eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.4هزار دنبال‌کننده
34.3هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
¤پاسدار شهیدمدافع‌حرم 🌹 • شهادت ۱۳بهمن ماه۹۴💔 • محل شهادت عملیات نبل والزهراء •شهیدی که قبل از شهادت محل قبر خود را نشان داد😔 🌹واکنش شهید در مقابل با غیبت🌹 با حسین آقا رفتیم پایگاه مقاومت مسجد محله ، هوای قم اون سال سوز عجیبی داشت❄️ ، گفتم حسین بیرون نباشیم بریم بریم تو اتاق، رفتیم تو، دو نفر از بچه های پایگاه شروع به غیبت کردند🤦‍♂ ، دیدم حسین سرش پایینه و سریع رفت بیرون ، رفتم دنبالش گفتم چی شد ؟😳 هوا سرده بیا تو ، گفت : هوای سرد رو ترجیح میدم به گرمای اونجا😒 ، اون شب اینقد بیرون وایساد که وقتی دست زدم به دستاش سرد و خشک شده بودن😔 ، گفتم حسین برو خونه ، مثه همیشه لبخندی زد و گفت نه بابا ، بادمجون بم آفت نداره.🙃 https://eitaa.com/piyroo ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
📸سفر رهبر انقلاب به کرمان در سال ۱۳۸۴همراه با شهید حضور انقلاب برسر مزار شهید مغفوری در گلزار شهدا🌷 کرمان https://eitaa.com/piyroo 🕊
من و یک نسبت فامیلی از طرف مادرمان با هم داشتیم ولی قبل از خواستگاری همدیگر را ندیده بودیم بعد از ازدواج تعریف می‌کرد 19 ساله که شده به مادرش می‌گوید قصد ازدواج دارد ولی مادرش مخالفت می‌کند. می‌گفتند الان مصطفی پایین است و اگر چند سال دیگر ازدواج کند خیلی بهتر است. وقتی مادرش مخالفت می‌کند، مصطفی با بزرگ‌ترش که برای تمام مسائل با او مشورت‌ می‌کند موضوع را در میان می‌گذارد و از دلایلش برای ازدواج و اینکه نمی‌خواهد به بیفتد، می‌گوید. وقتی دلایلش را بیان می‌کند برادرش قانع می‌شود که مصطفی یک زندگی را اداره کند آقا مصطفی مدنظرش این بوده که همسر آینده‌اش باشد. من را پیشنهاد می‌دهند که به منزلمان می‌آیند و مرا می‌‌پسندند. زمانی که برای خواستگاری آمد بود و سال 1388 ازدواج کردیم.  در مراسم خواستگاری تمام تکیه و صحبت‌هایشان بر روی مسائل بود. اصلاً طوری نبود که بخواهد درباره مادیات صحبت کند و بخواهد به من پول و خانه بدهد. گفت من تمام سعی‌ام را می‌کنم شما را کنم ولی هیچ‌وقت به شما قول نمی‌دهم خانه و ماشین آنچنانی بگیرم. تمام تکیه‌اش این بود که (عج) و خدا کمکش می‌کند. هیچ‌وقت انتظار کمک از شخصی را نداشت اصلاً چنین روحیه‌ای نداشت. فقط به خدا و امام زمان(عج) بود. من هم فقط ملاکم این بود که همسرم کسی باشد که مرا به که مدنظرم بود برساند و در کنار آقا مصطفی به این خواسته‌ام رسیدم. شهید_مصطفی_خلیلی https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 حاجی جلو نرو خطرناکه 🚩آقا اصغر زشته منو از ۲تا گلوله میترسونی؟ #شهید_اصغر_پاشاپور از شجاع‌ترین فرماندهان ایرانی مدافع حرم، در درگیری‌های ظهر روز گذشته در خلصه، جنوب حلب به شهادت رسید. ... 🚩 سردار رشید اسلام حاج اصغر که یکی از یاران بسیار نزدیک حاج قاسم و از فرماندهان بسیار شجاع و رشید سپاه قدس در سوریه بود، به درجه رفیع #شهادت نایل گشت و نتوانست دوری فرمانده‌اش را تحمل کند. شادی ارواح طیبه شهدا بویژه این شهید شجاع و والا مقام صلوات ... #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آه از غمی که تازه شود با غم دگر... هنوز یک ماه از آسمانی شدن فرمانده نگذشته که خبر پروازت از راه رسیده خانطومان باز هم شهید می‌طلبد. برادرم! خوب می‌دانم مزد همه این همه سال‌ دوری و دویدن و نخوابیدن و دربدری و خانه‌به‌دوشی جز شهادت نیست اما کاش فکری هم برای دل ما می‌کردی... یک دل سیر ندیدیمت و دیدارمان افتاد به قیامت.... رفیق شفیقت_محمد_ را که دیدی سلام مرا هم برسان. سه‌سالی میشود که منتظر رسیدنت مانده... پی نوشت : پست اینستاگرام خواهر شهید اصغر پاشاپور و همسر شهید مدافع حرم محمد پورهنگ (شهید پاشاپور برادر همسر شهیدپورهنگ بودند) https://eitaa.com/piyroo ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
