eitaa logo
• خونه پیشولیا •
1.6هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
490 ویدیو
1 فایل
• - روزمرگی جوجه اردکی که نقاشی می‌کشه/انیمیشن میسازه/دلش پیش آقایِ امام رضاست/سبز رو زندگی می‌کنه- • https://daigo.ir/secret/918326197 https://harfeto.timefriend.net/17553692106731
مشاهده در ایتا
دانلود
• خونه پیشولیا •
شبِ کنکور، میدان ازادی، عزاداری برای امام حسین❤️.
• خونه پیشولیا •
میدونی؟ امروز رفتیم میوه خریدیم و بین اون همه رنگ انگار دوباره زندگی رو دیدم، وقتی موقع خرید سبزیِ تازه با گلدون های دم در مغازه مواجه شدم انگاری دوباره لبخند رو روی لبم حس کردم، وقتی اولین گازو به دونات زدمو چایی رو سر کشیدم انگار این کدری های این مدت رو شست برد پایین، وقتی واسه اولین بار با مامان پاستا درست کردیم و سسش کم شد اما همون مزه پاستا چند وقت پیشو داد انگار امیدو بین اون قارچهای درشتش دیدم،خب اره امروز خیلی چیزا دیدم که لبخندو دوباره مهمون لبام کرد و می‌دونی خداجون؟ با تموم کدری های این روزا من هنوزم تو رو باور دارم و میبینمت، بابت امروزت شکر.
ولی میدونید؟ این چند روز مقداری وایب اربعین پارسال رو بهم داد و خدا انگار میخواست بگه درسته که نفرستادمت امسال بری ولی بیا و حسش کن، نگاه کن ببین چقدر مداحای بزرگ و کوچیک برات فرستادم مشهد تا برات روضه امام حسین بخونه، این جمعیتو ببین از چند کیلومتری مشهد پیاده دارن میان و موکب های بزرگ برپا کردن، این مردم رو ببین که چطوری واسه اماماشون اشک میریزن و حتی یه ذره هم ناراحت نیستن از سختی این روزا برعکس بابتش خداروشکر میکنن. به قول مامان همینم سعادت میخواست و خب انگار این سری خدا منو اون جلو جلوها نشونده بود. امام رضا این شبا اومد دستمو گرفت تو دستش و گفت ناراحتی؟ مگه من میزارم تو با این حال برگردی خونه؟ بیا و این چند شب تو آغوش من زندگی کن، خودم اشکتو پاک میکنم، گرسنت شد غذا میزارم دهنت، سردت شد محکم تر بغلت میکنم، من این چند شب مثل آغوش یه پدر مراقبت ازت میکنم. من این روزها امام رضا، بابای مهربونمو داشتم و هیچی قشنگ تر ازاین بعد کلی سختی نبود، دوای دردم از همون بچگی خودش بود و بابتش شکر میکنم، بابت داشتن یه بابای مهربون که نمیزاره غمگین بمونم🤍🪴.
هاااا اینم بود که امروز یکی از بچه ها بهم گفت شبیه فرشته میمونم، چون خیلی کم یعنی مثلا میشه گفت ۱ در ۱۰۰۰ اتفاق میوفته که یه آدم رندوم ازم تعریف کنه، لپام گل گلی شده بود، شکر میکنم واقعا که امروز صبح عزممو جزم کردم و رفتم. این معلم هم شبیه خانوم موسوی شبیه به یه معجزه میمونه توی زندگیم💚✨.
• خونه پیشولیا •
امروز خدا وکیلی از دیروز خیلی بیشتر خوش گذشت و خیلی خندیدم، اجرامونو که یادم میاد پهن زمین میشم، یاد موقعی که آهنگِ "تو اگه با من قهری" میوفتم که بچه ها برا خانوم بابایی مسخره بازی در میوردن، نماز ظهر امروز که نمی‌دونم چرا انقدر چسبید به جونم، ذوقم برای هندونه و خنده خانوم بابایی، مشاوری که امروز اوردن و حرفاش، زینب که چطوری انقدر جالب و بانمکه، خانوم بابایی که دستامو میگیره کلی، اوقاتی که میگذرونیم همه با هم امروز رو برام قشنگ کرد، خدایا شکرت🤍🪴.
