#خاطرات_شما ۱
🔸️پیشدانشگاهی ما داخل یکی از محلههای قدیمی تهران بود. داخل یک کوچه باریک و بلند، که سرتاسر اون بخاطر ساخت و ساز داربست زده بودن. تقریباً هر روز بعد از آخرین کلاس، ما دخترا به صورت یک اکیپ ۶ یا ۷ نفره از مدرسه خارج میشدیم. بیرون اومدن ما هم خودش داستانی بود برای شوخی و تنه زدن به همدیگه و کوبیده شدن تو دیوار!
یه ۱۵۰ متری که قدم میزدیم یا بهتره بگم به همدیگه پشت پا میزدیم میرسیدیم به خیابون اصلی. البته اگر تا رسیدن به سر کوچه مورد عنایت ناظم قرار نمیگرفتیم. همینجا برای شفاف سازی باید بگم ناظم اون سال ما خیلی بیاخلاق بود. تا جایی که یه بار مادرم (با اینکه همیشه سعی میکرد جلوی بچه هاش به مسئولین مدرسه احترام بذاره)، نتونست خودش رو کنترل کنه و جلوی همه گفت ایشون خودش نیاز به تربیت داره! و اینجا بود که اولین اعتراض مشترک من و مادرم شکل گرفت که این موضوع اصلا به این داستان ربط نداشت!
خلاصه رسیدیم به سر کوچه و خیابون اصلی که سرتاسر پیاده روش داربست بود. اما ما همچنان سعی میکردیم کنار همدیگه باشیم و لابلای داربست ها رو پوشش بدیم!
یک روز که درحال...
#داستان
@alimiriart
✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققنوس طوس
👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸
https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
#خاطرات_شما ۲
...حرف زدن با همدیگه بودیم، دوتا آقاپسر که به نظر میومد هم سن و سال ما باشن داشتن از روبرو، از لابلای داربست ها به سمت ما میومدن.
یکیشون داشت صحبت می کرد و دیگری به حرفاش گوش میکرد. از اقبال بدش چند نفری از ما به سمت روبرو که اون دونفر میومدن داشتیم نگاه میکردیم و تمام و کمال شاهد آنچه بودیم که رخ داد.
اونی که داشت صحبت می کرد عینک به چشماش بود و به دوستش نگاه میکرد. توی دست چپش یه کلاسور داشت که با دستش به قفسه سینه اش چسبونده بود. اون موقع ها داشتن کلاسور به این شکل در دست مد بود و بعنوان نماد درس خون یا خوش تیپ بودن استفاده میشد و البته بعضی وقت ها هم نمادهای دیگه ای داشت که… بگذریم!
آقا پسر خوشتیپ و درس خونمون تمام حواسش به سمت دوستش بود و همینطور تمرکز داشت روی حرفایی که داشت میزد.
در همین حال ناگهان گونه سمت چپ صورتش محکم به داربست برخورد کرد و عینکش افتاد ولی این مهم نبود! مهم این بود چون داشت حرف میزد با برخورد صورتش به داربست، زبونش از تو دهنش با حجم زیادی از آب دهن زد بیرون!
یعنی ما داشتیم میمردیم از خنده البته چند نفرمون هم چون خیلی خانم بودیم سعی کردیم برای اینکه به آقای خوش تیپ برنخوره صرفا یه لبخند بزنیم و با دور شدن از محل حادثه منفجر بشیم از خنده. دوستش از ما بدتر بود یه جوری میخندید که باید با کاردک از کف پیاده رو جمعش میکردن!
از همین تریبون برای سلامتی آقاپسر دعا میکنم!🤚😬
#داستان
@alimiriart
✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققنوس طوس
👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸
https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7