eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
°°° جوانے عکس خودش را نزد (ره) فرستاد و گفت: آقاجان ؛ یک نصیحتے برای دنیا وآخرت به من کنید تا برایم کافی باشد، حضرت امام(ره) نوشت : « اِنّا لِلّه و اِنّا اِلیه راجعون » ما مال خدائیم آدم مالِ کسے را صرف دیگری نمی کند ... https://eitaa.com/piyroo
Reza Narimani - Az To Soriyeh Shahid Avordan Vase Ma.mp3
8.81M
🕊 🌷شهید محسن عباسی و 🌷شهید حسن عبدالله زاده در سوریه به شهادت رسیدند . بازم از تو سوریه شهید آوردند واسه ما دوباره کشورمون گرفته بوی شهدا 🎤کربلایی سید رضا_نریمانی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🌹🚨 خاطره شنیدنی رهبرانقلاب از امام خمینی 💡🇮🇷💡روایت یکی از روزنوشت‌های آیت‌الله العظمی خامنه‌ای که به روایت عیادتشان از امام راحل در فروردین سال ۶۵ اختصاص دارد را به همراه دستخط ایشان، به مناسبت سالروز ارتحال امام خمینی رحمه‌الله، در نماهنگ «زیارت امام» مشاهده کنید. https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 من که دیدم اوضاع هر لحظه خراب تر میشه گفتم: _آقا مهدی اصلا معلوم نیست خانواده ام اجازه بدن. لازم نیست به خودتون زحمت بدین. مهدی نگام کرد و گفت: _برای من فرقی نداره اگه شما هم قبولش نکنین من کس دیگه ای ندارم که بدم بهش. الهه تسلیم شد وگفت: _پس مطمئن باشم از مهوناتون نمی زنین؟ مهدی خندید و گفت: _اره بابا اگه شک دارین از سامان بپرسین.ب _اشه دستتون درد نکنه. _صبر کنین براتون بیارمش. بعد سراغ کیفش که روی یکی از صندلی ها گذاشته بود رفت و با پاکی توی دستش برگشت. _بفرما. پاکت را از دستش گرفتم و گفتم: _واقعا ممنون. شرمنده ام کردین. _خواهش می کنم فقط می رین تولیست مهمونای من اشکال که نداره؟ _مگه فرقی هم می کنه؟ _نه وقتی وارد سالن شدین دیگه مهم نیست مهمون کی بودین. _پس عیب نداره. الهه همان ذوق زندگی همیشگی را از خودش بروز داد و گفت: _وای بریم به سامان بگیم. آقا مهدی دستتون درد نکنه. _خواهش میکنم 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 .بعدم دست منو گرفت و دنبالش کشوند. نگاهی به ساعت سالن کردم و گفتم: _من دیگه باید برم الهه جون. من تا این ساعت کلاسم تمام میشد نرم مامان نگران میشه. _وای ببخشید باشه. ولی سعی کن فردا حتما بیای ها. _باشه قول میدم راضیشون کنم. _درباره کلاس خوشنویسی هم صحبت کن. باور کن پشیمون نمیشی از استاد مهران دیگه بهتر گیرت نمی اد. به آرزوت هم می رسی. لبم و گاز گرفتم. از اینکه به الهه دروغ گفته بودم حس بدی داشتم. قبلش داشتم فکر میکردم من از اینجا برم حالا نیامدم هم کسی یادش نمی مونه. ولی با محبتی که الهه در حقم کرده بود تصمیم گرفتم هم کلاس بیام هم کنسرت فردا رو. نهایتش اگه خسته شدم ترم بعد به بهونه درس و مدرسه نمی ام. الهه منو تا دم در همراهی کرد و گفت: _فردا کتابایی رو قول داده بودم و هم برات میارم. _مرسی.پس تا فردا.خداحافظ. ---------------- صبر کردم سر شام موضوع و مطرح کنم. وقتی بابا شامشو خورد رو کردم بهش و گفتم: _ بابا یکی از بچه های کلاس زبان نامزدش تو یه گروه موسیقیه. فردا شب برنامه دارن منم دعوت کرده می تونم برم؟ از اینکه داشتم دروغ می گفتم یه کم عذاب 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 وجدان داشتم ولی خوب نمی تونستم جریان آشنایی با الهه رو برای بابا اینا تعریف کنم. به بابا زل زده بودم و منتظر جواب بودم که جای بابا ماکان گفت: _کجا هست؟ با حرص نگاش کردم. من نمی دونم توی این خونه همه باید درباره کارای من نظر بدن. من خیر سرم بزرگتر ندارم.پوفی کردم گفتم: _یه فرهنگ سرا هست پشت آموزشگاه زبانم اونجاست. باز ماکان به بابا اجازه نداد چیزی بگه خودش فوری گفت: _چند وقته می شناسیش؟ نگاه مستاصلی به بابا انداختم ودر حالی که سعی می کردم ماکان و نادیده بگیرم گفتم: _از مهمونای اصلیش زده تا منو دعوت کنه. بابا می تونم برم؟ ماکان باز خواست اظهار فضل کنه که بابا یه نگاه که یعنی ساکت باش بش انداخت و گفت: _چه ساعتی هست؟ با خوشحالی گفتم: _تو کارت دعوتشون زده هشت. ماکان اعتراض کرد: _اوه تا بیای خونه شده ده یازده. باز به بابا نگاه کردم: _بابا. خوب هر وقت تمام شد زنگ می زنم بیاین دنبالم. برم؟ برم بابایی؟ مامان داشت با خنده نگام می کرد. ماکان ولی با چنان جدیتی روی بابا تمرکز کرده بود که انگار می خواد به بابا القا کنه بگه نه.منم کوتاه نیومدم. _بابایی! برم دیگه.خواهش خواهش. بابا سری تکون داد و خندید و گفت: _برو بابا جون 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:30 صبح تعطیل میباشد،⛔️ 🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 🤲التماس دعای فرج 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 ای یوسف گم گشتهٔ غایب ز نظرها جان بر لب عشاق رسیدست کجایی؟ باز آی و نظر کن به من خستهٔ بیمار جانم به فدایت که طبیب دل مایی 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹شب ها ابراهیم که دیر می‌اومد خونه در نمی زد از روی دیوار می پرید تو حیاط و تا صبر می کرد. بعد به شیشه میزد و همه را برای می کرد. 🕊بعد از شهادتش مادرم هر شب با صدای برخورد باد به شیشه می‌گفت: ابراهیم اومده 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🕊 رو خودتون جوری کار کنید🌱 که اگر یه گناهم کردید ، گریتون بگیره...(:✨