eitaa logo
کانال پیش دبستان🌹اَرقات🌹
2.9هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
429 فایل
🏵لینک گروه همفکری پیش دبستان اَرقات🏵 https://eitaa.com/joinchat/3022717032C95bd4d34ce 🏵کانال پیش دبستان اَرقات🏵 @pishdabestanarghat برای تبادلات و تبلیغات لطفا به این ایدی ها پیام بدید @arghat @shabmahtab66
مشاهده در ایتا
دانلود
آموزش نشانه م م مامانی م زیر درخت نشسته بود و بافتنی می‌بافت. كلاغی از راه رسید. روی شاخه‌ی درخت نشست و پرسید: “توی این هوای گرم، چرا بافتنی می‌بافی”؟ م لبخند زد و گفت: “بالآخره كه هوا سر می‌شود!” كلاغ گفت:” وا… چه حرفها! و پرید و رفت”. م باز هم بافت و بافت. سیبی از شاخه‌ی درخت كنده شد، افتاد روی دامن م و پرسید: “توی این هوای گرم،كی لباس بافتنی می پوشد؟” م لبخند زد و گفت: “بالآخره یكی پیدا می‌شود كه بپوشد!” سیب لپ‌های تپلش را باد كرد و گفت: “چه چیزها! و قل خورد و رفت”. م باز هم بافت و بافت. باد از راه رسید. توی گوش م پیچید و گفت :” به به … چه قدر قشنگ می‌بافی ! خسته نباشی!برای كی می‌بافی؟” م لپ‌هایش قرمز شد. سرش را پایین انداخت و گفت:” برای م كوچولو، آخه من دارم مامان می‌شوم!” ژاكت كوچكی را كه بافته بود توی دست‌های باد گذاشت. باد هوهو هاها خندید و گفت:” مباركه… مبارك!” نشانه _م 🆔 @pishdabestanarghat
پیامبر ما مسلمانارو که میشناسید؟ حضرت محمد (ص)خدای احد رو میپرستید زمان پیامبر ما یه سری از مردم وجود داشتند که بهشون میگفتند کافرون کافرون بت میپرستیدند یادتونه گفتم بت به چی میگن؟ یه مجسمه هایی از سنگ و چوب میساختند خودشون و به جای خدای احد میپرستیدند یه روزی از روزها این کافرون یه فکر بدی کردند چون دوست نداشتند پیامبر خدای احد رو بپرسته اومدند پیش پیامبر و گفتند : ای پیامبر خدا نمیشه بیای بتهای مارو بپرستی؟ بچه ها فرشته ی مهربون اومد در گوش پیامبر گفت  : قل یا ایها الکافرون ای کافرا لا اعبد ما تعبدون من این چیزایی که شما میپرستید رو نمیپرستم بچه ها کافرا رفتند و دوباره هی فکر کردند هی فکر کردند هی فکر کردند تا یه فکر جدید به ذهنشون رسید اومدن پیش پیامبر خدا و بهش گفتند ای پیامبر ما میخوایم خدای تورو بپرستیم بچه ها به نظر شما کافرون راست میگفتند؟ نه پیامبر گفتند : و لا انتم عابدون ما اعبد شما اون چیزی که من میپرستم رو نمیپرستین الکی میگین شما دروغ میگین شماها خدای من رو نمیپرستید بچه ها کافرا ول کن نبودند که همش میخواستن کاری بکنن که پیامبر بتهای اونارو بپرسته اوانا رفتندو یه فکر تازه کردندو دوباره رفتند پیش پیامبر خدا و گفتند: ای پیامبر خدا ما یه فکری کردیم یه سال شما بیا خدای مارو بپرست و ماهم یه سال میایم خدای تورو میپرستیم بچه ها راست میگفتند؟ یعنی بعد ازینکه پیامبر یک سال بتهای اونارو بپرسته اونام میان خدای احد رو میپرستند؟ پیامبر دوست نداشت بت بپرسته ولا انا عابدون ما اعبد من خدای شما رو نمیپرستم ولا انتم عابدون ما اعبد شماهم خدای منو نمیپرستید پیامبر گفت نه من خدای شمارو میپرستم و نه شما خدای من رو میپرستید بچه ها فرشته ی مهربون اومد پیش پیامبر خدا و پیامبر هر حرفی میزد از طرف خداوند میزد خداوند به پیامبر گفت : برای اینکه از شر کافرون راحت بشی چی کار کن؟گفت : به کافرون بگو: لکم دینکم ولی دین دین شما مال شما و دین خودم مال خودم سوره کافرون 🆔 @pishdabestanarghat
نشانه ز یکی بود یکی نبود زززرنبور کوچولو قصه ما تو خونشون تو کندو زندگی میکرد و هر روززز صبح میومد و به گل ها سر میزد و شهد گل ها رو میخورد تا با اونا عسل خوشمزززززه درست کنه زززرنبور کوچولو هر وقت میوند بیرون با پروانه ها باززززی میکرد اگر کسی نیاززز به کمک داشت به اون کمک میکرد صدای زنبور کوچولو ویزززز ویزززز بود اما بچه ها یه روزززز که ا خواب بلند شد دید صداش گرفته بچه ها دیگه ویززززز ویرززز نمیکرد فقط میتوتست بگه زززرززز اون روز رفت به سراغ گل ها اما یه هو یک چیزی دید یه ما بزززرگ که هی نیشش میبرد داخل هی میاورد بیرون داشت از درخت بالا میرفت که بچه گنجشک هو رو بخوره زززنبور گفت چیکار کنم حالا من که خیلی کوچولو هستم نمی تونم برم با ما بجنگم حالا چیکار کنم مامان و بابا گنجشک ها نیستند رفتن دنبال غذا برای اونا فکر فکر فکر کرد تا فکری به سرش زد رفت تو کندو پیش ملکه و به اون گفت به خمه زنبورا بگه تا برن مار رو دور بکنند همه زنبور زززرززز زززرز کنان رفتن طرف متر بهش نیش زدن مار هم نفخمید چطور از اونجا فرار کنه وقتی مامان بابا گنجشکی اومد و قضیه رو فهمیدن خیلی خوشحال شدن و از گروه زنبورا تشکر کردن که جون بچه هاشون رو نجات دادن. زنبور کوچولو خیلی خوشحال شد که تونسته بود به اونا کمک کنه . خوب گل های قشنگم به من بگین توی قصه چه چیزای صدای ززززز داشتن آفرین دوم آبان ماه کار 🆔 @pishdabestanarghat
محدثه: داستان ولادت حضرت فاطمه (س)   داستان کودکانه زندگینامه حضرت فاطمه زهرا (س) بعد از مدتی انتظار صدای زیبای دختری بهشتی از خانه بلند شد. پدر و مادر از دیدن نوزاد بسیار شاد و خوشحال شدند. حضرت محمد (ص) به امر خدا نام دخترش را فاطمه به معنی جدا شده از بدیها نهاد. خداوند مهربان تا آن روز و بعد از آن چنین دختر پاک و درستکاری را به هیچکس هدیه نداده بود. حتی فرشته های آسمان نیز برای دیدن فاطمه (ع) به زمین می آمدند و از صحبت کردن با او لذت می بردند.   دشمنان پیامبر (ص) با شنیدن خبر تولد حضرت فاطمه (ع) خوشحال شدند و ایشان را آزار داده می گفتند : تو ابتر هستی یعنی پسری نداری که نسل تو ادامه پیدا کند و دیگر کسی نیست که بعد از تو مردم را به دین اسلام دعوت کند.   