📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمـت_سـی_و_چهـارم
💠 #صدقـه
در میان روزهایی کہ بررسی اعمال آن ها انجام شد، یکی از روزها براے من خاطره ساز شد. چـون در آن وضعیت، ما بہ باطن اعمـال آگاه میشدیـم .یعنی ماهیت اتفاقـات وعلـت برخی وقایـع رامـی فهمیدیم. چیزے کہ امروزه به شانس بیان میشود، اصلاً آنجا مورد تأیید نبود، بلکه تمام اتفاقات زندگی بہ واسطہ برخی علتها رخ میداد. روزے در دوران جوانـی با اعضاے سپاه بہ اردوے آموزشی رفتیم. کلاس هاے روزانه تمام شد و برنامه اردو بہ شب رسیـدنمیدانید کہ چقدر بچہ های هم دوره را اذیت کردم. بیشترنیـروها خسته بودند و داخل چادرها خوابیده بودند، من و یکی از رفقا می رفتیم و با اذیت کردن، آن ها را از خواب بیدار می کردیم! براے همین یک چادر کوچـک، بہ من و رفیقم دادند و ما را از بقیـه جدا کردند. شب دوم اردو بود کہ باز هم بقیـه را اذیت کردیم و سریع برگشتیم چادر خودمان کہ بخوابیم. البته بگذریم از اینکه هر چہ ثـواب اعمال خیر داشتم، بہ خاطر این کارها از دست دادم! وقتی در اواخر شب بہ چادر خودمان برگشتیم، دیدم یک نفر سر جاے من خوابیده! من یک بالش مخصوص براے خودم آورده بودم و با دو عدد پتو، براے خودم یک رختخواب قشنگ درست کرده بودم. چادر ما چراغ نداشت ومتوجہ نشدم چہ کسی جاے من خوابیده، فکـر کردم یکی از بچه ها می خواهد من را اذیت کند، لذا همینطور کہ پوتین پایم بود، جلـو آمدم و یک لگد بہ شخص خواب زدم! یکباره دیدم حاج آقا...کہ امام جماعـت اردوگاه بـود از جا پرید وقلبش را گرفتہ↓
بفرمایید زندگی👇
🌹
🎖 @FOTROSEMALAK