eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
15.6هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#پیام_صبحگاهی دشمنان انقلاب اسلامی به‌طور دائم مشغول توطئه‌اند؛ و این مایه‌ی افتخار ما است. یعنی چهل سال است که به‌طور دائم علیه نظام اسلامی، علیه ایران اسلامی دارد توطئه انجام میگیرد؛ میلیاردها پول خرج میشود؛ شخصیّت‌های فکری، دُور هم می‌نشینند برای اینکه به این نظام ضربه بزنند، برای اینکه این [نظام] را ریشه‌کن کنند؛ و خب چهل سال است که روز‌به‌روز این شجره‌ی مبارکه، این شجره‌ی طیّبه، دارد رشد میکند؛ این مایه‌ی افتخار ما است. اگر علیه ما فعّالیّت نمیکردند، ما احساس نمیکردیم که تا این حد مورد لطف الهی قرار داریم. ۱۳۹۶/۱۲/۱۷ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سعی کنید یکی از افرادی باشید که همیشه سعی در زمینه سازی برای ظهور صاحب الامر دارند ، و بکوشید اول خود و بعد جامعه را پاک سازی کنید ، و دعا کنید که این انقلاب به انقلاب جهانی آقا امام زمان متصل شود. پس اگر می خواهید دعاهایتان مستجاب شود به جهاد اکبر ، که همان خودسازی درونی است ، بپردازید..... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به شدت روی بیت المال و حقوقی که می گرفت حساس بود ، بارها حق مأموریتش را دریافت نکرد ، گاهی هم از جیب خرج می کرد و آن را وظیفه خود می دانست ، سال ۹۴ در یکی از مناطق درگیری شدیدی به وجود آمد که مرتضی مجبور به عقب ‌نشینی شد ؛ وقتی برگشت به فرمانده اش گفتم ، مرتضی ۶۰ روز است که اینجاست بهتر است به عقب برگردد ، با برگشتش موافقت شد نگاهی به ظاهرش انداختم یک لباس جنگی و یک جفت دمپایی تنها چیزی بود که داشت پرسیدم ، پس وسایلت کو؟ ، گفت ، حجم آتش اجازه نداد چیزی با خود به عقب بیاوریم ! لباسی نبود که به او بدهیم ، کفشی کهنه پیدا کردیم و به او دادیم تا با آن به دمشق برود مقدار کمی پول به او دادم و گفتم ، به دمشق که رسیدی برای خودت لباس تهیه کن ، چند روز بعد یکی از نیروها با پاکتی پول نزد من آمد و گفت ، مرتضی این پول را برگرداند ، پاکت را باز کردم و دیدم بیشتر از نصف پول را برگردانده ، تنها یک شلوار ساده خریده بود و پیراهنی از آن هم ساده تر تا بتواند به ایران برگردد ، حتی کفش هم نخریده بود..... 📕 مدافعان حرم 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
اَلـسَّلامُ عَلَى الْـحُسَـيْنِ و َعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ و َعَلىٰ اَوْلادِ الْـحـُسـَيْنِ و َعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن ...✋💔 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
عاشقی دردسری بود، نمی دانستیم! حاصلش خون جگری بود، نمی دانستیم! پَر گرفتیم ولی باز به دام افتادیم! شرط بی بال و پری بود، نمی دانستیم! صبحتان مهدوی💐💐💐 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🔴خانه ها را پر از کنید امام صادق(ع) فرمود: غذا دادن به یک مومن در روز عید غدیر ثواب اطعام یک میلیون پیامبر و صدیق (در راس آنها خود ائمه معصومین) و یک میلیون شهید (در راس آنها حضرت عباس و شهدای کربلا) و یک میلیون فرد صالح در حرم خداوند را دارد. (بحار ج۶ ص ۳۰۳) در جای دیگر ایشان فرمودند: غذا دادن به یک نفر در این روز مانند غذا دادن به همه پیامبران و صدیقان است. (مفاتیح الجنان ص۵۰۰) به گونه ای که امام صادق(ع) اصلاً این روز را روز اطعام الطعام نامیدند. (بحار ج۹۵ ص۳۲۳) 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
📝 انسان يڪ تذڪر در هر ٤ ساعت بخودش بدهد بد نيست . بهترين موقع بعد از نماز ، وقتی سر به سجده می‌گذاريد ، مروری بر اعمال صبح تا شب خود بيندازد ، آيا ڪارمان برای رضای خدا بود ؟! سردار شهید .. 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
