eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
تجمع تهرانی‌ها در حمایت از فلسطین 🔹شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی استان تهران: مردم تهران در حمایت از مردم مظلوم فلسطین امروز ساعت 17 در میدان امام حسین تجمع می‌کنند. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
به دنبال یک عشوه... قسمتی از کتاب سه دقیقه در قیامت.. داستان زندگی پاسداری که سه دقیقه دنیای پس از مرگ را تجربه میکند... 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 خدایا من به جبهه نبرد حق علیه باطل آمده‌ام تا جان خود را بفروشم امیدوارم خریدار جان من تو باشی نه کسی دیگر..... 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی میخواست درس بخواند،از پایگاه خارج می‌شد و در سرمای راهرو می‌نشست. چراغ های راهرو در شب روشن بود. میگفت:این درس را برای خودم می‌خوانم.درست نیست از نوری که هزینه آن از طریق بیت المال پرداخت می‌شود،استفاده کنم. "شهید_محمدهادی‌ذالفقاری🕊" 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌿در هر ڪـار اگر ڪہ‌ انسان "خدا" را در نظر بگیرد انحرافـــــ ایجاد نمےشود! -این‌ جمله رو‌ باید‌ بزنیم‌ به دیوار و روزے ده‌ بار‌ نگاش‌ ڪنیم : ) 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
مدافعان حرم عشق را در عمل نشان دادند تا بفهمیم یوسف زهرا "س" عاشقی جان نثار می خواهد کلنا-فداک-یا - زینب-س -هنر-مردان-خداست 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📎نگاهشان به انتخاب ماست دستشان بسته شد ، تا امروز دستمان در انتخاب باز باشد دِین بزرگی به گردن داریم ، شهدا را می‌گویم ... 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
.• کسانۍ را‌ انتخاب‌ کنید‌ که تشنه قدرت‌ نباشند، تشنگان‌ِ قدرت‌ ‌ حق‌ حکومت‌کردن‌ ندارند!💯° •. 🌱 https://eitaa.com/piyroo
بہش گفتم: چند ۅقتیھ بھ خآطر اعتقآداتم مسخڔم میڪنن....😔 بھم‌گفـٺ: براۍ اونایـی‌ڪھ اعتقاداتتون‌ رو‌ مسخـره ‌میڪنن‌، دعآڪنین‌خدآبھ عشق❤️ 'حـسیـن' دچاࢪشون‌ڪنھ https://eitaa.com/piyroo
~🕊 🌴✨ روزی در حالی که آقا مهدی، از خانه بیرون می‌رفت به او گفتم: چیزهایی را که لازم داریم بخر. گفت: بنویس. خواستم با خودکاری که در جیبش بود بنویسم، با شتاب و هراس گفت: مال بیت‌المال است و استفاده شخصی از آن ممنوع است و حتی اجازه نداد چند کلمه با آن بنویسم. ✍🏻به روایت همسر ♥️🕊 https://eitaa.com/piyroo
~🕊 ^'💜'^ 🌿شھیدۍ ڪھ دࢪ قبࢪ چشمانش ࢪا باز ڪࢪد.. ⚘هنگامي كه در بهشت زهرا(ع) مي خواستند ايشان را به خاك بسپارند و داخل قبر بگذارند احساس كردم زمان وداع آخر با فرزند دلبندم فرا رسيده است. خيلي دلم شكست چون ميديدم مدتهاست او را با چشم باز نديده‌ام. ⚘من بالاي قبر ايستاده بودم، در همان لحظه به امام حسين(ع) متوسل شدم و گفتم: يا اباعبداالله(ع) من در اين مصيبت فرزندم گريه و زاري و شيون نميكنم. تو هم در كربلا به بالين فرزندت علي اكبر رفتي و ميداني كه چه حالي دارم و چه اشتياقي دارم كه يكبار ديگر روي فرزندم را ببينم و به چشمان او نگاه كنم. ⚘امام حسين(ع) را قسم دادم كه به حق علي اكبر دوست دارم چشمان فرزندم را كه بسته است مانند زمان حياتش باز ببينم و به آن نگاه كنم. و در همان لحظه مشاهده كردم چشمان فرزندم به مدت چند ثانيه باز شد و به من نگاه كرد و بعد هم چشمان خود را بست. اين معجزه خداوند و عنايت امام حسين(ع) را همه به چشم خودشان ديدند.. ✍🏻به روایت مادر ♥️🕊 https://eitaa.com/piyroo
حکمت های امروز 👇👇👇👇👇👇👇 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: نزديكترين مردم به پيامبران، داناترين آنان است به آنچه که آورده اند. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: همانا نزديكترين مردم به ابراهيم آنانند كه پيرو او گرديدند، و مومناني كه به اين پيامبر خاتم گرويدند. سپس فرمود: دوست محمد صلی الله علیه وآله وسلم كسي است كه خدا را اطاعت كند هر چند پيوند خويشاوندي او دور باشد، و دشمن محمد صلی الله علیه وآله وسلم كسي است كه خدا را نافرماني كند، هر چند خويشاوند نزديك او باشد. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او (صدای مردی از حروراء را شنید كه نماز شب مي خواند و قرآن تلاوت مي كرد;) فرمود: خوابيدن با يقين، برتر از نمازگزاردن با شك و ترديد است (حروراء محل تجمع خوارج بود قبل از جنگ مردی که قرآن می خواند و شب زنده داری میکرد از خوارج بود) 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: چون روایتی را شنيديد، آن را بفهمید و عمل كنيد، نه بشنويد و نقل كنيد، زيرا راويان علم فراوان، و عمل كنندگان آن اندكند. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇
~🕊 🌴✨ ⚘بعد از مراسم‌ تشییع‌ شهدایِ‌ غواص که‌ ساعت‌ها در کنار آن‌ها بود، گفت‌ اول‌ شهادت‌ و بعد‌ سلامتی‌ خانواده‌ را از شهدایِ‌ غواص‌ خواستم و به‌ هر دو خواسته‌ نیز خواهم‌ رسید. ⚘همواره‌ میگفت‌ آرزو دارم‌ با گلوله‌یِ‌ مستقیمِ‌ دشمن‌ شهید شوم. و به‌ من‌ نیز تاکید‌ کرد اگر دیدی سر بر تن‌ من‌ نیست گلوگاهم‌ را ببوس‌ و بگو خدایا این‌ قربانی‌ را از ما بپذیر.. ♥️🕊 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ومیوه ها رو ریختم تو سینک ظرف شوئی. تند تند شستم و خشکشون کردم. و چیدم توی ظرف کریستال پایه دار. بعدم ظرف و بردم تو پذیرائی. دلم می خواست می فهمیدم جریان چیه ولی دیدم خیلی ضایس بشینم جایی که ربطی به من نداره. آخرین لحظه به ماکان گفتم: _چیزی دیگه ای احتیاج ندارین.؟؟ _نه برو دستت درد نکنه. دیگه بیشتر نتونستم بمونم. از حرفاشون یه جورایی معلوم بود که خانم سهیلی قراره به شرکت اضافه بشه. وای خدا یعنی هر روز قراره ارشیا این خانمه رو ببینه.خوشکل بود و تازه یه دونه از موهاشم معلوم نبود. خوب معلومه تمام معیارای ارشیا رو داره. آویزون برگشتم تو اتاقم. احساس می کردم دیواری اتاق دارن بهم فشار میارن. واقعا از این رنگ سیاه خسته شده بودم. دلم می خواست رنگ دیوارها رو عوض کنم. فکر نمی کردم اینقدر زود خسته بشم.مطمئنا این بارم مجبور بودم خودم رنگ بزنم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 لبم و جویدم و گفتم: _خوب میزنم. مگه اون بار نزدم. تازه الان تابستونه و بیشتر وقت دارم. رفتم سراغ اینترنت و شروع کردم به سرچ کردن طرحای مختف چند تاش واقعا قشنگ بودن. با توضیحات کامل که چه جوری طرح و در بیاریم دیدم کار سختی نیست. حالا به بابا بگم شاید قبول کرد نقاش بیاره.تا مهمونای ماکان برن وبتونم برم فضولی کنم ببینم جریان از چه قراره مجبور شدم خودم و سرگرم کنم. یه فیلم که استادمون تو آموزشگاه داده بود و گذاشتم تا ببینم. کارتونی بود و کلی خندیدم.بعدم یه کتاب قصه برداشتم و دیکشنری موبایلمم باز کردم تا راحت تر بخونم. نمی دونم چقدر گذشته بود که صدای حرف زدن از حیاط اومد. هوا دیگه داشت تاریک میشد. بلند شدم و از بالکن نگاه کردم. ارشیا آخرین نفر بود که با ماکان دست داد و رفت. زود پرده رو ول کردم و دویدم پائین.ماکان کتشو انداته بود روی دستش و اومد تو. هخسته نباشی. ماکان نگام کرد. : _مرسی 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 داشتم می ترکیدم دیگه. _می خواین شرکت و گسترش بدین؟ ماکان سلانه سلانه از پله اومد بالا و گفت: _نه خانم سهیلی می خواد جای ارشیا بیاد. گیج شدم. دنبالش از پله بالا رفتم و گفتم: _خودش میخواد جدا شرکت باز کنه؟ _نه! _پس چی؟ _اول مهر داره میره تهران. رتبه ارشدش خوب شده صد در صد تهران قبوله. پام روی پله خشک شد. میره تهران؟ این همه راه حتما سالی دوبارم میاد. اونم از کجا معلوم که ببینمش. همون جا روی پله نشستم. وای اگه بره چکار کنم؟فکرم به هم ریخته بود. نمی دونم چقدر روی پله نشستم و فکر کردم که ماکان از اتاقش اومد بیرون و منو دید. _تو چرا اینجا نشستی؟ _هان؟ _می گم چرا اینجا نشستی؟ به زور از جام بلند شدم و گفتم: _همین جوری. و صاف رفتم تو اتاقم. مغزم داشت می ترکید. باید قبل از رفتن بش بگم باید یه جوری حالیش کنم که دوستش دارم. _آره بالاخره داشتم به خودم اعتراف می کردم. من ارشیا رو دوست داشتم. خیلی زیاد. برام مهم نبود که منو نمی بینه برام مهم نبود که گاهی منو نادیده میگیره. مهم اینه که بود. که گه گاه نیم نگاهی بهم می انداخت. همین بس بود. نمی تونه بره. باید بمونه. باید بش بگم. باید هر جور شده بش بگم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