#تخریبچی_گمنام
#شهید_مجتبی_دقیقی
شهادت: #عملیات_کربلای_8
18 فروردین 1366
#شلمچه_غرب_کانال_ماهی
✍️✍️✍️ راوی:#جعفر_طهماسبی
برادرش حاج حسین دقیقی فرمانده ستاد لشگر بود و پارتی مجتبی شد. او هنوز از #تخریب_لشگر_نجف تسویه نکرده بود که به جمع رزمندگان تخریب لشگر ده سیدالشهداء(ع) وارد شد.
چند روز به عید سال 66 مانده بود که #شهید_حاج_ناصر_اربابیان که اون موقع معاون #گردان_تخریب_لشگر_10بود یک رزمنده را به جمع گردان معرفی کرد.
در نگاه اول چهره اش خیلی دلنشین بود. او گفت من قبلا هم تخریب بودم. او به ما نگفت داغدار غم برادر شهیدش است که چند هفته ای از شهادتش میگذرد.
.هر چه دیدیم لبخند زیبا و ادب مثال زدنی مجتبی بود.
قبل از عید بچه ها از مرخصی اومدند و مجتبی به همراه تعدادی از بچه های تخریب به منطقه شلمچه برای شناسایی عملیات اعزام شدند.
شهید سید محمد زینال الحسینی فرمانده تخریب لشگر ده سیدالشهداء(ع) میدونست خانواده دقیقی دو تا شهید داده. به خاطر این موضوع به بچه ها سفارش کرد که خیلی مواظب مجتبی باشند.
بچه ها برای شناسایی یک شب در میون جلو میرفتند.
منطقه عملیاتی غرب کانال ماهی خیلی محدود بود. فاصله خاکریز ما با دشمن 150 متر بیشتر نبود و مدام دشمن توی خط آتش میریخت.
دشمن چون نگران بود که رزمنده ها عملیات کنند مقابل خط خودش رو #مین پاشیده بود. یعنی نقطهای نبود که مین روی زمین نباشه و چون فاصله خط نزدیک بود ترددها را به شدت زیر نظر داشت. بچه ها برای شناسایی که میرفتند با خطر رفتن روی مین مواجه بودند و هم ممکن بود تیر و ترکش بخورن. چون خط آروم نبود.
با این وجود بعضی از تیم های شناسایی از خاکریز دشمن عبور میکردند و به پشت دشمن برای شناسایی میرفتند.
هر شب که بچهها مهیای رفتن میشدند، مجتبی التماس عالم رو میکرد که من هم همراه تیم های شناسایی راهی شوم. اما فرماندههان اجازه نمیدادند. کار مجتبی شده بود تنظیم گزارش تیمهای شناسایی. چون باید هر شب گزارش تیمهای شناسایی ثبت میشد و برای فرماندهی لشگر ارسال میشد.
روز 17 فروردین 66 بود که #بچه_های_تخریب_لشگر_10 به گردانها برای باز کردن معابر در میادین مین مامور شدند.
مجتبی هرچه التماس کرد نگذاشتند با بچه ها وارد میدون مین بشه.
مجتبی کاملا به منطقه توجیه بود و راه کارها و معابر و حتی آرایش موانع و میدون مین دشمن رو دقیق میشناخت و توقع داشت که از او استفاده کنند.اما دستور بود و باید اجرا میکرد...
بچه ها رفتند و مجتبی در سنگر تخریب که در کنار قرارگاه تاکتیکی لشگربود در انتظار نشست...
مجتبی اون شب دائم ذکر میگفت و برای سلامتی و موفقیت بچه ها دعا میکرد.
ساعت حدود یک یا دو نیمه شب بود که عملیات با رمز یا صاحب الزمان (ع) شروع شد.
به دلیل فشار دشمن روی یکی از معبرهای ما که به نام #فاطمه_زهرا(س) نام گذاری شده بود قرار شد #گردان_زهیر(ع) وارد عملیات بشه و این بار چون همه بچهها درگیر عملیات بودند، مجتبی جلو دوید و گفت من راه رو بلدم و گردان رو از معبر عبور میدهم. اینجا دیگه دست فرماندهها بسته شد و مجتبی هم سر از پا نمیشناخت
#شهید_مجتبی_دقیقی در این عملیات برای همیشه #جاوید_الاثر شد و از معبری که با نام فاطمه زهرا سلام الله علیها بود به دیدار بانوی بی نشان شتافت
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#تخریبچی شهید
#جعفر_صادق_نصرت_خواه
شهادت : عملیات کربلای8 فروردین66
#منطقه_شلمچه
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
زبان آذری غلیظی داشت متولد #سلماس بو د وبه قول خودش کوچیک رو خوچیک و قایق رو گایخ میگفت:
برادر بزرگش توی تهران پلیس بود و اومده بود پیش برادرش و از تهران اعزام شده بود.
