✅ #رضا_بابایی در قسمتی از یادداشت خود با عنوان "فقه، تصوف و روشنفکری دینی" مینویسد:
"... شریعتی میگوید مثنوی سه بار من را از خودکشی نجات داد. سروش بدون مولانا، چنین نامآور نمیشد. اگر عطار و سنایی و مولوی و محییالدین را از روشنفکران دینی بگیرند، گویی جوانکی بیپناه را در سنگستان تنهایی رها کردهاند. دلدادگی روشنفکری دینی به عرفان و تصوف، بیشتر از وام او به فلسفههای جدید نیست؛ اما اگر فلسفه و کلام، کالبد روشنفکری دینی است، تصوف و عرفان روح آن است؛ هم آنگاه که در موضع نقد و آسیبشناسی است و هم آنگاه که در مقام ایجاب و آفرینشگری است. روشنفکران دینی، آنجا که میخواهند دربارۀ حقیقت ایمان و نسبت دین با آن سخن بگوید، چیزی بیش از مثنوی مولوی و منطق الطیر عطار و حدیقۀ سنایی نمیگویند؛ حتی اگر این کتابها را نخوانده باشند یا مذاق عرفانی نداشته باشند. تصوف ، گرایشی عام در همۀ ادیان است که میکوشد آموزهها و باورهای دینی را درونی کند و در برابر بسندگی به ظواهر بایستد. از همین رو است که دستگاه فقاهت بیش از هر دانش و گرایش دیگری به تصوف یا چیزی شبیه آن نیازمند است..."
✅ سپس #محمد_تقی_سبحانی در نوشتاری با عنوان "تصوف و روشنفکری دینی؛ از ناسازواری تا همگرائی" در صدد پاسخ به آن بر میآید:
"... روشنفکری دینی پس از انقلاب به نقد دین و فقاهت وحکومت اسلامی روی آورده و دین شخصی، نسبیگرائی، معنویتخواهی سکولار را به عنوان سرپلهای عبور از شریعت، الهیات، منابع وحیانی و نظام مرجعیت و روحانیت قرار داده است. در این فضا، بی گمان میراث صوفیانه می توانست دستمایه خوبی برای فروشکستن حرمتهای شرعی و عرفهای اجتماعی و گذشتن از قواعد فهم دینی و ضوابط زیست مومنانه باشد. آری، شریعتگریزی، تاویلگرائی ، خردناباوری، درونگرائی و شطحپروری بهترین دستاویز روشنفکران دینی برای جذب جوانان سرگردان و بیپناهِ عصر پساانقلاب بود و کسی چون سروش به خوبی در این میدان، همه ظرفیت و توان را به کار زد و دین را به وادی دل، معرفت دینی را به دامن قبض و بسط، و وحی را به رویای رسولان[صوفیان] حوالت داد..."
✅ بعد از آن #محسن_زندی نیز در مطلبی با عنوان "نقدها را بوَد آیا که عیاری گیرند؟)" به نقد دو یادداشت فوق میپردازد.