• خونه پیشولیا •
حانیه با حانیه ملاقات کردن و یه روبوسی اساسی با هم داشتن😔🤣. اخرشم مثل دیروز یه مسابقه گذاشتن و یه سری برگه هم پر کردیم که واقعا بامزه بود، در کل که امروزم واقعا مثل روزای دیگه خوش گذشت، و با حضور حانیه خوشحالیه ما هم کامل تر. خدایا شکرت بابت این روزا🤍🪴.
• خونه پیشولیا •
امروز رفتیم و عزیزجون اقاجونمو از خونشون اوردیم پیش خودمون، یه دفعه به سرمون زد تا باغچه رو تمیز کنیم و کلی کشفیات جالب انگیز داشتم من این وسط و واقعا باید بگم من خیلی خوشحالم که همچین خانواده ای دارم. آدما هرچی پیرتر میشن به نظر میاد که دیگه چیز زیادی نمیدونن، اما میدونید؟ اونا از ما هم بیشتر اطلاعات دارن و خب کلی چیزی این وسط یاد گرفتم ازشون. خداروشکر که خانواده مامانیمو دارم💚✨.
یکی دیگر از قسمت‌های مطلوب امروز برام صحبت با خانوم بابایی بود که خب، انگار چشمامو باز کرد که از خودم چی می‌خوام و هدفم از این زندگی سخت چیست. و اره امروز از روزهای پر نعمت و زیبا واسم بود و شکر خدا، برای امروز شکرگزار و خوشحالم✨🤍.
و در اخر، این چند روز دیدم من واقعا یه بعد اجتماعی دارم که نیازمند شرکت تو همچین جمع هایی هست و بیشتر باید زورش کنم تا با آدما تعامل کنه. این هفت روز واقعا روزهای قشنگی بود و جدی جدی یه سری چیزا یاد گرفتم. روز آخر یعنی دیروز خیلی روز درخشانی تو تاریخ زندگی من شد، چون حتی نیم ثانیه هم احساس ناراحتی نداشتم و حس خوب بود که از آدم و عالم بهم منتقل میشد😭. درسته که پریشب شب سختی برامون بود اما نتیجه تلاشمون رو دیدم که خدا چقدر محکم تر بغلمون کرد، چون نامید نشدیم و ادامه دادیم و بابتش شکر خدا جون، کاشکی میتونستم میزان علاقم بهت رو یکجوری نشون بدم. بابت نعمت های بزرگ کوچکت که خیلی اوقات تا خوب نگاه نکنم به چشمم نمیاد شکرت و دوست دارم🤍🪴.
• خونه پیشولیا •
دیروز قرار بر این شد که ما برویم کنسرت مجال و قبلشم یه دوری اون نزدیکیا بزنیم. برای همین رفتیم بوستان گفتگو که خب واقعا پاتوق خودمون رو ترجیح میدم به هر پارک دیگه ای. رفتیم و بعله، حانیه خانوم مارو کلی سوپرایز کرد و قند در دل ما آب نمود، انقدر هم زیاد که هنوز که هنوزه اثراتش در روحیم موجوده.دیگه هوا سمت تاریکی که رفت به سوی سرزمین تمدنها کوچ کردیم دوباره و رسیدیم کنسرت، واقعتیش فضای بزرگتر و پر جمعیت تری متصور بودم ولی شاید چون شب اول بود اونجوری که باید نبود اما این از لذتش چیزی کم نکرد و ما کلی با آهنگا جیغ جیغ کردیم و خوندیم✨. برگشتنی هم ۵ تا دلقک با هم کلی پیاده روی کردیم تا اتوبان که اسنپ ارزون تر دربیاد🤣💔و خب دیروز همونقدری خوش گذشت که پریروز تو رویداد، حتی دیشب بیشتر چون وقتی این یار غارم پیشمه همه چی باب میل و قشنگه، خدایا شکرت بابت قشنگی این روزامون🤍🪴‌‌.
• خونه پیشولیا •
اینم یه گردش دوستانه، به صرف چای و‌ جلسه کتابخونی که این هفته برگزار شد.
• خونه پیشولیا •
من امروز یه برنامه ای هم توی برج میلاد دعوت بودم و خب خوش گذشت واقعا. عبدالله روا رو دیدم، گروه پازل بند رو دیدم، یه آقا که صدای خواننده هارو تقلید میکرد و بامزه بود، از همه مهم تر گروه موسیقی بین الملل😭✨واقعا این آخری خیلی مورد علاقمه و خیلی خوشحال شدممممم. بابت امروزتم کلی شکر خدا.