بعد از عملیات کربلای2 به جمع بچه های تخریب اضافه شد.
چون لهجه اش غلیظ بود زود به چشم میومد و شوخ طبعی و خوش کلامیش هم موثر بود .
تا اینکه یه روحانی جدید وارد گردان ما شد که سر پر شور و جسارت زیادی داشت و اصلا شکل تبلیغش با بقیه رو حانی هایی که به #گردان_تخریب اومده بودن فرق میکرد.
اون با تخته و گچ و کلاس و از این حرفها کار داشت.
خیلی زود هم خودمونی شد.
چون بچه محل فرمانده ما #شهید_سید_محمد بود و دم کدخدای گردان رو دیده بود
تا اومدیم به خودمون بجنبیم بساط تئاتر رو توی گردان علم کرد و کار به جایی رسید که روضه خون گردان و بزرگ ماها رو برد روی سن و نقش جاروکش بهش داشت.
موضوع تئاتر حکایت بازرسی بود که وارد مدرسه میشه و میره سر کلاس دینی و از بچه ها سووال میکنه " #در_قلعه_خیبر_رو_کی_کنده.
من نقش اون بازرس رو داشتم و #شهید حمیدرضا #دادو معلم کلاس بود و #شهید_نصرت_خواه هم مدیر مدرسه بود.
ما توی چند جلسه تمرین تئاتر از دست نصرت خواه روده بر میشدیم و من برام مشکل بود با ایشون روبرو بشم.
مناسبت ولادت بود که قرار شد تئاتر رو توی #حسینیه_الوارثین برگزار کنیم.
با چند تا کائوچوی #پل_خیبری سن تئاتر انتهای حسینیه برپا شد و برنامه شروع شد.
حسینیه جای سوزن انداختن نبود و برای بچه ها حالب بود نقش بازی کردن من و حاج ابراهیم قاسمی.
پرده اول کنار رفت و کلاس درس بود و من و شهید دادو.
من با یه کیف که زیر بغلم بود رفتم سر کلاس و شهید دادو برپا داد و دانش آموزها نشستند و من سووال کردم در قلعه خیبر رو چه کسی کند. یکی از بچه ها بلند شد وبا ترس و لرز گفت : آقا اجازه به خدا ما نکندیم و شهید دادو هم که معلم کلاس بود با آرمش گفت: قربان بچه های کلاس ما خیلی مودب هستند و از این کارهای زشت نمیکنند.
من با عصبانیت از کلاس خارج شدم و پرده رو کشیدند و قرار بود قسمت دوم تا چند دقیقه دیگه شروع بشه.
پشت پرده که رفتم شروع کردم با #شهید_نصرت_خواه بگو مگو کردن و اینکه سعی کن با لهجه با من حرف نزنی که من نمیتونم جلوی حودم رو نگه دارم.
گفت باشه سعیم رو میکنم.
پرده دوم با بازی شهید نصرت خواه که به عنوان مدیر مدرسه در دفترش روی صندلی نشسته و حاج قاسمی هم جارو به دست و یه کلاه نخی به سرش داره اطاق رو نظافت میکنه شروع شد.
تا پرده کنار رفت همه زدند زیر خنده.
آخه صورت شهید نصرت خواه رو با ماشین خیلی کوتاه کرده بودن و سیبیل های قیطونیش به چشم میومد و یه پاپیون هم زده بود که خیلی خنده دار بود.
من صبرکردم تا هم همه و خنده ها کم شد و رفتم روی سن و با عصبانیت رو به شهید نصرت خواه شروع کردم این دیالوگ رو گفتن. که رفتم سر کلاس و از دانش آموز سووال کردم در قلعه خیبر رو کی کنده نتونست حواب بده معلم مدرسه شما هم نتونست حواب بده.
شهیدنصرت خواه هم با حوصله یه خورده سیبیل هاش رو بالا و پایین کرد و دستی به پاپیونش کشید و گفت معلم راست گفته ما بچه های خوبی داریم و از این کارهای بد نمیکنند.
نصرت خواه داشت توی چشم من نگاه میکرد و این حرف ها رو میزد .
و ادامه داد قربان خالا به فرض هم که یکی چنده باشه من یه رفیگ آهنجر دارم و میدم در رو زوش بده . اینا رو با لهجه گفت و من داشتم از خنده منفجر میشدم که یه هو بلند داد زدم که رفتم سر کلاس و از دانش آموز سووال کردم بلد نبود از معلم سووال کردم در قلعه خیبر رو کی کننده بلد نبود شما هم که میگی رفیق دارم میدم جوش بده و اینجا بود که نصرت خواهم عصبانی شد و از حا بلند و صدا زد اصلا در قلعه خیبر رو خودت کندی که با هم دست به یقه شدیم و حاج قاسمی هم که داشت اطاق رو جارو میکرد وارد معرکه شد و هردو به جای اینکه من رو به پشت سن هل بدن به وسط بچه ها توی حسینیه هل دادن و چراغ ها خاموش شد و ریختن سر ما و حسابی برای ما توی تاریکی جشن پتو گرفتن.
