eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️ میگفت↓ میدونی ڪِی از‌چشم‌ِ خدا‌ میوفتی؟! زمانی ڪه آقا‌ امام‌ زمان....؛ سرشو‌بندازه‌ پایین‌و از‌گناه‌ڪردن‌تو خجالت بڪشه ولی تـو‌انگار‌ نـه انگار..! رفیــق.؛ نزار‌ڪارت‌ بـه اون‌جاها‌ برسـه!!! ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
💢مرزبان زحمتکش 🔹چکمه پوشیدم و رفتم سر زمین کشاورزی. آن شب نوبت آبیاری زمین مان بود. صدای قورباغه و جیرجیرک تنهایی ام را کمتر می کرد. قبل از آن که آب به زمین برسد، معین را دیدم که به سمتم می آمد. سلام بابا دیگه شما برین خونه. من اومدم. عرق پیشانی ام را با آستین خشک کردم و روی سنگی نشستم تا نوبت مان شود. معین آستین هایش را بالا زد و بالای سرم ایستاد. شما که نشستین؟ پاشین پاشین این جا جای استراحت نیس. برین خونه. باز که داری حرف خودت رو میزنی. با هم باشیم بهتره. کمتر خسته میشی.بازویم را گرفت و بلندم کرد. آهسته آهسته تا انتهای زمین کشاورزی همراهی ام کرد و با مهربانی گفت : من خسته نمی شم شما برین خونه. شب های آبیاری با هر ترفندی بود من را می فرستاد خانه و خودش تمام کارها را انجام می داد... https://eitaa.com/piyroo
💢 من هنوز برای این سوال نتوانستم جوابی پیدا کنم ، که این بچه ها چگونه از جگرگوشه هایشان دل می کندن و عازم جبهه ها می‌شدند....!!!!!!!!! . 📸 ی لشکر ۲۵ شهید محمدرضا مولایی قراء در حال اعزام به ها فرزندانش را به گرفت ...محمدرضا آر پی جی زن بود. در والفجر 6 در حین زدن آر پی جی مورد اصابت قرار گرفت و رسید و بعد ده پیکر بازگشت. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🦋 میگن: چادرسرڪردن‌بۍ‌ڪلاسیہ.. عقب‌افتادگیہ! ڪۍ‌میگہ‌اقتداء‌بہ‌حضرت‌زهرا"س" بۍڪلاسیہ..! این‌همہ‌شھیدمقتداشون‌حضرت‌زهرا′'س′' بود.. نہ‌خانوم‌اشتباھ‌رفتۍراه‌رو اهدناصراط‌المستقیم‌اینجاست...🌿 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱یادتان هست که می خواندیم کربلا بیا تابرویم! جاده واسب مهیـّاست ، بیا تابرویم ✨ اکنون مدتهاست راه کربلا بازشده و ما را می خواند https://eitaa.com/piyroo
درسی که اربعین به ما می‌دهد، زنده نگهداشتن یادِ حقیقت و خاطره‌ی شهادت در مقابل طوفان تبلیغات دشمن است.... 💓 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
‌‌‌‌‌- قسم‌به‌تربتت‌قسم؛ خسته‌یِ دَردَم..! - چقدربامُهرِتربتت‌دردودل‌کردم:) - این‌دفعه‌کربلابیام‌‌برنمی‌گردم..💔🚶🏿‍♂' ❤️ ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۰۲ در مسیر حرفی نزدند...مهیا نگاهی به جاده انداخت. نزدیک
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۰۳ شهاب، سجاده اش را جمع کرد.... کوله اش را روی شانه اش گذاشت، و از اتاقش بیرون رفت. آرام آرام از پله ها پایین آمد.کفش هایش را از جا کفشی درآورد؛ تا می خواست کفش هایش را پا کند، با صدای محمد آقا ایستاد. ـ شهاب داری میری؟! ـ آره بابا! ـ چرا اینقدر بی سرو صدا؟! ـ خب، گفتم خوابید. بیدارتون نکنم. ـ یعنی اگه برای نماز بیدار نمی شدم، تو خداحافظی نمیکردی... ـ شرمنده فک کردم مامان، بهتون گفت دیشب. ـ آره! مادرت گفت داری میری ماموریت. به شهاب نزدیک شد و دستی روی شانه اش گذاشت. ـ چیزی شده شهاب؟! شهاب لبخندی زد. ـ نه! ـ مطمئن باشم؟! ـ مطمئن باشید. محمد آقا، خداروشکری زیر لب گفت.شهاب کفش هایش را روی زمین گذشت، و مشغول پا کردنشان شد. ــ میخوای بری با مهیا خداحافظی کنی؟؟ دستان شهاب، برای چند ثانیه از حرکت ایستادند. ــ نه دیشب ازش خداحافظی کردم! با زنگ خوردن تلفن شهاب؛ شهاب، با پدرش خداحافظی کرد و از خانه خارج شد.... ماشین آرش، سر کوچه بود. نگاهی به اتاق تاریک مهیا انداخت و لبخند غمگینی زد. کوله اش را روی شانه اش جابه جا کرد، و به سمت ماشین آرش رفت. **** مهیا از صبح تا الان هر چقدر به شهاب زنگ زده بود؛ جوابش را نمیداد...