eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
34.8هزار عکس
16.2هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کمال یاسینی از اعضای #گروهک_فرقان نحوه به شهادت رساندن #شهید_مفتح را تشریح می‌کند.... ۲۷ آذر ۵۸ بود که #شهیدآیت_الله_دکتر_مفتح هنگام ورود به دانشکده #الهیات #دانشگاه_تهران توسط کمال یاسینی عضو گروهک #فرقان ترور شد و به #شهادت رسید. #شهدای_ترور #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🍂 🔻 #خاکریز_اسارت 💢 قسمت دویست و بیست و دوم: شهر پرتقال و سال پایانی اسارت پانزدهم
🍂 🔻 💢 قسمت دویست و بیست و سوم: تبعیدگاه جدید سوار شدیم ، ولی نه با چشم و دست بسته و این در حالی بود که حدودا سه سال از اسارت ما گذشته بود. مسافت زیادی رو طی کرده و هر لحظه و ساعت از یاران و دوستامون در اردوگاه تکریت ۱۱ فاصله بیشتری می‌گرفتیم. قلبِمون از غصه فراق یاران به شدت اندوهگین و تحت فشار بود و بسمت سرنوشتی نامعلوم در حرکت بودیم. به هر حال ما روزهای سخت‌تر از اینا رو پشت سر گذاشته بودیم و برخورد عراقی‌ها که مقداری نرم و ملایم بود و خبری از کتک و خشونت نبود، نویدبخش دورانی آروم، همراه با آرامش و آسایشِ بیشتر بود. تا جایی که یادم میاد چهار پنج ساعتی تو راه بودیم و مسافتی در حدود ۲۴۰ کیلومتر رو طی کردیم. در بین راه، کاری به ما نداشتن و کسی رو اذیت و آزار ندادن. از کنار شهر سامرا عبور کردیم. برخلاف تکریت که بیابون بود و برهوت، اطراف سامرا منطقه‌ای بسیار سبز و با صفا و دارای نخلستانای زیادی بود. از دور چشممون به گنبد و بارگاه امام هادی و امام حسن عسکری(علیهما السلام) افتاد و خدا می‌دونه چقدر خوشحال شدیم. از لابلای صحبت نگهبانا با هم، فهمیدیم قراره ما رو بسمت بعقوبه ببرن. اولین باری بود که مسافرت با چشم و دست باز و بدون کتک و اذیت و آزار انجام شد و بین راه حتی بهمون آب هم دادن. شهر بعقوبه در عراق معروف است به شهر پرتقال و تعداد زیادی باغات پرتقال در این شهر وجود داشت. در حوالی شهر بعقوبه یه پادگان بزرگ نظامی وجود داشت. ما رو وارد پادگان کردن. برای اولین بار در کمال تعجب خبری از دیوار مرگ و تونل وحشت نبود و بصورت عادی و بدون کتک‌کاری وارد فضای اردوگاه شدیم. در یه محوطه بزرگ خاکی از اتوبوس‌ها پیاده شدیم و طبق رسم و رسوم عراقیا در صفوف پنج تایی به خط شدیم. تعدادی اتوبوس از اردوگاهای دیگه هم رسیدن و مشخص شد که اینجا اردوگاه تبعیدیاس. البته همه از اردوگاه‌های مفقود الاثر مثل تکریت۱۱ بودن. مجموعاّ شدیم حدود ۶۰۰ نفر. با پرس و جو از اسرای موجود در اردوگاه متوجه شدیم در حوالی شهر بعقوبه در فاصله حدود ۷۰ کیلومتری بغداد قرار داریم. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🍂 🔻 💢 قسمت دویست و بیست و چهارم : اردوگاهی در دلِ پادگان زرهی موانع و سیم خاردارای اطراف اردوگاه خیلی کمتر از تکریت ۱۱ بود. راحت می‌شد بیرون اردوگاه رو از لابلای سیم خاردارها دید. تا چشم کار می‌کرد در اطراف ما تانک و توپ و نفربر بود. متوجه شدیم که اردوگاه وسطِ یکی از پادگانای زرهی سپاه پنجم عراقه و شاید علت کمی موانع اطراف هم همین بود که فرضاً اگه اسیری موفق به فرار بشه تازه میفته وسط پادگان و راه فراری وجود نداشت. گر چه اصلاً موضوع فرار جزو محالات بود. برجکهای دیدبانی مختلف و اون همه تانک و توپ‌ها و نفرات، مجالی