• خونه پیشولیا •
امروز من بودم و دیاکو، زندایی و مامانم پیش به سوی مهمانی دوستانه.
تباریک و کادوهایی که به سوی ما شتاب گرفتن و بعله، حالا من یه آدم دارا هستم. مثل همیشه که میرم تو یه جمعی و بچه ها به سمتم حجوم میارن، خانوم دانشجو به پرستاری بچهها پرداخت تا آخر این مهمانی. ته مهمونی دیگه من و دیاکو اینجور بودیم که بریم فقط خونهههه و اره تا نشستیم تو ماشین، سرشو گذاشت رو پام و خوابش برد، منم از هوای شب تهران که از پنجره به صورتم میخورد لذت بردم و حالا یه جنازم😭. در کل که روز آبی رنگی بود و خوش گذشت، من دارم رو بعد اجتماعیم کار میکنم و انگاری تازه با زنداییم آشنا شدم، کلی با هم حال کردیم و قراره کادو قبولی دانشگاهمو زود تر به دستم برسونه😔🤣. در کل برای امروز شکرت خدای آسمونا🤍☁️.
#روز_نوشت #ماجراهایبنده
• خونه پیشولیا •
همه اونجا باهام این شکلی بودن که تو همون دختری هستی که دانشگاه قبول شدی؟ پس چرا انقدر کوچولویی؟من کوچولوام واقعا دیگه شکی بهش نیس😭😭.
ولی من هنوز با یه قسمتی مشکل دارم، به اسم: باتری اجتماعی✨.لامصب از ۴ ساعت بیشتر بشه این خوشوبشا دیگه رسما خاموش میشمممم.
• خونه پیشولیا •
این فیلترها که عکسو قدیمی میکنن، بندازم رو این باحال میشهاا.
زندگی اینو نشون داده که تو حتی به وجود یکسری آدم تو این دنیا فکر نمیکنی و خدا همونا رو میزاره جلوی پات، بازم تو فکر نمیکنی و نمیکردی یه روز انقدری کمکت باشن و تو مسیر زندگیت دستتو بگیرن.