یاد همه اون روزهای خوب بخیر
#شهید_جعفر_صادق_نصرت_خواه فروردین 66 در کربلای8 و از شلمچه پرکشید وسالها بدن مطهرش میهمان خاک شلمچه بود و #شهید_حمید_رضا_دادو رو هم ،تیرماه 66 از ارتفاعات مشرف به شهر ماووت ملائکه به آسمان بردند و ماهم ماندیم
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#تخریبچی_سر_به_زیر
#شهید_علی_اصغر_صادقیان
شهادت: #عملیات_کربلای_8
#غرب_کانال_ماهی
بارها میگفت: یه #تخریبچی باید مثل یه درخت پر ثمر باشه که هرچی بارش بیشتر میشه افتاده و متواضع تر میشه
او خودش اینگونه بود
توی گردان تخریب لشگر10 علی اصغر برای خودش استوانه ای بود.
معمولا توی عملیات ها در نقش معاون گردان ظاهر میشد
علی اصغر از بچه های مهندسی تهران بود و جبهه های جنوب و غرب رو تجربه کرده بود تخریب تیپ 20 رمضان بود و بعد هم تخریب قرارگاه ثارالله و بعد از اون اواخر تابستاند 1364 با جمعی از بچه های تخریبچی قرارگاه ثارالله به لشگر10 اومدند.. فرماندهان تخریب لشگر10 مثل شهید حاج عبدالله و شهید حاج سید محمد سابقه اش رو داشتند و به توانمندی او واقف بودند . علی اصغر در بدو ورود به تخریب لشگر10 کارش رو با آموزش و انتقال تجربیات به نیروهای تازه وارد شروع کرد و بعد هم تلاش برای آماده سازی نیروها برای عملیات والفجر8 شروع شد... علی اصغر در شب عملیات ام الرصاص با جمعی از بچه ها به گردان حضرت علی اکبر (ع) مامور شد و به عمق جزیره ام الرصاص نفوذ کردند ...روزهای سخت پاتک های دشمن در #عملیات_والفجر_8 در شهر فاو #شهید_علی_اصغر فرمانده تخریبچی در خط بود.
اونجا فقط انفجار در مسیر پاتک دشمن و مین گذاری چاره کار بود و این هم به آسانی انجام نمیشد .
بچه هایی که باید انتخاب میشدند برای این کار استثنایی بودند و علی اصغر روی تک تک بچه ها شناخت داشت و انتخاب نیروها برای عملیاتش حرف نداشت. اردیبهشت 65 کمک کار شهید زینال حسینی در خط فکه بود و پاکسازی میادین مین فکه رو مدیریت میکرد و چند روز بعد هم به کمک میروهای لشگر رفت برای مین گذاری در جلوی دشمن در منطقه عملیاتی شرهانی... عملیات کربلای 4 و 5 و 8 مسولیت محور تخریب رو در خط مقدم و قرارگاه لشگر10 داشت. تا اینکه به #عملیات_کربلای_8 رسید.
کار عملیات در غرب کانال ماهی سخت و پیچیده بود
فاصله با دشمن خیلی کم بود و خط درگیری هم شلوغ بود.
دشمن با آتش پرحجم و میدان های مین ایضایی سعی کرده بود حرکت رزمندگان رو در عملیات کند کنه.
برنامه ریزی برای عبور از زمین مسلح به مین و موانع وسیع دشمن در محور عملیاتی لشگر10 با شهید علی اصغر صادقیان به عنوان #معاون_تخریب_لشگر_10 بود.
روز 18 فروردین 66 روز سه شنبه و شب جهارشنبه بود بچه های تخریب در قرارگاه مراسم دعای توسل داشتند و اصغر اون شب اونقدر گریه کرد که چشم هاش کاسه خون شده بود ... و بعد از دعا به سمت خط حرکت کردند و بچه های توی خط با دشمن درگیر بودند و علی اصغر بین خط و قرارگاه در رفت و آمد بود. دشمن همه ی امکانات رزهی اش رو پای کار آورده بود که همون شب پاتک کنه و بچه ها رو عقب بزنه. و فرماندهان برای مقابله ی با دشمن به خط مقدم فراخوانده شدند.
شهید سید محمد زینال حسینی فرمانده تخریب لشگر10 و شهید علی اصغر صادقیان و یه تعداد از بچه های تخریب هم عازم خط شدند که در مسیر رسیدن به خط با گلوله خمپاره #شهید_علی_اصغر_صادقیان آسمانی شد.
