اشتباه است! به عبارت دیگر، هرچند در بسیاری موارد، سخنْ غلط، یا بنا بر پیشفرض است، اما روند #تحلیل و #پیگیریِ این پیشفرضها، یا مباحث خاص مطرح شده، نشان از استعداد دارد! کانت در کتاب نقد قوهی حکم، تحلیل جالبی از شیء ارگانیک، ارائه میدهد، و تبیین میکند که یک #کل_ارگانیک، قابل تحویل به اجزاء، و امور #جزئی، نیست! به عبارت دیگر، یک #کل_ارگانیک، وحدتی دارد، ولی نه وحدتی همچون وحدت اعداد، و امور جزئی! خیر! یک کل ارگانیک، #وحدتی_گسترده و دارای #احاطه بر #جزئیات است! که این وحدت، به هیچ وجه، حاصل جمع جزئیات و روابط آنها، نیست! (گاهی در همین فضای فلسفی خودمان، عدهای درکی از چنین وحدتی، ندارند!) هرچند که کانت، این کل ارگانیک را، در نسبت با واقع، تنظیمی میداند و نه تقویمی!!
- هشتم این که، بعضی نظراتِ طرح شده، در تاریخ فلسفه غرب، آنچنان پیچیده نیستند! و حتی یک ذهن کم استعداد نیز، میتواند غلط بودن آن را درک کند! بلکه حتی لبخندی نیز، به لبش آید! #هیوم هر گونه #نفس_واحد را انکار میکند! توجه کنید! نه این که من #یک_نفرم ، ولی آن فرد، مجرد نیست، و مثلاً مادی است! خیر! تنها بورانی از تصورات و انفعالات و ...، در پی یکدیگر، در حال گذرند! و #حقیقت_واحدی، در میان نیست! چه کسی است، که نفهمد، یک نفر است؟!