درختا خیلی خوشگلن
مثل ما دست و پا دارن
مثل تموم آدما
مامان دارن، بابا دارن
درختایی که لاغرن
فکر می کنم جوون باشن
شاید درختای تپل
مادربزرگشون باشن
شاعر: خاله لیلا
#روز_درختکاری
من یک درخت هستم
بلند و سبز هستم
تو خاک ریشه دارم
تو ساقه میوه دارم
پاک میکنم هوا رو
شاد میکنم شمارو
اگر تو ماه اسفند
تو یک نهال بکاری
سال دیگه میبینی
#روز_درختکاری
قصه 🌳 درخت خوابالو 🌳
یکی بود، یکی نبود. پیرمرد زحمت کشی بود که در دوران جوانی درختی کاشته بود اما این درخت میوه نمی داد چون همیشه می خوابید. پیرمرد دیگر ناامید شده بود.
روزی پیرمرد اندیشید و با خود گفت:«این درخت فقط می خوابد… نه میوه ای دارد که پولی به دست آورم و نه کاری برای زیبایی طبیعت می کند… پس باید آن را قطع کنم… همین الان باید دست به کار شوم.»
پیرمرد بلند شد. وسایل خود را برداشت. نام خداوند را بر زبان آورد تا درخت را قطع کند. ولی احساس کرد که پلک هایش سنگین شده است. با خود گفت:«حالا می خوابم، عصر سرحال می شوم و این درخت را قطع می کنم.»
پیرمرد بعد از گفتن این جمله خوابش برد. او سه ساعت خوابید. وقتی بیدار شد خورشید غروب کرده بود و اذان می گفتند. پیرمرد که دید شب شده بلند شد و به خانه رفت، وضو گرفت و نماز خواند.
صبح روز بعد به طرف درخت به راه افتاد.
در راه، گرفتار یک پیرمرد پرحرف شد. پیرمرد کشاورز مجبور شد تا شب با این پیرمرد پر حرف حرف بزند و به سئوالات او پاسخ بدهد. در نتیجه نتوانست آن روز هم درخت را قطع کند.
روز بعد پیرمرد بلند شد و خود را آماده کرد تا برود. در راه احساس ناراحتی می کرد چون واقعاً نمی خواست درخت قطع شود. وقتی رسید تبر را برداشت تا درخت را قطع کند. در آن موقع ناگهان چشمش به به میوه های درخت افتاد که تازه در آمده بودند.
با خوشحالی گفت:«میوه…! بالاخره درختم میوه داد!»
پیرمرد فراموش کرده بود که این سه ماه که درخت خوابیده بود فصل زمستان بود.
او فکر کرد و به یاد دوران جوانی اش افتاد. در آن موقع او به درخت رسیدگی نمی کرد و به آن کم آب می داد و به خاطر همین بود که درخت میوه خوبی نمی داد.
#روز_درختکاری
درخت اجازه داده
روصندلی بشینیم
رومیزای چوبی مون
میوه هاشو بچینیم
درخت اجازه داده
به پرتقال فروشا
خوبه به یادش باشن
گاهی زغال فروشا
اگه اذیت کنیم
درختارو می میرن
از سر زندگیمون
سایه شونو می گیرن
#روز_درختکاری
درختا خیلی خوشگلن
مثل ما دست و پا دارن
مثل تموم آدما
مامان دارن، بابا دارن
درختایی که لاغرن
فکر می کنم جوون باشن
شاید درختای تپل
مادربزرگشون باشن
شاعر: خاله لیلا
#روز_درختکاری
درختی زیبا
سال گذشته
نهالی داشتم
بردم و آن را
تو باغچه کاشتم
نهال من شد
پر از جوونه
رو شاخه هاش
ساخت پرنده لونه
ریشه ها در خاک
شاخه ها در باد
قد کشید و شد
شاد شاد شاد
درختی زیبا
سایه اش رو داد
به من و شماها
#روز_درختکاری
#قصه دانه خوش شانس
سالها پيش، كشاورزي، يك كيسه ي بزرگ بذر را براي فروش به شهر مي برد
ناگهان چرخ گاري به يك سنگ بزرگ برخورد كرد
و يكي از دانه هاي توي كيسه روي زمين خشك و گرم افتاد.
دانه ترسيد و پيش خودش گفت: من فقط زير خاك در امان هستم.
گاوي كه از آنجا عبور مي كرد پايش را روي دانه گذاشت و آن را به داخل خاك فرو برد.
دانه گفت: من تشنه هستم، من به كمي آب براي رشد و بزرگ شدن احتياج دارم. كم كم باران شروع به باريدن كرد.
صبح روز بعد دانه يك جوانه كوچولوي سبز درآورد. جوانه تمام روز زير نور خورشيد نشست و قدش بلند و بلندتر شد.