و فرمانده تخریب لشگر10 شهید حاج سید محمد زینال حسینی بالای پیکر مطهر #شهید_علی_اصغر_صادقیان دو دستی بر سر میکوبید و میگفت: #خدایا_امیدم_رفت.
یاد شهید علی اصغر صادقیان و برادر شهید علی اکبر بخیر
به روح شهیدان صلوات.
راوی: #جعفر_طهماسبی
🔶 اردیبهشت ۶۵ مصادف بود با نیمه شعبان،
برای اینکه روحیه بچهها عوض بشود مراسم جشن مفصلی در حسینیه الوارثین بر پا شد.
بچهها سه ماهی بود مرخصی نرفته بودند.
شهید زینال الحسینی فرمانده گردان تخریب لشکر 10 سیدالشهدا(ع) قول داده بود که در صورت موافقت فرماندهی، بچهها به مرخصی بروند.
برگه مرخصیها صادر شد و یک تعداد از دوستان رفتند ایستگاه راهآهن اندیمشک تا برای گردان به صورت دسته جمعی بلیت تهیه کنند که خبر رسید مرخصیها لغو شده و گردان به حالت آماده باش صدرصد در آمده است. بچهها یک مقدار دمغ شدند.
دوست داشتند قبل از #ماه_رمضان بروند #تهران و برگردند اما خبر آماده باش با پیغام امام(ره) همراه بود که فرموده بودند به رزمندهها بگویید جلوی دشمن را بگیرند و به او امان ندهند.
مقر ما که #موقعیت_الوارثین نام داشت در جاده فکه نرسیده به سایت ۵ در معرض خطر هجوم دشمن بود.
صدای توپخانه دشمن که منطقه را بشدت میکوبید میآمد. نیروهای دشمن به استعداد ۲ لشکر پیاده مکانیزه و زرهی با پشتیبانی آتش توپخانه در محور فکه در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ماه سال۶۵ تعرض خود را به مواضع پدافندی نیروهای ما آغاز کردند. دشمن منتظر عکسالعمل نیروهای خودی بود تا برای ادامه تعرض تصمیمگیری کند.
در مقر الوارثین همه به حالت آمادهباش درآمدند و خبر رسید از فرماندهی لشکر که #بچههای_تخریب به همراه برادران اطلاعات عملیات جهت شناسایی دشمن به منطقه اعزام شوند.
شب یازدهم اردیبهشت ۶۵ بود که تعدادی از بچههای تخریب و اطلاعات برای شناسایی رفتند.
#شهید_سعید_صدیق هم رفته بود. وقتی برگشت از حضور پر حجم دشمن در منطقه فکه میگفت. از سعید در مورد عمق #میدان_مین پرسیده شد گفت که ما به میدان مین نرسیدیم و گفت: احتمالاً دشمن هنوز وقت نکرده میدان مین و موانع ایجاد کند.
صبح روز یازدهم فرمانده لشکر و بعضی از فرماندهان با هلیکوپتر منطقه را توجیه شدند و حد مانور عملیاتی گردانها مشخص شد و مقرر شد از 6 محور به منظور باز پسگیری خطوط مقدم به دشمن حمله کنیم.
دوازدهم اردیبهشت فرماندهان گردانها به مقر فرماندهی لشکر فراخوان شدند.
#شهید_سید_محمد_زینال_الحسینی فرمانده تخریب رفت و بعد از برگشتن از جلسه، میگفت: بچههای ما جلو رفتهاند و در مسیر به میدان مین نرسیدند. شاید فردا که به دشمن حمله میکنیم با میدان مین هم برخورد کنیم.
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐
💐🌹💐🌹💐🌹
💐🌹
#روزهای_سختی_که_بر_ما_گذشت
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
#خرداد_ماه سال 1368 روزهای سخت و تلخی بود. ما هنوز توی حال و هوای جبهه بودیم
برای اینکه ارتباطمون با همسنگران جبهه قطع نشه #شبهای_دوشنبه زیر سایه ی #پرچم_هیات_الوارثین دور هم جمع میشدیم
بچه ها هم استقبال خوبی نشون میدادند. بعضی شب ها هم مسجد امین الدوله پای منبر #حاج_اقای_حق_شناس همدیگه رو میدیدیم.
اون روزها مدام خبر از کسالت امام بود. یه روز خبر میومد که حال امام خوب شد و یه روز هم از مردم میخواستند برای شفای عاجل امام دعا کنند.
نقل قولی از موحوم حاج آقای حق شناس اون روزها به گوش ما رسید. گفتند ایشون درعالم خواب دیدند که امام رو بین زمین و آسمون از یک سوی ملائکه و اهل آسمون به بالا میکشند و از سوی دیگر هم مردم به امام آویزان شدند و نمیگذارند به بالا ببرند.
در این کش و قوس آسمانیان و ملائکه غالب شدند. این روء یای صادقه حسابی همه رو دمق کرده بود. همه منتظر بودند یه خبری بشه.
اعلام کردند حال امام خیلی وخیم است.
روز قبل از فوت امام #حاج_خادم که اون روزها #معاون_لشگر_سیدالشهداء_علیه_السلام بود به من زنگ زد و گفت: شب بعد از نماز مغرب و عشاء با یه تعداد از #بچه_های_تخریب بیاید پادگان ولیعصر(ع).
سوال کردم خبری شده.
گفت : خبر رسیده دشمن میخواد در جبهه های شمالغرب دست به تحرکاتی بزنه. باید آماده باشیم
بعد از نمازمغرب با یه تعداد از #بچه_های_تخریب رفتیم پادگان ولیعصر(ع)
اون روزها عقبه لشگر10 در پادگان ولیعصر علیه السلام تهران بود.
حدود یه گردان از بچه های قدیمی اونجا جمع شده بودند. اونجا بود که خبر دادند حال امام اصلا خوب نیست و شاید تا صبح خبر فوت ایشون رو اعلام کنند.
به محض شنیدن این خبر صدای ناله و ضجه بچه ها بلند شد.
خیلی شب تلخی بود...
اون شب گفته شد که دوستان گوش به زنگ باشند که در صورت نیاز به مقابله با تحرکات دشمن خودشون رو به جبهه برسونند.
فردا صبحش بود که اخبار ساعت 8 صبح خیر فوت امام رو اعلام کرد.
داشتم با موتور خیابون ولیعصر(ع) رو به سمت بالا میرفتم که تا ساعت 8 صبح سر کارم برسم.. رسیدم پشت چراغ قرمز چهار راه مجلس. که صدای خبر ساعت 8 اومد.
که انا لله و انا الیه راجعون .... روح خدا به خدا پیوست.
چراغ سبز شده بود و هیچکس تکون نمیخورد و همه مات و مبهوت به همدیگه نگاه میکردند. مثل اینکه در یک لحظه همه چیز از حرکت ایستاد. جماعتی که برای رسیدن به مقصدهاشون عجله داشتند انگار انگیزه رفتن ازشون گرفته شد.
همه از وسیله ها شون پایین اومده بودند و به همدیگه نگاه میکردند.
جمعیتی دور هم جمع شده بود و صدای ضجه و ناله ها بلند شد... همه به بر سر و سینه زنان با این شعار به سمت مجلس شورای اسلامی راه افتادیم.
عزا عزاست امروز روز عزاست امروز
خمینی بت شکن پیش خداست امروز
هرلحظه به جمعیت مقابل مجلس اضافه میشد و تا نزدیکی ظهر تمام خیابان های اطراف مجلس مملو از جمعیت بود.
همه پیگیر زمان تشییع و وداع با امام بودند... اون روز گذشت
غروب اون روز خبر دادند و با یه تعداد از #بچه_های_تخریب با وانت گردان به سمت جنوب حرکت کردیم.
گفتند دشمن علی رغم حضور نیروهای سازمان ملل در #مرز_شلمچه و #پاسگاه_زید تحرکاتی نشون داده و باید برای درگیری احتمالی آماده بود.
خیلی بچه ها کلافه بودند. از یه طرف دوست داشتند در تشییع امام شرکت کنند و از طرف دیگه هم نگران هجوم دشمن بودند.
برای نماز مغرب و عشاء ، همه ی بچه هایی که از تهران خودشون رو به #پادگان_دو_کوهه رسونده بودند در حسینیه لشگر سیدالشهداء علیه السلام جمع شدیم و اونجا عزاداری مفصلی انجام شد.
یکی دو روز بعد هم رفتیم در خط پاسگاه زید در چند تا سوله مستقر شدیم و چند روزی اونجا موندیم تا اگر دشمن حرکتی انجام داد مقابله کنیم.
یاد اون روزها بخیر
و یاد امام عزیز بخیر
ویا همه فرزندان خمینی بخیر.
🌹
💐💐💐💐💐💐💐💐
@alvaresinchannel
#ویژه_نامه_عید_غدیر
#شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی
✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
یکی ازاعیاد و اشرف اعیاد #عید_غدیر_خم است
ازقدیم هم رسم و سنت بود که #سادات و فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله سعی میکردند سیادت خود را با استفاده از #نمادهای_سیادت اعم از #کلاه_سبز، #پیراهن_سبز، #شال_سبز و.....آشکارسازند.
اما امروزه این سنت میرود مثل باقی سنتهای فراموش شده به ورطه فراموشی سپرده شود.