وصیت‌نامه سردار سلیمانی چهلمین روز شهادتش منتشر می‌شود مسئول دفتر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: 🔹حاج قاسم سلیمانی وصیت نامه‌ای دارد که من آن را به عنوان منشور می‌دانم. قطعا این وصیت نامه در چهلمین روز شهادتش توسط خانواده ایشان انتشار داده می‌شود. 🔸شهید حاج قاسم سلیمانی وقتی از بیروت خارج می شود، دوستان به نوعی می گویند که شما به بغداد نروید. سردار می گوید من دارم به مقتل خودم می روم. الهی من چه بگویم حرفی ندارم در مقابل عظمت این شهید و این شهیدانت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 رزمنده سوری از ادامه راه حاج قاسم میگوید... 🔹شناسایی مخفیگاه داعش در سوریه با اقدامات اطلاعاتی محور مقاومت https://eitaa.com/piyroo ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🍂 🔻 #خاکریز_اسارت روایت اسرای مفقود الاثر 💢 قسمت دویست و چهل و ششم: عملیات نی
🍂 🔻 روایت اسرای مفقود الاثر 💢 قسمت دویست و چهل و هفتم: زورکی خوش باشید و برقصید(۱) آخرین عید نوروز اسارت (نوروز۶۹) از راه رسید. بچه‌ها در تدارک برگزاری جشن بودن. آسایشگاها رو تمیز کردیم. لباسا رو با گذاشتن زیر پتو اتو زدیم و بعضی شعر و سرود و بعضی جوک و لطیفه و تعدادی هم تئاترِ طنز و خنده دار آماده می‌کردن و یه نفر هم داشتیم که شعبده بازی بلد بود و یه سری شیرین‌کاری انجام می‌داد و در نوع خودش و بدون امکانات شعبده بازی جالب بود. عده‌ای هم با کمک آشپزها از حداقل امکانات مثل خمیرداخلِ صمون و کمی روغن و شکر، شیرینی آماده می‌کردن. بعثیا که هیچ بهانه ای برای بر هم زدن عید و شادی ما نداشتن، یه ترفندِ شیطانی به ذهنشون رسیده بود و برای ما شدن دایه از مادر مهربونتر و وانمود می‌کردن که مثلا می‌خوان کاری بکنن که خیلی بهمون خوش بگذره و خوش بحالمون بشه. روز عید شد و ما از قبل برای برگزاری جشنِ روزِ عید نوروز از عراقیا اجازه گرفته بودیم. سال تحویل شد و برای اولین بار در اسارت همه دور هم جمع بودیم و می‌خواستیم یه جشن حسابی برگزار کنیم و شادی کنیم. شیرینی بین بچه‌ها تقسیم شد و گروه سرود یه سرود شاد اجرا کردن و رفیق شعبده بازمون، یه شعبده بازی حسابی راه اندخت و یه تئاتر طنز هم اجرا شد. داشت حسابی بهمون خوش می گذشت که بعثیا اومدن وسط ماجرا و ازمون خواستن که برقصیم. بچه ها که نمی خواستن بهونه دستشون بدن و عیدمون خراب نشه . گروهی اومدن وسط و شروع کردن بصورت هماهنگ یه سری حرکات نرمش زورخونه ای رو انجام دادن. البته برای ما جذاب و جالب بود، ولی بعثیا به این حد قانع نبودن و می دونستن ما رقص رو حروم می‌دونیم ، می‌خواستن با تحت فشار قرار دادنمون، عید رو خراب کنن و بهانه‌ای برای زدن پیدا کنن. افسر اردوگاه جلو اومد و گفت: «شنو های ریاضه» یعنی این چیه این ورزشه. باید برقصید. گفتیم ما هیچکدوم رقصیدن بلد نیستیم و تو شادی‌هامون نمی رقصیم. ما اینجور راحتیم و اجازه بدید به روش خودمون و طبق آداب و سنت‌های خودمون شادی کنیم و جشن بگیریم. افسر گفت: ما بهتون اجازه ندادیم که هر کاری میخواید انجام بدین، بلکه باید اونجوری که ما میخوایم شادی کنید. گفتیم پس اجازه بدید بریم تو آسایشگاهامون و برای خودمون استراحت کنیم. شروع کرد به تهدید کردن که اگه نرقصید کتک می‌خورید و کابل ها رو دست گرفتن. تعدادی رو به زور کشاوندن وسط و دستور دادن برقصید. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی https://eitaa.com/piyroo ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
1️⃣ 🔴 مردم چه مجلسی می خواهند❓ ✍️ مجلس دولتی و مجلس ضدّ دولتی یعنی چه! اینها دوقطبی‌های کاذب است. شما با یکایک ملّت ایران تماس بگیرید و بگویید آیا شما مجلسی میخواهید که دردهای کشور را، مشکلات کشور را، مشکلات مردم را بشناسد و بخواهد آن را حل کند یا مجلسی که طرف‌دار زید یا عمرو باشد. جواب چیست از طرف مردم؟ معلوم است که مردم آن اوّلی را میخواهند. https://eitaa.com/piyroo ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
🌸 عاشق بسیجی ها 🌸 همان طور که بسیجی ها را دوست داشتند، هم به شدت به بسیجیان عشق می ورزید و آنها را مانند فرزندان و برادران خود دوست می داشت. همیشه می گفت: من خاک پای بسیجی ها هم نمی شم. ای کاش من هم یه بسیجی بودم و در سنگر نبرد از اونها جدا نمی شدم. اولین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی بود که برادرش به منطقه آمد و به گفت: مردم از تو خواستن که بیایی و کاندید نمایندگی بشی. باید خودتو آماده کنی تا بریم. پس از قدری تامل به برادرش گفت: من اون لحظه ای که بسیجی ها با پیشونی بندهاشون میان و واسه رفتن به خط از من خداحافظی میکنن رو، با هیچ چیز و هیچ کجا عوض نمی کنم و تا لحظه آخر هم در کنار همین بسیجی ها می مونم. . https://eitaa.com/piyroo ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.mp3
6.54M
『  📚🎧 』 " حاج قاسم" خاطرات خودنوشت شهید حاج قاسم سلیمانی 7⃣قسمت هفتم https://eitaa.com/piyroo ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞🔞🔞🔞🔞 بیماران قلبی نگاه نکنند ... 🔴فیلم بسیار دلخراش از شهادت مدافعان حرم حضرت زینب سلام الله علیها به دست داعش حرام زاده برسد به دست داعشی های داخلی حرام لقمه که فکر می کنند اسیر هستن ... آزادی بر شما حرام باشه 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌷 شهید کاظمی به روایت همسر 🔹 قسمت اول •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• جلوی در ورودی حرم، همان جایی که مریض ها را
🌷 شهید کاظمی به روایت همسر 🔹 قسمت دوم •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• دانشگاه ما محیط بسته ای داشت، با تعداد کمی دانشجو و یک رشته ی تحصیلی که مترجمی بود. آن سال که من قبول شدم، اولین سالی بود که با کنکور دانشجو می گرفت. قبل از آن آدم های خاصی آن جا می رفتند، از خانواده های خاص؛ آن هایی که کاره ای بودند توی دستگاه. جو سنگینی داشت، بیش تر هم روی ما چادری ها حساس بودند. روزهای اولی که قبول شدم با روسری می رفتم، مثل دبیرستان. پدر خیاط بود، خودش طرح می داد برای لباس هایمان. مدل های قشنگی هم بودند؛ مانتو شلوار، بلوز و سارافن و شلوار، تونیک و شلوار. مقنعه را مادر برایم می دوخت بیشتر هم رنگ روشن. مشهد که رفتم چادر سر کردم دیگر هم بر نداشتم حتی توی دانشگاه. اوایل بچه ها خیلی تیکه می انداختند. بچه های شهرستانی که روز اول با