برای فرار باقی نمی‌ذاشت. دلیل اینکه به این اردوگاه کوچک ملحق می‌گفتن این بود که اردوگاه اصلی(بعقوبه ۱۸) متشکل از ۵ سوله بزرگ بود که در نزدیکی ما قرار داشت و در هر کدوم حدود هزار نفر از اسرای پایان جنگ و بعد از پذیرش قطعنامه در اونا جای داده بودن و اردوگاه ما که ویژه تبعیدیا بود از همه کوچیک‌تر بود و کلاً دو بند داشت وهر بند شامل سه آسایشگاه به استعداد تقریبی ۱۰۰ نفر در هر آسایشگاه بودیم. لذا اسم این اردوگاه رو گذاشته بودن ملحق بعقوبه ۱۸. یعنی ما از الحاقات اردوگاه ۱۸ بودیم. یه زندان هم در مجاورت ما بود که بهش می‌گفتن قلعه و تعدادی اسیر هم اونجا بود. با ورود به این اردوگاه و نزدیک شدن جنگ به سال پایانی خود، شرایط برای ما مقداری بهتر شد و فشارها برداشته شد. بیشتر اوقات روز اجازه داشتیم توی هواخوری قدم بزنیم و درِ آسایشگاها یکی دو ساعت مونده به غروب بسته می شد و تا روز بعد یکی دو ساعت از آفتاب گذشته داخل بودیم و بقیه روز آزاد بودیم که داخل آسایشگاها باشیم یا بیرون قدم بزنیم. همین آزادی مشکلِ همیشگی توالت در اردوگاه تکریت یازده رو برامون حل کرد و فرصت کافی برای استفاده از سرویسای حموم و توالت داشتیم و یه حموم یا توالت رفتن راحت دیگه یه آرزوی دست نیافتنی نبود. از این بابت خیلی خوشحال بودیم و احساس راحتی می‌کردیم. کم‌کم مداد و دفتر هم که از آرزوهای دیرینه ما بود و نزدیک به سه سال از اون محروم بودیم بعد از مدتی اینجا آزاد شد و قرآن به تعداد کافی وجود داشت. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید همت و خبر دادن از امداد غیبی . . . #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
روح­ الله شنبه­ ای، فرزند علی ­اکبر، سال 1336 در ایلام به دنیا آمد. دوره ابتدایی را در مدرسه توحید (کورش سابق) به پایان رساند. آنگاه وارد مدرسه راهنمایی ترویج ایلام شد. پس از اتمام دوره راهنمایی به دبیرستان رازی رفت و در سال1354 موفق به اخذ مدرک دیپلم گردید. سپس در آموزشکده ترویج کشاورزی ایلام، وابسته به دانشکده کشاورزی کرمانشاه پذیرفته شد. پس از گذراندن دوره­ی کاردانی ترویج کشاورزی در سال 1356 برای ادامه تحصیل در دوره کارشناسی همان رشته عازم کرمانشاه گردید. ادامه تحصیل وی در کرمانشاه با پیروزی انقلاب اسلامی مصادف گشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته انقلاب اسلامی مشغول فعالیت شد. از آن­جا که در خانواده­ای مذهبی تربیت شده بود، در محافل قرآنی و دینی حضور می­یافت؛ از جمله در مسجد امام حسین(ع)، واقع در محله­ی شادآباد ایلام، به فعالیت­های مذهبی می­پرداخت. با آغاز راهپیمایی­های مردم برای به ثمر رساندن انقلاب اسلامی، در فعالیت­های سیاسی شرکت می­کرد و اعلامیه­ها و عکس­های امام خمینی(ره) را مخفیانه در بین مردم توزیع می­نمود. #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
