• خونه پیشولیا •
-اینم از شیرینی قبولی دانشگاه به خانواده🥗
دیدی بالاخره تموم شد و تکلیف ما هم روشن شد؟ اره عزیزم بالاخره ما هم آزاد و رها شدیم، رفتیم گشت وگذار و شب دیدنی فامیل، رفتیم با ماشین چرخ زدیم و هرچی عقده این مدت تو دلم مونده بود داد زدم و با آهنگ خوندم، من حالا سبکم.
میتونید به این ریحانه تازه جوونه زده سلام کنید و صداش کنید خانوم دانشجو! یه شروع جدید دیگه رو به خودم و خودمون تبریک میگم💛☁️.
#روز_نوشت #ماجراهایبنده
• خونه پیشولیا •
امروز من بودم و دیاکو، زندایی و مامانم پیش به سوی مهمانی دوستانه.
تباریک و کادوهایی که به سوی ما شتاب گرفتن و بعله، حالا من یه آدم دارا هستم. مثل همیشه که میرم تو یه جمعی و بچه ها به سمتم حجوم میارن، خانوم دانشجو به پرستاری بچهها پرداخت تا آخر این مهمانی. ته مهمونی دیگه من و دیاکو اینجور بودیم که بریم فقط خونهههه و اره تا نشستیم تو ماشین، سرشو گذاشت رو پام و خوابش برد، منم از هوای شب تهران که از پنجره به صورتم میخورد لذت بردم و حالا یه جنازم😭. در کل که روز آبی رنگی بود و خوش گذشت، من دارم رو بعد اجتماعیم کار میکنم و انگاری تازه با زنداییم آشنا شدم، کلی با هم حال کردیم و قراره کادو قبولی دانشگاهمو زود تر به دستم برسونه😔🤣. در کل برای امروز شکرت خدای آسمونا🤍☁️.
#روز_نوشت #ماجراهایبنده
• خونه پیشولیا •
اینم از امروز ریحونچه، روزای آخر بیکاری و صحبتهای جدی جدی زندگی[بارش☁️].
و گل داودی خوشبو و کادو ریحانه پسندهِ خاله جون🕊💛.
[بازگشت همه ما به سوی پاتوق اما یه سوراخ جدید]
#ماجراهایبنده
• خونه پیشولیا •
و اره، اینم از گل خواستگ.... نه چیز ببخشید، هدیه قبولی دانشگاهم در نوری زیباتر. #ماجراهایبنده
• خونه پیشولیا •
امروز یه من بودم و یه دیاکو، امروز با هم کلی بازی کردیم، کلی نگاشی کشیدیم و خیار خوردیم😭😂💚 و انقدر غرق لذت بودم این چند ساعت که اصلا سمت گوشیم نیومدم و حس سبکی داشتم. این پسر منه و بابتش کلی شکر میکنم که هست که شیرین کرده زندگیمونو و شده انبه زندگی من🥭🤍.
[نگاه چطوری نقاشیمو نگاه میکنه😭✨] #ماجراهایبنده
• خونه پیشولیا •
با حضور افتخاری شهاب، اصفهونی، گوش کوچولو و خوش صدا🤌✨. #ماجراهایبنده
• خونه پیشولیا •
امروز پر از احساسات مختلف بود، بغض، خنده، پوچی، دلقک بازی و هیجان.
ولی من آدم ناشکری نیستم خداجون، دمت گرم بابت اینروزا. فقط یکم ترسیدم و نمیدونم چیکار کنم....
امروز بازگشت دوباره من به استاپ موشن بود و فهمیدم اگر قرار باشه یه روز استودیو خودمو بزنم، در این زمینس.
امروز آقای مهربون نجاتمون داد و حانیه مراقبم بود، کلی مامانمو بغل کردم و عاشق سوییشرتی که برام سوغاتی آورد شدم.بابت این نکته های تو دلی قشنگت شکرت🤍🪴.
#ماجراهایبنده #روز_نوشت
• خونه پیشولیا •
سریال عزیزم، روز پر مشغله، کوپن غذا، سیرابی، لوگو، راهروهای پر نور، مراوده با بچه ها، کتابخونه، حال خوب تو مسیر، کمتر از ۱۲ ساعتو خیلی نکات دیگه، خدایا شکرت بابت امروز لبخندی🤍🪴. #ماجراهایبنده
• خونه پیشولیا •
صبح امروز که پاشدم با بی میل ترین حالت ممکن آماده شدم و هی لفت دادم تا دیر برسم، اما از اون اوقاتی بود که حتی زودتر از حالت عادی هم سر مکان بودم، با اینکه نیم ساعت دم مترو مامانو معطل نگه داشتم و باهاش حرف زدم اما بازم هیچ به هیچ. سرکارگاه کارگردانی که نشستیم گفتم خب، این دو ساعت رو میگیرم میخوابم تا تموم بشه.... اما هرچی قضیه جلوتر میرفت حرفای استاده جالب تر میشد و در پوست خودم نمیگنجیدم😭✨، کلی ذوق کردم و با یه عالمه انرژی بعد از تموم شدن کارگاه رفتیم به سمت پاتوق و ناهار خوردیم، حرف زدیم و دوتایی اینستا گردی کردیم تا بقیه بچه ها بیان و میدونید چیه؟ اینکه تو یه جمعی بشینی و از تصوراتت درباره آینده بگی خیلی امید بخشه، وقتی غرای یه هفتتو با کلی آب و تاب برای یه جمعی از افراد تعریف میکنی و اونا همراهی کنن روحت حال میاد و آهنگ " زندگی شیرینه غصه ای نداره تو دو روزه هستی؛ غصه ننگ و عاره" تو ذهنت پلی میشه و میخوای که تا خود خونه پیاده روی کنی و ذوق ذوقی بشی.