ازجمله کسانیکه سعی میکردند این افتخار را ظاهرکنند #شهدای_سادات بودند و درعملیاتهای مختلف و مخصوصا #شب_عملیات با #شال_سبز به کمر و یا دورگردن و یا #کلاه_سبز به سر مثل ستاره میدرخشیدند.
فرمانده ما #سردار_شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی ازجمله اونها بود که هم خودش مقید بود و هم دیگران را تشویق میکرد که حتما علامتی که نشانه #سیادتشان باشد همراه داشته باشند.
فرمانده #شهید_سید_محمد همیشه یا #پیراهن_سبز برتن میکرد و یا #کلاه_سبزی به سرمیگذاشت و یا #شال_سبزی به گردن می انداخت ، و وقتی قراربود خودش را برای دیگرانی که اورا نمی شناختند معرفی کند میگفت بنده حقیر سراپا تقصیر سید محمد زینال الحسینی هستم .
#سید_محمد وقتی هم که مهیای پرواز به سوی آسمانها شد احرام سبز پوشید و ترکش دشمن احرام سبزش را درید و درقلب او نفوذ کرد و سلاله ای ازفرزندان رسول خدا به آسمان پرکشید.
#سید_وقتی_لباس_سبز برتن و شال سبز برگردن داشت مثل اینکه رویین تن بود اما چه شد که برفراز ارتفاعات مشرف به #شهر_ماووت ترکشی ریز اجازه ورود به #قلب نازنینش راه پیدانمود و او را که مهیای رفتن بود با خود برد و با #لباس_سبز_سیادتش درخاک آرام گرفت.
درروز #عید_غدیر_خم برای دیده بوسی با تو قرارمان کجاباشد.
سید..سید..سید...
🍃🍀
🌿🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@alvaresinchannel
🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌹
#روزی_که_سردشت_سوخت
#شهدای_بمباران_شیمیایی_سردشت
✍️✍️#راوی: #جعفر_طهماسبی
لشگر10 برای عملیات در منطقه عمومی سردشت ماموریت پذیرفت و گردان تخریب هم ماموریت عملیاتی محل شد
این عملیات به نام #عملیات_نصر_4 در منطقه سردشت انجام شدد
برای #عملیات_نصر_4 رفتیم #سردشت و در یک مدرسه مستقر شدیم ...
روز 6 تیرماه 66 #شهید_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده گردان تخریب بچه ها رو سوار ماشین کرد و از محل استقرارمون در مدرسه ای در سردشت اومدیم داخل منطقه عملیاتی و #موقعیت_گردو مستقر شدیم.
مقرمون اسم نداشت وبه خاطر اینکه اطرافش درخت های گردوی تنومندی بود به نام #موقعیت_گردو مشهور شد.
فردای رفتن ما از #شهر_سردشت بود که شهرسردشت با بمبهای شیمیایی که از هواپیماهای بعثی رها شد بمباران شد. و عده ای از مردم مظلوم سردشت شهید و مجروح ومصدم شدند و تا حالا هم صدمات ناشی از بمباران شیمیایی ادامه دارد
یاد همه شهدای مظلوم این فاجعه ناجوانمردانه را گرامی میداریم
🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#خودم_نیومدم_یکی_منو_آورد
#تخریبچی_شهید
#حمید_رضا_دادو
✍️✍️ : #جعفر_طهماسبی
وقت نماز ظهر و عصر توی #مقر_قلاجه داشتم مقابل منبع آب وضو میگرفتم که دیدم یکی دیگه هم آستین رو بالا زده ومنتظره وضو بگیره.تعجب کردم!!!تا حالا ندیده بودمش.
وضوم که تموم شد قدری صبر کردم تا اون هم وضو گرفت.و با هم راه افتادیم سمت #حسینیه.
قدمها رو خیلی آروم برمیداشتیم تا بیشتر با هم آشنا بشیم.
نمیتونم توصیف کنم در برخورد اول با #حمید چه حالی داشتم ..احساس میکردم سالها باهاش رفیقم.
حرف که میزد سرش پایین بود .
ازش پرسیدم تازه اومدی #جبهه...
گفت !!!تازه که نه.
#گردان_حضرت_زینب(س) بودم.
پرسیدم چی شد هوس اومدن به #گردان_تخریب کردی.
درحالیکه سرش روبالا میاورد که عینکش رو جابجا کنه.
جواب داد #خودم_نیومدم. #یکی_منو_آورد
🌿🌺
🌿🌺🌿🌺🌺🌿🌺🌺🌿🌺
@alvaresinchannel
#بخور_خونت_صاف_شه
#شهید_علی_اکبر_غیاثی
شهادت 18 تیرماه 65
#مهران_قلاویزان
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
یکی از بچه هایی که دیر اومد گردان و زود پرکشید #شهید_علی_اکبر_غیاثی بود
مرحوم پدرش برای این حقیر تعریف میکرد.