بگذاربمیرم که طرفدار نداری😔 آقایی و ارباب ولی یار نداری💔 جز نیمه شعبان که پر از جشن و سرور است🍃 تنهایی و در شهرخریدار نداری😔 تعجیل درفرج صلوات 🌹 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
چفیہ... پرچم... چـادر... همہ از یڪ خانواده اند... امــا... چفیہ بر دوش شـهدا پرچم بہ دست رزمـندگان و چادر برسَرِ توست اے خواهر 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
هنگامی‌ که خدا صلاح بنده‌ای را بخواهد کم‌گویی، کم‌خوری‌ و کم‌خوابی را به او الهام میکند..! •|مولاعلی‌علیه‌السلام
امام رضا علیه السلام فرمودند: هر کس غدیر را گرامی دارد،در زمره شهدا خواهد بود. اقبال الاعمال 🍃🌹 https://eitaa.com/piyro
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در میان بهت و تعجب بچه های‌ دبیرستان ، یک خبر به سرعت به زبان ها افتاد ، یک نفر توی سالن اجتماعات ایستاده و نماز می خواند !! در محیطی که هر کس نماز می خواند انگشت نمای همه می شد ، مهدی هر روز نمازش را می خواند و بعد از نماز هم قرآنش را در می آورد و می خواند ، می گفت ، با خودم فکر کردم که اگر برای رضای خدا و شکر او نماز می خوانم ، نباید از دیگران بترسم.... 📕 امام سجاد و شهدا ، ص14 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ https://eitaa.com/piyroo 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢قسمت بیست و سوم: ورق برگشت پای نفربر- که ظاهرا از نوع پی ام پی بود- ورق برگشت و ارتش بعثی ماهیت درنده خویی خودشو کم کم بهم نشون میداد. متوجه شدم اون ملاطفت و رفتار انسانی در خط مقدم ربطی به حزب بعث نداشته و محصول رفتار نیروها و افراد معمولی ارتش عراق است که مثل خودِ ما گرفتار نظام بعث و رهبرِ دیکتاتورش صدام بودن و چاره ای جز اطاعت نداشتن و چه بسا بیشتر از ما از صدام و حزب بعث متنفر بودن. به تدریج صحنه هایی رو دیدم که بسیار فراتر از چیزایی بود که در باره خشونت و سنگدلی بعثیا شنیده بودم. دو نفر اومدن و دست و پای منو گرفتن و انداختن بالای نفربر و از دریچه پرت کردن داخل. کف نفربر پر از اسلحه و مهمات بود و من افتادم روی اونا. خودمو جم وجور کردم و نشستم. هنوز دستام باز بود. از بدِ حادثه نشسته بودم روی یه کلاش و تیزی گلنگدن فرو رفته بود توی رانم و بشدت آزارم می داد. دست بردم و اسلحه رو بلند کردم که کنار بزارم. سربازِ بغل دست راننده منو تو همین حال دید و تفنگشو بسمتم گرفت و چیزی نمونده بود به رگبار ببنده، سریع اسلحه رو پرت کردم و با اشاره به رانِ پام حالیش کردم که رو اسلحه نشسته بودم. عجب اشتباهی کردم ،نزدیک بود به قیمت جونم تموم بشه. قضیه ختم بخیر شد و اونم اسلحه شو کنار گذاشت. اومد تنفگا رو از اطرافم دور کرد و با اشاره بهم فهموند که اگه دست از پا خطا کنم همینجا کشته میشم. دقایقی رو داخل نفربر سپری کردم تا اینکه به مقر جدیدی در پشت خط عراقیا رسیدیم. دریچه رو باز کردن و دستامو گرفتن و بیرون کشیدن و با کمال بی رحمی پرت کردن پایین و دستامو از جلو بستن و یه گوشه نشوندن روی زمین. یکی دو ساعت اونجا بودم و ظاهرا منتظر بودن ماشینی بسمت بصره بِره و منو تحویلش بدن. بالاخره یه آیفا اومد و دو سرباز پیاده شدن و با اشاره به من گفتن که سوار بشم. طفلکیا عقل که تعطیل!