eitaa logo
مونولوگ
197 دنبال‌کننده
161 عکس
29 ویدیو
0 فایل
نرگس مالمیر ارشد فیزیک. تئاتر حرفه ای ورزش حرفه ای علاقمند به نوشتن. به جمهوری اسلامی ایران گفته ام آری.❤ راه ارتباطی @Yakhadijatalgharra
مشاهده در ایتا
دانلود
محله کلا نوساز بود. خانه ها تک و توک تکمیل شده بودند و برخی صاحب خانه ها با ناقصی مِلکشان، کنار آمده بودند و ساکن شده بودند. اهالی دین دار بودند. نماز جماعت میخواستند. اما مسجد هنوز فقط یک "زمین خاکی" بود. هرکس زیراندازی می برد و نماز را به جماعت میخواندند. سرما و گرما حریفشان نبود. کم کم سکه هایشان را روی هم گذاشتند و ابتدائیات را تهیه کردند. آبروهایشان را وسط گذاشتند و رو زدند به بنا و نجار و آهنگر و گچ کار و... و ساختمان مسجد آرام آرام بالا رفت. کامل شد. ذوق داشتند. کارهایشان کمتر شد و وقت، بیشتر. سرمستی رو کرد!!! بعداز نماز دور هم می نشستند و بدگویی بقیه نمازگزارها را می کردند. کم کم مسجد شد بنگاه! بنگاه خرید و فروش آبروی مومنین! شب خواب دید سر در مسجد تابلو زده اند: "مسجد ضرار" https://eitaa.com/physicist_actor
بهار ای دختر ناز طبیعت لباس سبز گلدارت مبارک https://eitaa.com/physicist_actor
ام الریاحین_فینال دیالوگ ها در قسمت مزار حضرت خدیجه برای " رابعه " نوشته شده بود. بازیگر متین و جوانِ نقش "رابعه" تازه دوره ی مقدماتی بازیگری را گذرانده بود و اولین تجربه ی بازی اش بود و میدانستم کارگردان، قطعا نمایش نامه را تغییر خواهد داد. رفتم حرم، خیلی محکم گفتم "خانم جان من صحنه های مزار حضرت را میخواهم بازی کنم." خوب یادم است، یک سال پیش. خیلی محکم گفتم. آمدیم برای تمرین. تا بحث فینال شد، توی دلم یک چشمک به حرم زدم که یعنی الان میخواهم مطرح کنم.... مطرح کردم. در لحظه پذیرفته شد. انقدر روی این قسمت تمرکز کرده بودم که برایش دیالوگ های متناسب دست و پا کرده بودم. اجرا کردم(در همان جلسه) مقبول واقع شد. یک راست بعداز تمرین رفتم حرم. گفتم خانم جان قبول شد فقط یک چیز.... "این صحنه خیلی حس و حال و گریه دارد. من حریف نمی شوم." راستش را گفتم، چون در تئاتر "جابر"، سرِ تابوت، تجربه ی چنین صحنه ای داشتم اما دروغ چرا؟ بگیر نگیر داشت. یک وقت هایی حس و حالم درست نبود، اما اینجا نمی شد... تنها بودم توی صحنه، حس و حال در نمی آمد، یعنی فینال خراب شده بود، و فینال خیلی مهم بود. باز محکم گفتم: "خانم جان کار برای مادربزرگتان است، حس و حالش را هم خودتان بدهید." و اجابت شد😭😭😭 بعداز اجرا که مخاطبین تحسین می کردند، من باز توی دلم به حرم چشمک میزدم که یعنی حواسم هست من نبودم.😊 تسلیت باد بر امام عصر، امام مهربانم، سالگرد وفات (شهادت) مادربزرگ عزیزشان. https://eitaa.com/physicist_actor
اخبار غزه را عمدا دنبال نکردم. نه اینکه فقط این بار دنبال نکرده باشم. چند ماه است هیچ خبری را باز نکردم. اوایل اخبار را از " اخٌ فی الله" دنبال میکردم که برخط مخابره داشت. اما مریض شدم. از کم ظرفیتی خودم بود. تعاملم را با غزه بردم سمت دعا و چله ی صرف، عید مبعث رفیق قدیمیم را که برای زیارت به قم آمده بود دیدم. گفتم از غزه چه خبر؟ با ناباوری گفت مگر اخبار را دنبال نمی کنی؟ رویم نشد بگویم چقدر کم ظرفیت بودم در مواجهه با "فقط اخبار غزه". کمی توضیح داد و فهمیدم هنوز اسرائیل میزند. توی تعطیلات با برخی از دوستان و عزیزانم که بیشتر از قضایا سر در می آوردند صحبت کردم. هر کدام یک دوره بیماری را رد کرده بودند و نشسته بودند به دعا..... آه غزه! ما فقط تورا "شنیدیم" و تاب نیاوردیم.😭 این روزها فهمیدم قضایا به زنان غزه برمیگردد. خداگواه است نتوانستم بیشتر از این حد در اخبار جلو بروم. اما نمیدانم چرا از روضه ی حضرت علی اصغر و رقیه خاتون که روزهای اول می خواندیم، حالا مدام این مداحی رضا هلالی توی گوشم تکرار میشود: زینب و یه مشت حرامی زینب و مردای شامی توبازار برده ها.......😭 https://eitaa.com/physicist_actor
پیام رژیم صهیونیستی در حمله به بخش کنسولی سفارت ایران در دمشق : "تورو خدا دیگه با من بجنگید.منو نابود کنید، این کابوس کی تموم میشه؟😫" https://eitaa.com/physicist_actor
یاد خودم میوفتم درست همین ماه رمضان روز اول... ظهر بود وضویی ساختم قرآن سبزی که خیلی دوستش دارم را برداشتم آخر هدیه ی حضرت آقا بود برای سفره عقدمان... سوره ی حمد را باز کردم و نیت کردم که یک جز را کامل بخوانم. محمدمهدی کتاب و چادر نماز را که روی سرم دید، فکر کرد حاضر شده ام تا بروم جایی... آویزانم شد تا همراهم بیاید... کلافه چادر را انداختم و آرام گفتم "مامان من همینجا نشستم نمیخام برم جایی پسر ماهم..." شیشه شیر خالی اش را در دست گرفت و نشانم داد که یعنی دلش کمی شیرخشک میخواهد. میان آیات اول سوره بقره قرآن را بوسیدم و روی طاقچه تلویزیون گذاشتم و برای تک پسرِ یک ساله ی خانه، که حالا دوسه‌ماهی بود داداش بزرگِ کوچولوی توی شکمم شده بود، شیرخشک آماده کردم. چون سریع نشستم، یک لحظه زیر دلم تیر کشید... کمی قدم زدم تا دردم آرام بشود... این یکی از آنهاست که هنوز نیامده شر و شور خانه است و قلب پرتپش منزلمان... شیشه را به دست داداش بزرگه ی فسقلی توی شکمم دادم... دوباره قرآن را برداشتم... چادر سر کردم و دوباره آقازاده بهانه ی رفتن گرفت🤦‍♀ چادر را بیخیال شدم... خدا که نامحرم نبود که از او رو بگیرم... پس بی‌حجاب هم قبول است، مهم دل آدم است. (ازین فکر های روغن‌فکرانه) 😅 سرش را روی پایم گذاشت... اما وضع نامناسبی برای خوابیدنش بود. به ناچار پایم را دراز کردم و بالشتی روی مچ پایم گذاشتم و همانطور که شیشه شیر دستش بود سرش را آرام روی بالشت گذاشتم. و قران را باز کردم... و یک لحظه یادم آمد از آن آیت الله بزرگواری که در یکی از حرفهایشان گفته بودند: من هیچگاه در اتاقی که قرآن وجود داشت حتی با فاصله ی دور پایم را دراز نمیکردم و حتی نمیخوابیدم... و یک آن از کتاب مقدسم خجالت کشیدم چون نیم ساعت از آن وضو گذشته بود و من هنوز حتی یک حزب را هم تمام نکرده بودم چه برسد به یک جزء... آخر این چه وضع قرآن خواندن بود