روح ­الله شنبه­ ای، اولین فرمانده شهید سپاه پاسداران در ایران است که پیش از شروع رسمی جنگ تحمیلی به شهادت رسید. این که می­گویم پیش از شروع رسمی جنگ تحمیلی به شهادت رسید، دلیلش این است که رسانه­ ها شروع جنگ تحمیلی را 31 شهریورماه1359 اعلام کردند، در حالی که روح ­الله در بیستم شهریورماه آن سال در خط مقدم و در میدان جنگ به شهادت رسید. لذا اگر بگوییم که ایشان اولین فرمانده شهید جنگ تحمیلی است، سخنی به گزاف نگفته ­ایم. شنبه ­ای انسانی به غایت عاطفی بود. به عنوان مثال قبل از شروع جنگ تحمیلی، بعضی مواقع عده ­ای از اشخاص به سپاه مراجعه می­کردند و تقاضاهایی مثلاً از شهرداری یا آموزش و پرورش و یا نهادهای دیگر داشتند که پاسخ­گویی به تقاضاهایشان جزء وظایف اصلی سپاه نبود، زیرا وظیفه­ ی سپاه به عنوان یک نهاد نظامی، تأمین امنیت کشور در برابر تهدید دشمن بود. با این حال، شنبه­ ای دست رد به سینه­ ی کسی نمی­زد و می­کوشید تا از طریق ارتباط با نهادهای ذی­ربط، مشکل متقاضی را برطرف کند. او می­گفت: “درست است که برطرف کردن مشکلات روزمره مردم در حوزه­ی وظایف سپاه نیست؛ اکنون که پس از قرن­ها حکومت اسلامی در ایران ایجاد شده است، بگذارید با حل کردن مشکلات مردم، آن­ها را با نظام جمهوری اسلامی ایران آشنا کنیم.” 20شهریورماه1359، مهران پدر شهید روح ­الله شنبه ­ای چگونگی شهادت فرزندش را چنین بیان می­کند: «صبح 20شهریورماه 1359، روح ­الله عازم پاسگاه بهرام­ آباد- که در نقطه ­ی صفر مرزی قرار دارد- شد. او با استقرار یک دستگاه خمپاره ­انداز، مهیای مبادله­ی آتش با دشمن می­گردد و از دوستان و همرزمانش می­خواهد، تعداد زیادی گلوله خمپاره ­انداز در اختیارش بگذارند و همگی پاسگاه را ترک کنند. تبادل آتش شروع می­شود و دشمن مرتب پاسگاه بهرام ­آباد را زیر آتش قرار می­دهد. دیده ­بان ایشان، رضا سلطانی می­گوید: “روح­الله ده دقیقه قبل از شهادتش و در اوج مبادله آتش، تکه ­ای مقوا از جعبه خمپاره ­انداز برداشت و روی آن چیزی نوشت. حدسم این بود که گرای هدف را می­نویسد؛ اما دیری نگذشت که صدای انفجار شدیدی به گوش رسید. متوجه شدم که روح ­الله به شهادت رسیده است. پیکر غرقه به خون او را داخل یک خودرو گذاشتیم و آن را به مهران منتقل کردیم. بسم الله القاصم الجبارین به خدا راهم را تشخیص داده­ام و خدا را دیده­ام و هدف و مقصد را شناخته­ام و دشمن را نیز به عیان دیده­ام. پس چرا بر این مرکب خوشبختی- که آگاهی می­باشد- به سوی الله به پیش نتازم و قلب دشمنان حق و حقیقت را آماج گلوله­هایم قرار ندهم و در این راه به شربت شهادت، چون دگر برادرانم نایل نگردم.  https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶 تو بیا بر لب ما شهد مکرر برسان گوشه چشمی بنما به آخر برسان ی رنج جهان را تو به داور برسان ابرِ پاییزیِ آبستنِ بفرست بر تن خشک زمین آب سراسر برسان دست مهری به سرِ چشمه‌ی امید بکش دل مأیوس، به سر منزل بهتر برسان روح شده از شوق تماشا خالی بر دل پاک یک سره گوهر برسان کام ها شد از حجم حوادث... ای داد تو بیا بر لب ما مکرر برسان شب شعرو غزلی وصف شما گفته دلم بزن امضا و بکن مهر و به دفتر برسان. 🔶 باز حسرت به دلم ماند و نیامد یارم باز به دلم ماند و نیامد یارم او چه کرده است ندانم همه شب بیمارم نیت نمودم که به هیچ لب نزنم یاد رخساره ی تو شد سبب افطارم گر بُود صفحه ی روشن به کتاب عمرم لحظاتی ست که خرج تو شده ای یارم بس که از وصف تو گفتم همه مشتاق تواَند لیک پرسند چگونه است رخ دلدارم کاش تصویر گناهم به دو چشم تو نبود تو به رویم نزدی من خجل از کردارم گر نشانی ز تواَم بود همه رفت از دست کاروان رفته و من گمشده ی دیدارم از تو شوم گر به سرایم آیی خواب باشم بروی و نکنی بیدارم آرزویم همه این است که در خیمه ی تو بنگرم از کرمت بنده ی خدمتکارم https://eitaa.com/piyroo 🕊