، چشمم نداشتن ببینن دستام بسته س و زخمی ام ، چطور میتونستم از اون ارتفاع برم بالا و سوار بشم! با خنده و مسخره بازی یکی دستامو گرفت و یکی پاهامو و مثل مشک مقداری تاب دادن و پرت کردن بالای آیفا. اومدن بالا چشمامو بستن و دو تایی روبروم نشستن. آیفا با سرعت حرکت می کرد و من از این طرف به اونطرف پرت می شدم. ناچار شدم دو تا دستمو که بهم بسته شده بود به کف ماشین بچسبونم. از زیر چشم بند می تونستم مقدار کمی اطرافمو ببینم. یکیشون بلند شد و پوتینشو کوبید پشتِ دستامو و دور خودش می چرخید طوریکه پوست دستم لِه و زخمی شد و رفت نشست سرِ جاش. جرات نمی کردم دستامو بزرام کف ماشین بلند می شد و همون کارو تکرار می کرد و با پوتین به پا و کمرم می کوبید. بناچار با همون حالت عدم تعادل نشستم. ✍ رحمان سلطانی ادامه دارد ⏪ 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢قسمت بیست و چهارم: اقامه نماز و آتیش سیگار دم دمای عصر بود و هنوز نمازمو نخونده بودم. جابجاییای مختلف سبب شده بود فرصتی برای خوندن نماز پیش نیاد. تو اون وقت هیچی برام مهمتر از این نبود که هرجوری شده نمازمو بخونم و قضا نشه. جهادِ ما برای نماز بود. دیدم الان وقتشه. نیت کردم و سرمو پایین انداختم و با همون حالت شروع کردم نماز خوندن و اذکار نماز رو زیرِ لب می خوندم. ظاهراً سربازا متوجه شده بودن لب من تکان می خوره و چیزایی می گم. شاید اصلا تصور نمی کردن دشمنشون که کافرش می دونستن تو این شرایط بحرانی و با این وضع اینقد نماز براش مهم باشه که مشغول نمازشده باشه. بعثیا در تبلیغاتشون ایرانی جماعت رو مشرک و مجوس معرفی می کردن و خودشونو مسلمون واقعی . سایه ای روی سرم احساس کردم و دستم آتیش گرفت. از بوی سیگار متوجه شدم که آتیش سیگاره. یکیشون آتیش سیگار رو می چسبوند پشت دستام. سوختگی هم به زخمای روی دستم اضافه شد. نمازم قطع شد. فک نمی کردم با این وضع نزاری که داشتم و چشم و دست بسته اینقد سنگدل باشن و اینجور رفتارای وحشیانه رو انجام بدن . با سوزش دستِ من دلش خنک شد و رفت نشست. دوباره نمازمو از اول شروع کردم و دوباره قضیه تکرار شد. شکر خدا که با عنایت و کمک او، با وجودِ درد شدیدی که داشتم حسرتِ داد زدن و آه و ناله کردن رو به دلشون گذاشتم. چه نمازی بود نمازِ اون روز. بی طهارت و وضو. روی آیفا و دو مامور عذاب. به هر صورتی که شد نماز ظهر و عصرم رو با آتیش سیگار و پوتین و بعد از چن بار شکسته شدن بجا اوردم و روسیاهی برای اون دو جنایتکار باقی موند. پشت دستام می سوخت و پام بشدت درد می کرد و اونا مستانه قهقهه می زدن. اون دو نانجیب برای آزار دادنم با هم رقابت می کردن و مرتب یکی بلند میشد و یکی می نشست و لابد به مسلمونی خودشونم افتخار می کردن که مثلا یه دشمنِ مجوسی رو گیر اوردن و برای رضای خدا دارن اونو آزار می دن. چقد تو اون شرایط غربت و تنهایی که به اسیری می بردنم، با قافله اسرای کربلا احساس یگانگی می کردم. دست و چشمم بسته بود و دست دشمن باز. زخمی بودم و اونا سالم. تنها بودم و اونا با هم. غریب بودم و اونا تو وطنشون. ولی من همه چیز رو داشتم و اونا نداشتن. خدایی که منو فراموش نکرده بود و به من توفیق هم کلام شدن با خودشو تو این وضع بحرانی داده بود. من حضرت زینب و زین العابدین رو داشتم و اونا وارثِ شمر و خولی. در رذالت و شقاوت با هم مسابقه می دادن و من به قافله اهل بیت دلخوش بودم. مطمئنم هرگز آیه ی «فاستقبوالخیرات» به گوششون نخورده بود و اگه هم شنیده بودن معنای خیرات رو براشون کج تفسیر کرده بودن که برای شکنجه ی یه مسلمانِ زخمی و در حال نماز با هم مسابقه می دادن. وقت و زمان برای من و اونا هر دو سپری می شد. برای ما با عشق به محبوب و راز و نیاز با معشوق و برای اونا به غیض و غضب و عقده گشایی. اذیت می کردن و می خندیدن و فراموش کرده بودن روزی خواهد رسید که مؤمنان در حالیکه غرق خوشی و نعمتای الهی هستند به آنان خواهند خندید. ادامه دارد ⏪ 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo