eitaa logo
اردوگاه دورگه ها شعبه سوگورو؛
104 دنبال‌کننده
472 عکس
38 ویدیو
0 فایل
ناشناس: https://daigo.ir/secret/61740839862 ناشناس دوم اگه دایگو نیاورد: https://harfeto.timefriend.net/17647742862820
مشاهده در ایتا
دانلود
الان دونه دونه می فرستم تقدیمیا رو بینشون یکم فاصله می‌ندازم تا تقدیمی بعدی رو بفرستم
- بر روی کوه‌ المپ، در خانه‌ای کوچک، پنهان میان مه و موسیقی، او زندگی می‌کند. همزاد کالیپسو ، خیال‌انگیز و آرام، زنی که زیبایی‌اش زمان را متوقف می‌کند. - نخستین نبردش با هایدرای شکست‌ناپذیر بود؛ هیولایی با چندین سر، هر یک نمادِ ترس و وحشت. اما او با مشعلی که توسط هستیا تقدیس شده بود، و با شمشیری که متعلق به پدر جنگجویش بود ، همه‌ی سرها را برید، و هیچ‌کدام دوباره نرویید. - کنار خانه‌اش، نهری جاری‌ست. آبی زلال که ساتیرها هر روز از کنارش می‌گذرند، می‌رقصند و فلوت می نوازند. برای ایستگاه 34 🇮🇷
- بالای ساختمانی بلند در کنار بیلبورد ها نشسته بود. گربه ای به طریقی راه خود را به بام پیدا کرده بود. همزاد الکس فیرو ، با قوطی نکشیدنی ای در دست آنجا نشسته به چراغ ماشین ها چشم دوخته بود؛ هنرمند ، سرکش ، بی‌ خیال. اکنون نیمه شب بود ، اما دوران حکومت او تازه شروع شده بود. - نخستین نبرد او با لامیا بود ، آن هیولای بی رحم. زمزمه‌ی طلسم هایی که از دهانش خارج شد لامیا را به هلاکت رساند. - ساختمان نمای به روز اما عجیبی داشت؛ پر از بیلبورد ها ، لامپ های نئونی و نقاشی های خیابانی. او همیشه روی بام می نشست ، پا هایش را از آن ارتفاع آویزان می کرد و به رهگذران کوچک و بی توجه خیره می شد. هر از گاهی آن گربه هم می آمد و کنار او لم می داد. البته او هرگز نفهمید گربه چگونه راهش را به اینجا پیدا می کند. برای Noctivelle 📰
- همزاد پایپر مک‌لین، روی تپه های سرسبز ایستاده بود. دستش را روی چمن ها می کشید و از نور روز لذت می برد. - نخستین نبرد او با امپوساهای دهشتناک بود . آن ها را در همان تپه ها ، با خنجری مقدس و کمک ارواح طبیعت شکست داد. خنجری که طلسم های روشنایی رویش حک شده بود. - کنار تپه ها ، جایی که باد هرروز به آن سر می زد و دستی بر سر سبزه ها می کشید ، خانه ای کوچک قرار دارد. خانه چوبی بود و رویش خزه سبز شده بود ، اما برای او مهم نبود. او خانه را اینگونه بیشتر دوست داشت. برای اژدها سواران کتابخوان 🌿
اردوگاه دورگه ها شعبه سوگورو؛
خب آدم حسابی بر اساس چی لایکت میکردن کو...
چون من بهشون می گفتممممم تو چنلم گذاشتم فقطم راجب سه تاج شوم نظر دادم خب🤣🤣🤣
- همزاد کارتر کین کنار خانه ای آجری در حاشیه شهر ایستاده بود. به پرواز کبوتر ها در آسمان نگاه می کرد و در فکر فرو رفته بود. - نخستین نبرد او با مینوتور بود ، هیولای خشمگین هزارتو. او مینوتور را پس از سرگردانی های فراوان ، با نیزه ای از جنس آهن استیکسی نابود کرد. - او در خانه ای قدیمی و آجری زندگی می کرد که ترک های فراوان داشت. در کوچه و خیابان ها ، کودکان زیادی با دوچرخه رفت وآمد می کردند و صدای جیغشان همیشه به گوش می رسید. او اغلب به در تکیه می زد و همه این ها را می دید ، اما حواسش هزاران جای دیگر بود. برای 𝐓𝐞𝐧𝐬𝐡𝐢𝐲𝐚 🪐