هدایت شده از شماره "۱"
_روزی روزگاری جنگجویی میجنگید.
برای امیدش، عشقش، خانوادهاش، برای بقا میجنگید.
*خب... بعدش چی شد؟
_مسئله همینه، بعدی وجود نداشت. زندگی رو نمیشه شکست داد. باید اجازه داد کنترلت کنه، فقط آن موقع در آرامش خواهی بود.
هدایت شده از شماره "۱"
تخریب خوارِ بیرحم، هکتور الکانو، به سِربروس رسید. سربروس روی پاره آجری نشسته بود و با چشمان خالی از احساس به جسد دخترک شش ساله خیره شده بود. هکتور جلویش ایستاد و پرسید:《آیا متاسفی؟》سربروس بدون آنکه نگاهش را از دخترک بگیرد پاسخ داد:《آره هکتور، آره》
هکتور پرسید:《لازمه عذرخواهیت رو به کی برسونم؟》سربروس به او نگاه کرد و با لبهای خشک شدهاش گفت:《به اون آدمی که میتونستم باشم. به آیندهام در هنگام گرفتن تصمیم دیگری بگو متاسفم. به مادرم بگو خیلی معذرت میخوام. به پدرم لازم نیست بگی متاسفم، فقط بهش بگو عاشقشم. هکتور میشه به آن دختر توی ایستگاه قطار بگی متاسفم که نگفتم عاشقشم؟ و به آن گدای سر خیابان بگو متاسفم که پول چایش را ندادم. هکتور از سلولهایم هم عذرخواهی کن و آهان... از خدا هم که هیچوقت به حرفش گوش نکردم، عذرخواهی کن.》و چشمانش را بست تا قطره اشکی روی گونهاش بچکد.
هدایت شده از عمارت کریستالی°•.🕯️
اولین تقدیمی عمارت کریستالی🔮✨
این پیام رو بفرستید توی کانالتون و تا وقتی که تقدیمیتون رو تقدیمتون کنم نگهش دارید و لینک رو هم بفرستید به ناشناس
منم با الهام از وایب کانالتون یه دنیای خیالی و یه جمله فانتزی بهتون میدم
(فرصت و ظرفیت نامحدود)
🌸🐚🌙