و اره خدا جون بابت کارگاه کارگردانی انیمیشن امروز، شیرکاکائو فسقل و بزرگ، لقمه کتلک، نصرت، گربهها و گذاشتن یکسری آدم تو مسیر زندگیم شکرت میکنم خیلی شکرت میکنم🤍☘.
#ماجراهایبنده #روز_نوشت
• خونه پیشولیا •
سفرنامه-
دومین پنجشنبه آبان ماه سال ۱۴۰۳ ما به باغ کتاب رفتیم. در مسیر دامون و شمیم را با هم مزدوج کردیم[ماگامون] هم خانواده پسر راضی و هم دختر; چه از این بهتر؟
از تونل های تاریک مترو به نور رسیدیم و تا رسیدن به مقصد نهایی ذوق های کوچک که در دلمان خودی نشان میدادند را در تصویر ثبت میکردیم. نزدیکی های باغ کتاب رودی کوچک پر از ماهی های ریز و درشت به چشممان خورد و تصمیم گرفتیم مدتی در آنجا اتراق کنیم تا از منظره لذت ببریم.
چندی بعد پس از رسیدن به مقصد وجب به وجب آنجا را گشتیم و رویا پردازی کردیم; چه سرزمین دلنشینی ما باید آنجا را فتح میکردیم! آخر آنجا به خانه رویاهایمان شباهت وافری داشت. آرام آرام که نقشیمان جلو میرفت، شروع به چپاول کردیم تا برای برگشت به خانه چیزی برای ارائه داشته باشیم.
گرسنگی که به سرمان زد به سوی خانه ای که بوی غذایش تا فرسنگ ها آنطرف تر هم میرفت یورش برده و دلی از عزا در اوردیم. با غذایی به نام پاستا آشنا شدیم، چه معجزه دلچسبی! دفعه بعد که به آنجا برویم حتما دستور پختش را از آشپزشان خواهم گرفت.
کم کم که هوا به سوی تاریکی رفت، عزم رفتن به خانه کوچک خودمان کردیم و در مسیر از خاطرات فتح و غارتهایمان برای یکدیگر گفتیم، واقعا چه تفاهم های فاحشی داشتیم. باید به خانه و سرزمینمان میرفتیم تا اهالی آنجا را مطلع کنیم که چند فرسنگ آن طرف تر جایی به مانند باغی بی پایان وجود دارد که ثمره درختان آن غذایی به نام پاستا است، ما باید آنجا را برای خودمان میکردیم. در حال حاضر نقشه بزرگی برای فتح آنجا داریم که در ادامه سفرنامه هایم آن را با شما در میان خواهم گذاشت.[ دلقک های بزرگ تقدیم میکنند🤣✨] #ماجراهایبنده #روز_نوشت
• خونه پیشولیا •
اون صداعه که گاهی تو ذهنت یه کار احمقانه پیشنهاد میده و میگه فقط انجامش بده، پیش حانیه دست به عمل میزنه و خودی نشون میده. شاید بشه گفت امروز از بهترین روزا بود و دوسش دارم دانشگاه رو، خوشحالم که خدا اینجا قرارم داده و امیدوارم روند زندگی همینقدر شکیل پیش بره🤍🌱.
[خانوم عکاس اجازه دادن عکساشونو انتشار بدیم اینجا]
#ماجراهایبنده #روز_نوشت
• خونه پیشولیا •
امروز اکران انیمیشن در سایه سرو و دانشگاه تربیت مدرس-
واقعیتش این انیمیشن با تصوراتم کاملا متفاوت بود و امروز یکم خورد تو ذوقم، اما این باعث نشد که من برای گرافیک کار اکلیلی نشم و ذوق نکنم. در کنار همه اینا، این دانشگاه واقعا خوشگل بود و دوسش داشتم، ما کلی تایم توش گشتیم و عکس گرفتیم، با اینکه کلی کار سرمون ریخته بود اما باز با این یارغار رفتیم پاتوق و به احمق بودن خودمون بسیار خندیدیم. میدونید چیه؟ اینکه خدا شرایط رو جوری فراهم کرد که بتونم اوقات زیادی رو صرف علاقم کنم و هنوز که هنوزه دنبالش برم خیلی خوشحال و شاکرم میکنه، خیلی دوست دارم خداجون🤍.