زن حسابی... بدون حجاب، با یک تیشرت آستین کوتاه و پاهای دراز شده، و درد عمیق بارداری که تمام حواس آدم را پرت می‌کند... و در دلم یاد سرچ های سمیه افتادم... جهاد فرزند آوری اینبار به جای گوگل کروم، در مونولوگ سرچ کردم "جهاد فرزندآوری" و دلم آرام شد از حرفهای همان پدری که قرآن هدیه اش در دستانم بود.. صدایم را کمی بلند تر کردم و کودک نوپایم همراهم زمزمه کرد... برایش لالایی قرآن خواندم و آرام روی پایم خوابش برد. آری در میدان این جنگ فوق نابرابر.. این جنگ نرم و بی رحم، باید گاهی درکنار قرآن شیشه شیر دستت بگیری ... گاهی با پاهای دراز شده قرآن بخوانی... گاهی... 📝 رضوان، مخاطب مونولوگ https://eitaa.com/physicist_actor
برای تسلای دل ایراد بگیرهای از خدا دین دارتر باید بگویم رضوان جان! وقتی نمیتوانی آداب تلاوت را درست به جا بیاوری به جای مصحف شریف از روی گوشی قرآن بخوان. اما حرف دل خودم : بیا معامله کنیم، یک ختم قرآن از من،با آن یک حزب که خواندی عوض!😄
بچه: مامان "لاده" یعنی چی؟ مامان: چی؟ بچه: لاده.... تو کلمه ی فوق لاده(فوق العاده😄) فوق رو میدونم یعنی بالا، حالا "لاده" یعنی چی؟ 1⃣ ............................................ مامان: پسرم از توی کمد شلوارتو بیار. (پسر دو سال و نیمه، کشو رو باز می کنه و اشتباهی یه تیشرت میاره. ) مامان: اشتباه آوردی پسرم. پسر: ای بابا، رفتم وَوالمو(شلوارمو) بیارم اشتباهی بِداس(لباس) آوردم.😄😁 2⃣ ............................................... بچه: مامان فکر میکنم خانم معلممون رباطه. مامان: یعنی چی؟ بچه: کاراش شبیهه رباطه، فقط وقتی چادرشو سرش میکنه تو کوچه ی مدرسه می بینمش، اونجا میگم نه... انگاری آدمه.😐 3⃣ ....................................... بچه(دو سال و نیمه): مامان، خاله یه میوه ی فَشَندان بهم داد زبونم اوخ شد.😫 (فَشَندان یعنی وحشتناک....خاله ش بهش کیوی داده زبونش ملتهب شده🥺🥺😄) 4⃣ https://eitaa.com/physicist_actor
روز قدس قم در بهاران، خرماپزان شد😅😓 مردم روزه دار،زیر آفتاب داغ و باورنکردنی، بی ساندیس، با لب خشک در صحنه💪 ماشاءالله❤️ https://eitaa.com/physicist_actor
تهران، مهمان بودم. صبح زود، یک سجاده ی ملیله دوزی شده ی سفید و یاسی رنگ برداشتم و یاعلی برای نماز عید فطر. اولین نماز عیدی بود که پشت سر آقا می خواندم. بعداز مترو مصلی مسافتی را باید پیاده گز می کردم، مثل همه ی نمازگزارها. سال ۸۵ بود. تیپ ها و چهره های عجیبی به تورم خورد. یک گفتگو در فاصله ی یک متریم موقع پیاده روی به سمت مصلی از همه جالب تر بود، گفتگو بین یک خانم و آقا. هرسال عید فطر در ذهنم مرور می شود. خانم مانتویی باموهای رنگ شده که از شالش بیرون ریخته بود، خطاب به مرد پیرهن آستین کوتاه، با موهای دم اسبی (خفن ترین چهره های آن سال ها) خانم مانتویی: میدونستی سعیدم اومده! مرد مو دم اسبی: آره کل سال همین دو رکعت نمازو میخونه، میگه امام زمان بیاد بقیه نمازارو میخونم. خانم مانتویی: چه مقیدم هست به نماز عید. مرد مو دم اسبی: آره هر سال میاد، نماز جمعه م اگر فقط آقا بخونه میره. (هردو می خندند) من را میگویید؟ ازین مکالمه ی کوتاه چنان دلشاد شدم و احساس کردم خیالم بابت انقلاب راحت شده😁 . می دیدم کسانی با ظاهرهایی که گمان نمی کردم یک بار پیشانیشان به مهر خورده باشد، داشتند از" نماز خواندن پشت سر رهبری" که "آقا" خطابش میکردند، توسط یک نفر از خودشان عجیب تر می گفتند و می خندیدند. رفتیم برای نماز. چقدر من ناشی بودم. نماز که خوانده شده بود نشسته بودم به گوش دادن خطبه و تعقیبات، یکدفعه دیدم جمعیت دارند از روی سرو کولم رد می شوند. خطبه ها را تا رسیدن به وسایل نقلیه و بین راه می شنیدند. سجاده ی ملیله دوزی شده خاکِ خالی شد و از ترس اینکه گردنم نشکند، بلند شدم. اما هنوز توی جمعیت دنبال آن خانم و آقا بودم. گرچه مطمئنم از من حرفه ای تر بودند و زیر دست و پا نمانده بودند. https://eitaa.com/physicist_actor
بچه: مامان هروقت کفِ اتاق داشتم مشق می نوشتم، بهم بگو برو پشت میزت، میدونی چرا؟ مامان: میخوای خونه به هم نریزه؟ بچه: نه! واسه اینکه هروقت پشت میزم می شینم احساس میکنم محمد گاندو هستم و دارم رو پرونده ها کار می کنم، آی احساس خوبیه مامان😄 1⃣ .............................................. بچه: مامان میدونی چطور میشه ۳رو وحشتناک کرد؟ مامان: مگه ۳م وحشتناک میشه؟ بچه: آره، وقتی یه دندونه دیگه بهش اضافه بشه، امتحان کن.🙃 2⃣ ............................................ (نیم ساعت به افطار،مامان افطار مهمون داره و با عجله داره کاراشو میکنه) بچه: مامان اگه ثواب یه "قل هوالله ...."توی وقتای دیگه ی سال، بشه یک میلیاردو سیصد هزار و دو، اونوقت ثوابش توی ماه رمضان چقد میشه؟ مامان:🤯😤😵‍💫 3⃣ ................................................. دختر بچه ۴ساله: امام زمان کی ظهور میکنه؟ (بزرگترا براش توضیح میدن) دختر بچه: وای نکنه ادما اونقدری خوب نشن و امام زمان انقدر پیر بشه که بمیره... (ادامه ی نتیجه گیری هاش)پس باید خیلی عجله کنیم چون دیگه حتما امام زمان هم خیلی خسته شده اینهمه سال منتظر مونده.🥺😭 4⃣ https://eitaa.com/physicist_actor
امشب کارم شده سرک کشیدن به کانال های خبری، ایران کی می زند؟ کجا را میزند؟ عکس العمل دشمن چیست؟.... یاد خوابم افتادم.......👇 بعداز شهادت آرمان و روح الله عجمیان، حالم خیلی خراب بود. پدرم را در خواب دیدم، دم تویوتای سپاه ،لباس سبز سپاه پوشیده بود و بند پوتینش را می بست. گفتم بابا کجا دارید میرید؟ گفت این بساط ( منظورش فتنه ی زن زندگی آزادی بود) رو باید جمع کنیم، با بچه ها داریم میریم عملیات. به تویوتا اشاره کرد، دیدم کیپ تا کیپ بسیجی های جوان نشسته اند. حالا امشب و یا همین شب ها هم، لشگر زمینی و آسمانی مردان خدا، عملیات سنگینی پیش رو دارند. دعا فراموش نشود. https://eitaa.com/physicist_actor
دوستم دیشب توی بین الحرمین مشغول زیارت بود، پهپاد ها و موشک هارو دیده فک کرده ستاره ن😁😁