اما خداوند یکتا برای اینکه مقام و بزرگی حضرت فاطمه (ع) را نشان بدهد؛ سوره ی کوثر را بر حضرت محمد (ص) نازل کرد و از آن حضرت خواست که قربانی کند و شاد باشد. در این سوره مبارک پروردگار عالمیان به رسولش فرمود: « نسل تو از همین دختر پاک ادامه پیدا می کند.» پیغمبر هم راضی به امر خداوند بود ودخترش را بسیار دوست می داشت؛همیشه او را در آغوش می گرفت و می بوسید و می گفت: « فاطمه بوی بهشت می دهد.» حضرت فاطمه (ع) چهره ای نورانی داشت و برای پدر و مادرش دختری خوب و مهربان بود. او زندگی سختی داشت. در کودکی مادر عزیزش خدیجه ی فداکار را از دست داد. خدیجه (ع) در تمام زندگی اش با پیامبر همیشه یار و غمخوار ایشان بود. و هنگامی که مردم بت پرست آن حضرت را مورد اذیت و آزار قرار می دادند با روی خوش به پیامبر گرامی اسلام امیدواری می داد. اما بعد از خدیجه (ع) تنها یار و همراه پیامبر (ص) حضرت فاطمه (ع) بود. وقتی بت پرستان نادان در کوچه و بازار به سوی حضرت محمد (ص) سنگ پرتاب می کردند و به روی مبارک ایشان خاک می ریختند فاطمه (ع) با ناراحتی در حالی که اشک  در چشمان نازنینش جمع می شد سر و روی پدر را پاک می کرد و مانند یک مادر از ایشان مراقبت می کرد.به همین خاطر رسول اکم همیشه به دخترش می فرمود «ام ابیها» یعنی فاطمه جان تو مثل مادرم هستی. حضرت فاطمه (ع) پاک ترین زن دنیا بود. او در نوجوانی با بهترین مرد که حضرت علی (ع) بود ازدواج کرد و زندگی ساده و زیبایی را با هم آغاز کردند. پیامبر (ص) هم از دیدن آنها شاد و خوشحال می شد و خدا را شکر می کرد. حضرت زهرا سلام الله علیها # روز مادر 🆔 @pishdabestanarghat
نخود هر آش صفحه اول 🆔 @classavalarghat
نخود هر آش صفحه دوم 🆔 @classavalarghat
نخود هر آش صفحه سوم 🆔 @classavalarghat
نخود هر آش صفحه چهارم 🆔 @classavalarghat
نخود هر آش صفحه آخر 🆔 @classavalarghat
نشانه ی ص تو هتل شهرڪ الفبای دو مهمان اومده بود ڪه تاجر بودند وبرادر وبرای تجارت به شهرڪ الفبا اومده بودند. این مهمانها صداشون شبیه (س) بود .صـ ص اجناس خاصی برای فروش به شهرڪ اورده بود مثل صابون ،صندوق،صندلی،قرص،قصّه،و...... رئیس شهرڪ الفبا به سفارش اعضای شهرڪ از آقایون صـ ص دعوت ڪردند ڪه تو شهرشون بمونن و بین ڪشورهای همسایه رفت وآمد ڪنند ومواد مورد نیاز شهرڪ را فراهم ڪنند .دو برادر صـ ص قبول ڪردند ویڪ خانه تو شهرڪ به اونها داده شد واز اون روز به بعد بخاطر اینڪه (سـ س) و با صـ ص اشتباه نگیرند چون صداشون یڪی بود اسم سـ س را سین گذاشتند و اسم صـ ص رو هم صاد گذاشتند این اولین حرفی بود ڪه توشهرڪ صدا شون یڪی بود ،ولی اسم شون و شڪل شون فرق می ڪرد. @pishdabestanarghat
#داستان کوتاه از امام صادق علیه السلام 🌞بچه هاجون روزی امام صادق ع خادم را دنبال کاری فرستاد. چون خادم دیر کرد حضرت به دنبال آن کار رفت. در وسط راه دید که خادم در گوشه ای خوابیده است، حضرت او را باد زد تا اینکه بیدار شد. پس با مهربانی به او فرمود: ✨خوب است شبها بخوابی و روزها کار کنی✨