[اسم امروز رو میزارم ماجراجویی دو گشنهِ بی پول😭]
#ماجراهایبنده #روز_نوشت
• خونه پیشولیا •
امروز صبح پاشدم رفتم بانک و یه سری کارای اداری کردم، بالاخره کارتمو با هزارمشقت گرفتم.
کارم که اونجا تموم شد رفتم آزادی دنبال حانیه و با هم رفتیم مدرسه تا با معلمامون تجدید دیدار کنیم و در ادامه مامانم رفت شیرینی قبولی دانشگاه رو گرفت و تندی اومد پخش کردیم تو مدرسه😭✨. سر کلاسا رفتیم و قرار شد واسه دوازدهمیا سخنرانی کنیم که واقعا حال داد و دوسش داشتم، یه لحظه به خودم اومدم و گفتم عه ریحانه چه بزرگ شدی، انگار همین دیروز بود تو هم پشت همین میزا بعد زنگ ناهار تو تاریکی نشستی و به حرف بقیه گوش میدادی، در کل که خیلی حال میده یه سری آدم دورت کنن و هی سوال کنن ازت و تو بتونی کمک کنی😭دوست داشتم. امروز رو دوست داشتم با تموم خستگیش و اتفاقات عجیب غریبش واقعا دوسش داشتم، خدا جونم شکرت واقعا🤍🪴. #ماجراهایبنده #روز_نوشت
• خونه پیشولیا •
امروز خوشگل من!
تولد معلمی که حالا شده جزو بهترین رفیقام و بابتش کلی شکر میکنم، بابت جمع جدیدی که خدا بهم هدیه کرد تا بتونم لحظات قشنگ تری رو بگذرونم، ایونت انیمیشن ببعی که باعث شد دوباره کلی ذوق انیماتوریم بزنه بیرون و خوشحال بشم، بابت قشنگیایی اینروزام شکرت خداجونی🪴🤍.
#ماجراهایبنده #روز_نوشت
• خونه پیشولیا •
کلاسی که پیچونده شد و جاش رفتیم گلزار، تا قبل از رسیدن به اونجا چندین بار به عقلم شک کردم که این چه کاری بود! اما بعد از وارد شدن انگار آروم گرفتم، خدایا شکرت بابت امروز💚✨.
#ماجراهایبنده #روز_نوشت
• خونه پیشولیا •
اینم از عکسی که استاد از ما گرفت.[ مثلا سرمون تو گوشیه] #روز_نوشت #ماجراهایبنده
• خونه پیشولیا •
برای به یادگار موندن از چایی خواستگاری انصاری و عبدی✨، با شکلاتهای استاد. [ و با خرج استاد]
#ماجراهایبنده #روز_نوشت
• خونه پیشولیا •
خانواده-
اسمش اینه، اما معانی مختلفی داره. برای یکی میشه آرامش، واسه یکی دیگه امید به زندگی، واسه دختر همسایه هم دلگرمی.
اما خانواده از نظر من میشه بخشی جدا ناپذیر از من، منی که هرکاریم کنم مهر این آدما از دلم بیرون نمیره. دوسشون دارما، اما اذیتشونم میکنم; دوسمم دارنا ولی اذیتمم میکنن. خانواده اون فضاییه که برام گرمه و احتیاجی به این ماسماسک خاکستری پیدا نمیکنم. خانواده برای من اونیه که وقتی فکر میکنم همه چیز تموم شده بغلم میکنه و یه راه جدیدو بهم نشون میده. خانواده همونه که وقتی غصه داره لهت میکنه عین یه تیکه انبه شیرین میاد زیر دندوناتو و انگار دنیا گلستون شده. خانواده همینه، همون گلدونی که گل بهش احتیاج داره و من این آخر هفته رو لحظه به لحظه شکر کردم برای داشتن تک تکشون، چه کم و چه زیاد; همینکه هستن، همینکه گاهی باهمیم، میخندیم، میزنیم تو سرو کله هم، با هم ذوق میکنیم، با هم ناراحتی میکشیم، دقیقا همینی که من دارم، دمت گرم. #روز_نوشت #ماجراهایبنده
• خونه پیشولیا •
روز دوم از هفته انیمیشن، همراه با کریستال های آسمانی، خوشحالی و یه ارائه پر استرس. ناراحتی هم داشت، زیاد داشت ولی همش با هم قشنگ بودش، دوسش داشتم. خدایا ممنونم و شکرت🤍.
#ماجراهایبنده #روز_نوشت
و بعله، روز درخشان دیگه همراه با ماجراجویی های ما، و سومین روز از هفته انیمیشن عزیزم🤌🌱. بابت امروز فقط میتونم تا مدتها به درگاهت شکر کنم خداجون و لبخندی بشم.
#ماجراهایبنده #روز_نوشت
• خونه پیشولیا •
نگاهم به آسمون شبیه نگاه مجنون به لیلیه.
#ماجراهایبنده
• خونه پیشولیا •
شما فقط ۲ دقیقه فرصت دارید تا ثبتش کنید. #ماجراهایبنده