روز بعد اولين برگش درآمد. اين برگ كمك كرد تا نور خورشيد بيشتري را بگيرد و بزرگتر شود.
يك روز غروب، پرنده اي گرسنه خواست آن را بخورد . اما ريشه هاي دانه آن را محكم در خاك نگه داشتند.
سالها گذشت و دانه آب باران زيادي خورد و مدتهاي زيادي در زير نور خورشيد نشست تا اينكه در ابتدا تبديل به يك درخت كوچك شد و بعد به درخت بزرگي تبديل شد.
حالا وقتي شما به كوه و دشت مي رويد. درخت قوي و بزرگي را مي بينيد كه خودش دانه هاي بسياري دارد.
#روز_درختکاری
درخت چه مهربانست
جای پرندگان است
قناری بر شاخه اش
خرم و شادمان است
#روز_درختکاری
خدا جونم، درختا رو نگه دار
مواظب ریشه و برگشون باش
باد که می آد، خودت تو گوشش بگو:
با همه ی درختا، مهربون باش
#روز_درختکاری
درخت زیبای من
درخت زیبای من
در دل صحرا
کرده برای من پهن
سایه خود را
خرمنی از برگ سبز
گرفته بر دوش
برای هر پرنده
گشوده آغوش
درخت زیبای من
چه با صفایی
#روز_درختکاری
من یک درختم سرسبز و شادم
بالا بلندم رفیق بادم میبینم انجا
اطراف خود را در روبه رویم
کوه است و صحرا پا در زمینم سر در هوایم
ازاد هستم از غم رهایم
#روز_درختکاری
نهال کوچک
ما هم توی محله مون
پارکی داریم که خوشکله
درختان بلند داره
چمن داره پر از گله
این جا و اوجا پارک ما
باغچه داره خیلی قشنگ
کاشته شده تو باغچه اش
گل های ناز و رنگارنگ
پای درخت آب می ریزه
باغبون پیر و مهربون
برای حفظ هر درخت
کار می کنه از دل و جون
مامان می گه: چه خوبه ما
نهالی کوچک بکاریم
بابا میگه : خوبه ولی
مبادا کار بد کنیم
برای کاشتن درخت
چمن ها را لگد کنیم
ما بچه ها با چند نهال
سر می رسیم از هر طرف
می کاریمش توی زمین
چه قدر قشنگند صف به صف
گنجشکا دور و بر ما
با جیک جیک آواز می خونند
برای کاشتن درخت
از ما تشکر می کنند
#روز_درختکاری
درخت چه مهربانست
جای پرندگان است
قناری بر شاخه اش
خرم و شادمان است
#روز_درختکاری
#قصه_دانه_خوش_شانس
سالها پيش، كشاورزي، يك كيسه ي بزرگ بذر را براي فروش به شهر مي برد
ناگهان چرخ گاري به يك سنگ بزرگ برخورد كرد
و يكي از دانه هاي توي كيسه روي زمين خشك و گرم افتاد.
دانه ترسيد و پيش خودش گفت: من فقط زير خاك در امان هستم.
گاوي كه از آنجا عبور مي كرد پايش را روي دانه گذاشت و آن را به داخل خاك فرو برد.
دانه گفت: من تشنه هستم، من به كمي آب براي رشد و بزرگ شدن احتياج دارم. كم كم باران شروع به باريدن كرد.
صبح روز بعد دانه يك جوانه سبز درآورد. جوانه تمام روز زير نور خورشيد نشست و قدش بلند و بلندتر شد.
روز بعد اولين برگش درآمد. اين برگ كمك كرد تا نور خورشيد بيشتري را بگيرد و بزرگتر شود.
يك روز غروب، پرنده اي گرسنه خواست آن را بخورد . اما ريشه هاي دانه آن را محكم در خاك نگه داشتند.
سالها گذشت و دانه آب باران زيادي خورد و مدتهاي زيادي در زير نور خورشيد نشست تا اينكه در ابتدا تبديل به يك درخت كوچك شد و بعد به درخت بزرگي تبديل شد.
حالا وقتي شما به كوه و دشت مي رويد. درخت قوي و بزرگي را مي بينيد كه خودش دانه هاي بسياري دارد.
#روز_درختکاری
کاردستی درخت با لولهی دستمال کاغذی
#کاردستی #روز_درختکاری
😀حال خوب😀
https://eitaa.com/joinchat/2612527597C1d4843f91f
یه کاربرگ جالب 😍👆
✅ بازی با اعداد
این کاربرگ رو میشه با تاس انجام داد
بچهها تاس بندازن هر عددی که اومد اون رو با رنگ مشخص شده رنگ کنن👌
هم بازی ، هم دقت و تمرکز
هم آشنایی با اعداد و رنگها🤩🤩
#کاربرگ #اعداد #روز_درختکاری
😀حال خوب😀
https://eitaa.com/joinchat/2612527597C1d4843f91f