میگفت: قبل از اعزام به جبهه برای آموزش به پادگان امام حسن(ع) اعزام شدم.
چند روزی از آموزش گذشته بود که به من خبر دادند که درب پادگان ملاقاتی دارم.
با اشتیاق اومدم. در نظرم بود که حاج خانوم اومده به من سر بزنه.
اما دیدم اکبر با یه پاکت میوه و کلی خرت و پرت اومده درب پادگان.
خیلی خوشحال شدم.
اکبرمن رو توی لباس نظامی دید اول خیلی خوشحال شد و بعد با یه حسرتی سر تا پای من رو نگاه میکرد.
بعد از چاق سلامتی گفتم : بابا اینا چیه به خودت زحمت دادی تا اینجا آوردی...
توجهم به پاکت میوه جلب شد.
سووال کردم میوه چی آوردی؟؟
دستش رو داخل پاکت کرد و یه انار بزرگ بیرون آورد و داد دستم.
با تعجب گفتم... بابا اناره
گفت آره
و خندید و ادامه داد:
میگن انار خون رو صاف و شفاف میکنه.
من هم انار خریدم تا خونی که در راه خدا میخواد به زمین بریزه صاف صاف باشه.
تخریبچی شهید علی اکبر غیاثی درماموریت فتح بلندترین قله قلاویزان به عنوان تخریبچی به گردان قمربنی هاشم علیه السلام مامور شد ودر18 تیرماه 65 به معراج رفت
از شهید حاج ناصر اربابیان شنیدم که بعد از اتمام عملیات چند روزی از علی اکبر خبری نبود تا اینکه پیکر مطهرش را در یکی از شیارهای منتهی به قله قلاویزان پیدا نمودند.
پیکر مطهر شهید علی اکبر غیاثی بعد از تشییع در شهرری در قطعه 53 گلزار شهدای بهشت زهراء سلام الله علیها جاودانه شد.
🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
💠 روایتی از آخرین روزهای جنگ
🌷 شهادت حاج سعید تراب
31 تیرماه سال 67 بود که دشمن بعثی به جهت اشغال اهواز و خرمشهر با ستونی از ادوات رزهی به سمت جاده اهواز و خرمشهر یورش برد. لشگر سیدالشهداء(ع) ماموریت پیدا کرد که با تیپ حضرت زهرا (س) دشمن را در سه راهی کوشک سرکوب کند و گردان امام حسین (ع) اولین گردانی بود که ساعت 5 صبح روز اول مرداد 67 خود را به محل درگیری رساند و طی درگیری سختی توانست ستون زرهی دشمن را متفرق کند و با تعقیب دشمن از سه راهی کوشک به طرف خرمشهر به نبرد با دشمن پرداخت.
طرح دشمن این بود که بخش اعظم توان رزهی، برای تصرف اهواز به کار گرفته شود و از مسیر جاده اهواز خرمشهر به پیشروی به سوی اهواز ادامه داد و گردان امام حسن (ع) به فرماندهی حاج سعید تراب مامور شد جلوی دشمن را سد کند و رزمندگان این گردان بعد از پادگان حمید و بر روی جاده اهواز خرمشهر در حوالی ظهر با دشمن درگیر شدند. آفتاب در وسط آسمان بود و گرمای بیش از ینجاه درجه. درگیری بر روی زمین داغ و تعقیب و گریز. فاصله بچه ها با دشمن چند متری بیشتر نبود به طوری که منافقین همراه دشمن بعثی با بلندگو از بچه های گردان امام حسن(ع) می خواستند که تسلیم شوند. آنقدر درگیری نزدیک بود که کار به پرتاب نارنجک کشید. تا اینکه سعید تراب با قبضه آربی چی از خاکریز بالا رفت و تانک دشمن را مورد هدف قرار داد و فریاد میزد دشمن را به کناره جاده بکشانید و خودش هم با بخشی از بچه های گردانش به سمت راست جاده حرکت کردند. تعدادی تانک و نفربر دشمن هم به دنبال آنها تغیر مسیر دادند. سعید و یارانش توانستند دشمن را قبل از سه راه جفیر معطل کنند تا نیروی کمکی برسد. ساعت یک بعد از ظهر روز عرفه بود که تانکها و نفربرهای زرهی که تیربارهای سنگین بر روی آن نصب بود سعید و یارانش را به محاصره خود درآوردند و به آنها حمله کردند و عده ای از آنها به شهادت رسیده و تعدادی را نیز اسیر کردند.