کلافه از جایش بلند شد و شروع به آماده شدن کرد.قرار بود، همراه نرجس و شهین خانوم به مهمانی زنانه، که خانه ی یکی از اقوام شهین خانوم برگزار میشد؛ بروند.بعد از نیم ساعت، آماده شده بود و روبه روی آینه، مشغول مرتب کردن چادرش بود؛ که موبایلش زنگ خورد. _جانم مریم؟! _.... _اومدم! زود کیفش را برداشت. ــ مامان من رفتم. ــ بسلامت مادر جان! مهیا از پله ها پایین آمد. به سمت ماشین محمد آقا رفت. سوار ماشین شد. ــ سلام! محمد آقا و شهین خانوم با مهربانی جوابش را دادند. ــ چه خبر مهیا خانوم؟! ــ سلامتی! اگه این داداشت جواب تلفن مارو بده... مریم دستی به روسریش کشید. ــ شهاب اصلا تو ماموریتا جواب تلفن نمیده، به خودت زحمت نده... مهیا با شوک گفت. ــ ماموریت؟؟؟!!!!.... ــ آره دیگه صبح رفت ماموریت! مریم باتعلل پرسید: ــ یعنی چیزی به تو نگفت؟! مهیا لبخند تلخی زد. ــ چرا چرا دیشب بهم گفت، فقط یکم نگران شدم، که جواب تلفنشو نداد.... مریم شروع کرد به دلداری دادن؛ ولی مهیا متوجه صحبت هایش نمیشد. فقط سرش را تکان می داد؛ یا بعضی اوقات با یک یا دو کلمه حرف هایش را تاکید می کرد. باورش نمی شد، شهاب بدون خداحافظی رفته باشد... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 زندگی هایمان فقط دست و پا زدن در دریای گرفتاری هاست. نمی دانیم‌در هجوم دردها روزمان چگونه شب می شود و در محاصره ی اضطراب ها شبمان چگونه صبح می گردد. در تلاطم نفس گیر این دنیا،فقط قدم های شماست که آرامش را به زمین باز می گرداند... کاش می آمدید و نجاتمان می دادید از رنج بی امان... ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 🕊🌷 شهدا 🌷🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَاءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُؤمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ العالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَ مَعَکُم. https://eitaa.com/piyroo
همیشہ میگفت : در زندگی ، آدمی موفق تر است ڪه در برابر عصبانیت دیگران " صبور " باشد و ڪار بی منطق انجام ندهد و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود :)) 🕊 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ یکے از آشنایاݩ خواب شھید «احمد پلارك» را مے بیند. او از شھید تقاضاے شفاعت مے کند شھید پلارك در جواب مے گوید: ↯ «مݩ نمے توانم شما را شفاعت ڪنم تنھا وقتے مے توانم شما را شفاعت ڪنم که شما نمـٰاز بخوانید و به آݩ توجہ↯ و عنایت داشتہ باشید،💯 هم چنیݩ زباݧ هایتان را نگہ دارید. در غیر ایݧ صورت، هیچ کارے از دست مݩ بر نمے آید.»❌ ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🔰روایتی کمتر دیده شده درباره شهید حسین همدانی ✨گل علی بابایی:بعد از گذشت ۳ سال فرماندهی میدانی نبردهای ضد تکفیری در سوریه، به کشور برگشت، چند روز بعد با او در خانه حسین بهزاد دیدار تازه کردیم، عجیب سرخوش بود، پرسیدم: حاج آقا قضیه چیه خیلی سر کیفی هستید. گفت: امروز همراه حاج قاسم برای تقدیم گزارش آخرین وضعیت سوریه به بیت رهبری رفتیم بعد از تشریف فرمایی آقا، حاج قاسم شروع به صحبت کرد و اسمی هم از بنده برد. ناگهان حضرت آقا رو کرد به من و فرمود: آقای همدانی! عرض کردم: بفرمایید. آقا فرمودند: طی این سه سال از جنگ سوریه گذشته من در غالب قنوت نمازهایم شما را به اسم دعا کرده‌ام! حاجی با چشمانی اشکبار از شوق گفت: به خدا قسم با شنیدن همین فرمایش آقا، کل خستگی آن ۳ سال سرتاسر مصیبت و رنج، یک‌جا از تن و جانم بیرون رفت. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
✨وقت خداحافظی مادر ازش پرسید: علیرضا کی برمی‌گردی؟ گفت: وقتی راه کربلا باز شد..! پیکر علیرضای ۱۶ساله، ۱۶ سال بعد مصادف با اعزام اولین کاروان به کربلا در فکه‌ی شمالی پیدا شد ... ‍‌ https://eitaa.com/piyroo