چادر گلدار آمده بودند دانشگاه، حالا به ما تیکه می انداختند ولی چون من درسم خیلی خوب بود، زیاد پاپیَم نمی شدند، می دانستند بالآخره سر و کارشان به من می افتد. من هم با همه چیز کنار آمده بودم چون دیگر تصمیمم را گرفته بودم. همیشه کله شق بودم، تصمیم که می گرفتم باید تا آخرش می رفتم. توی مدرسه هم درسم خوب بود، نه این که شب تا صبح درس بخوانم. بیش تر بعد از نماز صبح درس می خواندم. رادیو روشن بود و من درس می خواندم. دو تا اتاق تو در تو یک طرف بود. دو تای دیگر هم آن طرف. حیاط کوچکی هم وسط که حوضش را تابستان ها پر می کردند تا هوا را کمی خنک کند. آشپز خانه هم زیر زمین بود. هیچ کس اتاق اختصاصی نداشت. همه با هم بودند، دور هم غذا می خوردند، کنار هم درس می خواندند. تلویزیون هم نداشتند که سر و صدایش نگذارد منیژه به درس هایش برسد. پدر موافق تلویزیون نبود. می گفت: بیش تر از آن که حُسنی داشته باشه، مفسده داره. منیژه بیش تر بعد از نماز صبح درس می خواند. وقتی که بقیه خواب بودند، گوشه دنجی پیدا می کرد بدون این که مزاحم بقیه باشد درس می خواند. مادر با آن همه بچه و شلوغی و کاری که داشت، پی گیر درس و مدرسه ما هم بود. حاضر بود هر کاری بکند تا ما خوب درس بخوانیم، من هم خوب می خواندم. شاید به خاطر همین با اینکه روسری می پوشیدم اخراجم نمی کردند. بیش تر هم دبیرهای ریاضی و فیزیک و شیمی هوایم را داشتند. دانشجو بودند و فعال و مذهبی. یادم می آید معلم شیمیمان یک پایش را از دست داد توی انقلاب؛ با پای مصنوعی می آمد سر کلاس. با دبیر فیزیکمان هم خیلی صمیمی بودم، هم خودش را دوست داشتم هم درسش را، هیچ وقت هم من را ساغرچی صدا نمی کرد. همیشه می گفت: خانوم طبق معمول بیست. دانشجوی فوق لیسانس فیزیک بود، کار سیاسی هم می کرد. بیش تر روزها نیم ساعت آخر کلاس بحث های خداشناسی می کرد. هیچ وقت بهمان خط سیاسی نمی داد، ولی از اعتقاداتش می گفت؛ از نماز و روزه و واجبات. او هم دستگیر شد؛ سه ماه آخر سال. درست موقع امتحان های نهایی. معلم دیگری داشتیم به اسم آقای مطیعی، فوق لیسانس الاهیات داشت که آن زمان می گفتند علوم معقول و منقول. او یک سالی زندانی بود. وقتی برگشت، آن قدر شکنجه اش داده بودند که نمی توانست مثل قبل کار کند. مدیرمان هم طوری وانمود می کرد که معلم دینی تعادل روحی ندارد و بیمار روانی است. مدیر خیلی تند و خشکی داشتیم. هر اتفاقی که توی مدرسه می افتاد، اول من را صدا می کرد، دیگر همه من را می شناختند. از طبقه پایین که داد می زد ساغرچی، صدایش توی همه راهروها می پیچید و من اون بالا می لرزیدم. بیش تر وقت ها با وساطت معلم ها ماجرا تمام می شد. همان موقع ها موسسه ملی زبان هم اسم نوشتم، فقط ترم اول هزینه ثبت نام را دادم، از ترم بعد چون نمره ام صد بود، پولی از من نمی گرفتند. سال و پنجاه و پنج با معدل نوزده و نود چهارصدم دیپلم گرفتم و همان سال دانشگاه قبول شدم؛ داروسازی دانشگاه شیراز و مترجمی زبان دانشگاه عالی ترجمه که حالا دانشگاه علامه طباطبایی شده. ..... https://eitaa.com/piyroo ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت573 🔺«شهید زاده اکبر هم از بین ما رفت...باید کسی باشه که تفنگ پدرم رو بالا بگیره» 🎥 سخنان احساسی و حماسی پسر نوجوان شهید «علی زاده‌اکبر» 🔸 بعد از «رفتن به کربلا و دیدن تل زینبیه» فهمیدم خانوم زینب چه صبری داشته https://eitaa.com/piyroo ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