سعید نیز جزء شهدای این نبرد نابرابر بود. گردان امام حسن (ع) توانست دشمنی که قصد داشت قبل از ظهر به اهواز برسد تا ساعت 3 بعد از ظهر بین سه راه جفیر تا سه راهی صاحب الزمان در جاده اهواز-خرمشهر مشغول کند. تا اینکه سایر گردانهای لشگر ده و سایر یگان ها و جوانان اهواز هم به کمک آمدند و ورق برگشت و دشمن پا به فرار گذاشت. کسی از سرنوشت بچه های گردان امام حسن و حاج سعید خبر نداشت تا اینکه آنها را در بین خاکریزهای قرارگاه مهندسی ارتش بعد از پادگان حمید پیدا کردند.
پیکر بی جان علمدار بی دست گردان امام حسن(ع) در حالی پیدا شد که آثار شکنجه بر بدنش پیدا بود و دشمن کینه توز به تلافی مقاومت سعید و یارانش صورت این جانباز شهید را با ضربات لگد و شلیک گلوله خرد کرده بود و اینگونه حماسه عاشورایی رزمندگان گردان امام حسن (ع) در روز عرفه و شب عید قربان در تاریخ به ثبت رسید و پیکر مطهر سردار جانباز شهید حاج سعید تراب در قطعه 29 گلزارشهدای بهشت زهرا مهمان خاک شد و فرزندان خردسالش سلمان و سجاد را برای همیشه تنها گذاشت.
✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
#امیر_یشلاقی
یا
همون #امیر_یحیوی
#قلندر_تخریبچی_های_لشگر_10
اگر از همه ی بچه های تخریب ل 10 سووال کنی امیر یشلاقی کی بود
میگویند توی دلاوری نه نظیر داشت و نه رقیب
با حاج علیرضا زاکانی صحبت از دلاوری های امیر شد.
من به حاج علیرضا زاکانی گفتم #شهید_امیر و #شهید_حاج_قاسم_اصغری زوج عملیاتی بودند که روحیاتشون مثل همدیگه بود و توی یه قواره بودند.
اما برادر زاکانی گفت : شاید توی دلاوری و نترسی حاج قاسم مثل امیر بود اما توی درگیری با دشمن ، #قلدری_امیر_رو_نداشت امیر به جهت توانایی جسمی و هیبت خاصی که داشت در مصاف با دشمن مثل #موتور_محرک_بقییه_بچه_های_تخریب_بود
امیر دهها بار تا یک سانتی شهادت رفت اما...... نشد که نشد.
امیر به تنهایی خودش یک گردان بود.
هرکجا امیر بود فرمانده ما #شهید_حاج_عبدالله (شهید حاج عبدالله نوریان فرمانده تخریب و مهندسی لشگر10)خاطرش جمع بود که کار گیر نمیکنه.
امیر روحیات خاص خودش رو داشت. او توی #گردان_تخریب مستقیم با شهید حاج عبدالله نوریان کار میکرد. بارها از امیر شنیده بودم که گفت: حاج عبدالله من رو توی تورش انداخت و اسیر خودش کرد.
✍️✍️ #جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
#حنابندون_قبل_از_عملیات
#عملیات_عاشورای_3
#گردان_تخریب_لشگر_10
✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
چند روز قبل از #عملیات_عاشورای 3 در اواخر مرداد 1364 #شهید_پیام_پوررازقی در مقرالصابرین گردان تخریب در کنارکرخه ، یه قابلمه حنا درست کرد و همه رو تشویق کرد تا دست و سرشون رو حنا بگذارند.
آنقدر مهربان و با اخلاص بود که کسی به خواهشش نه نمیگفت. خیلی از بچه ها دست و سرو پاشون رو حنا گذاشتند و قرارشد شب رو با سر وروی حنا گرفته بخوابیم وفردا صبح قبل از نماز بریم #ایستگاه_صلواتی #کرخه حموم. شب موقع خواب توی چادر من کنار مهوش محمدی میخوابیدم...
پیام و حسن خوابیدند و میدونستم تاصبح طاقباز میخوابند وتکون نمیخورند.شیطنتم گل کرد و با حناهایی که به سرم گذاشته بودم چهارتا قل قلی درست کردم وبه لپ پیام وحسن چسبوندم وگرفتم خوابیدم و فردا صبح رفتیم حمام و سرو رومون رو شستیم و دوتا توپ حنایی توی گونه های شهید پیام وشهید مهوش محمدی نقش بسته بود و اسباب خنده بچه ها رو فراهم کرده بود.
البته این دوتا شهید به من لطف داشتند وهیچ گله ای نکردند.
شانس آوردم #شهید_حاج_عبدالله_نوریان(فرمانده گردان تخریب ل10) درگردان نبود ورفته بود حج. اگرایشون بود گوشم رو میگرفت ومیگفت باز شیطونی کردی.
شهید #حسن_مهوش_محمدی چند روز بعد با اون لپ های حنایی به معراج رفت.
و #شهید_پیام_پوررازقی سال بعد در تیرماه 65 در #عملیات_کربلای_یک از شهر مهران آسمانی شد.
@alvaresinchannel