دمپایی ها جای دروازه هستن، مداد ها بازیکنان دو تیم. و خودش جای همه ی بازیکنان بازی میکنه(مدادها رو تکون میده و توپ رو جلو می بره و گل میزنه). خودش همزمان داوری و گزارش میکنه. "فوتبال مدادی" اسم این بازیه که اختراع کرده. اون دوربین ها روی فرش دوم،هم VAR هستن. من با خستگی زیاد در حالی که علاقه ای به شنیدن صدای بازیش نداشتم مشغول شستن ظرف ها بودم و پشتم به بازیش بود و دوست داشتم زودتر کارم تموم شه، یه فایل صوتی که از قبل ذخیره کرده بودم گوش کنم تا حالم عوض بشه . یهو وسط گزارش و بازی گفت: _توی دروازه... گل... اما نه! تیم حریف نمی پذیره باید بره VAR. بعد کمی گذشت و گفت: _بینندگان هر سه دوربین گل رو رد کردن. هم VAR ، هم هوش مصنوعی و هم دوربین علم غیب خدا😄 این تعبیر "دوربین علم غیب خدا" رو که شنیدم، زدم زیر خنده، دستامو شستم و نشستم بازیشو تماشا کردم (ادامه ش توی مطلب بعد👇) https://eitaa.com/physicist_actor
بازی دوباره شروع شد، با مداد محکم زد زیر توپ. توپ تا نزدیکی سقف بالا رفت، و افتاد روی یکی از مدادا: _ بینندگان توپ از جو زمین خارج میشه و موقع برگشت ذوب میشه😮 وآتیش می گیره و میخوره تو سر یکی از بازیکنا و اون می میره.... بعد همه ی بازیکنا( مدادا )دورش جمع شدن و می گفتن: نه نه نرو نرو(تصویر) بعد رفت آمبولانسش رو آورد و اون مداد رو برد آشپزخونه که درمان کنه، اما دیر شده بود و بازیکنه مرد. آمبولانسشم به جای بوق زدن می خوند: تو بگو عشق من میگم رقیه.... حیف شد از آمبولانسه و مراسم خاکسپاری بازیکنه عکس نگرفتم. ولی انقد بازیش برام بامزه بود که دیگه نیازی به گوش کردن فایل صوتی نداشتم. 🍀گاهی گم شده ی ما، عامل خوب شدن حال ما، خیلی بهمون نزدیکه، اما ما اصرار داریم پسش بزنیم و به زور چیزای دیگه رو ببینیم. https://eitaa.com/physicist_actor
یا علی بن موسی🍀 یا امام رئوف آقای رییسی قبل از ریاست جمهوری در آستان قدس، خادم شما بود، در این شب میلاد، خودتون حفظش کنید آقا جان😭🙏 https://eitaa.com/physicist_actor
داغ دیده ها می فهمند چه میگویم. خدا نصیبتان نکند. عزیزِ انسان که رحلت میکند، فراقش جانکاه است اما یک چیز بیشتراز فراق بازماندگان را آب میکند.... "مرور ساعات آخری که عزیزشان بدحال بوده تا وقتی کمک رسیده." مدام با خودت میگویی تا وقتی کمک برسد بر عزیزم چه گذشته؟ اگر کمی زودتر رسیده بودند.... و هر بار با این اگرها ذوب میشوی. حالا هرچه بگویند: مه بود. کوه بود. دره بود. شب بود. اصلا شاید در دم شهید شده باشند. اما داغدار این حرف ها را نمی فهمد. او معجزه میخواهد. دیروز که پست گذاشتم، هرچه حساب کتاب می کردم میدیدم پازل تکمیل است. "سید ابراهیم، خادم الرضا، خادم ملت، شب میلاد ولی نعمتش هدیه "شهادت" گرفته." می دانستم تقلای اضافی میکنم، اما داغدار فقط معجزه میخواهد. 🍀ولی سید ابراهیم! هرشبی که نماز شب بخوانیم توی اللهم اغفر "شهید رییسی"، از فکر این هفده هجده ساعت - از سقوط بالگرد تا پیداشدن پیکرت_ آب می شویم. پ. ن: تصویر، حال و هوای گروه خانوادگی😭 https://eitaa.com/physicist_actor