eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.4هزار دنبال‌کننده
34.3هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹شب ها ابراهیم که دیر می‌اومد خونه در نمی زد از روی دیوار می پرید تو حیاط و تا صبر می کرد. بعد به شیشه میزد و همه را برای می کرد. 🕊بعد از شهادتش مادرم هر شب با صدای برخورد باد به شیشه می‌گفت: ابراهیم اومده 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🕊 رو خودتون جوری کار کنید🌱 که اگر یه گناهم کردید ، گریتون بگیره...(:✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر‌زݩ‌ها‌این‌اِنقݪاب‌را‌نمے‌پذیرُفتند‌ و‌بھ‌آن‌باۅر‌نداشتَند‌مطمئناً‌اِنقلاب ‌اسلامے‌واقع‌نمیشُد🌱 ❤️ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔰 جوانان خود را آماده کنند... 🔻 فردا مال شما جوان هاست، این کشور مال شما جوان هاست, جوان ها خودسازی کنند، خود را آماده کنند از لحاظ روحی، از لحاظ جسمی، از لحاظ علمی، از لحاظ توانایی های مدیریتی. کشور باید به دست جوان ها اداره بشود. از مشورت پیران، از تجربه پیران استفاده کنند اما جوان ها موتور پیشران کشور هستند. 🖇 رهبر انقلاب 98/01/01 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊مدافعان حرمی که پنج شنبه شب به شهادت رسید 👈 مدافعان حرم حسن عبدالله‌زاده و محسن عباسی در مسیر دیرالزور به تدمر در کمین نیروهای به فیض شهادت نائل شدند. ▪️به همین مناسبت مراسم وداع با مدافع حرم حسن عبدالله‌زاده امروز (شنبه ۱۵ خرداد ماه) در مقبرةالشهدای شهرک فجر واقع در سه‌راه تختی بلوار هجرت بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء برگزار می‌شود. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پدرم به روضه اهل بیت(ع) خیلی اهمیت می داد می گفت درک اهل بیت با احساسات نیست باید خودت را در واقعه تجسم کنی و گریه کنی، گاهی پدرم از غم و غصه اهل بیت (ع) آنقدر گریه می کرد که راهی بیمارستان شده و بستری می شد.‼️ ایشان چه طلبه بودند و چه نبودند به نماز خیلی اهمیت می دادند حتی در شرایط حاد و غیر ممکن نمازش ترک نمیشد و در مواقعی که در مورد رهبری یا ولایت فقیه شبهه ای ایرادی می شد با تمامی دلایل قانع کننده و صبوری جواب می داد و اگر طرف مقابل نمی پذیرفت به نشانه اعتراض حتی اگه جلسه مهمی می بود و به نفع ایشان اما جلسه را ترک می کرد. نقل از فرزند شهید مدافع حرم هادی علوی نسب🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓 ؟! قیام پانزده خرداد، نهضتی خودجوش و مردمی در تهران، قم و برخی از شهرهای دیگر در اعتراض به دستگیری امام خمینی(ره) در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بود. زمینه‌های‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ و دینی‌ این‌ قیام‌ به‌ دهه ۱۳۳۰ ش‌ و اقدامات‌ تحریک‌آمیز نظام‌ حاکم‌ بازمی‌گردد، اما مهمترین حادثه که منجر به شروع قیام شد، سخنرانی امام خمینی(ره) در مدرسه فیضیه قم و پخش خبر آن در کشور بود. امام خمینی(ره) در این سخنرانی به‌ شدت و به‌ صراحت به شاه و اسرائیل حمله کرد، به‌ دنبال این سخنرانی، امام خمینی(ره) در سحرگاه ۱۵ خرداد در منزل خود در قم دستگیر و به تهران منتقل شد و مردم همان روز در قم و تهران و دیگر شهرها به خیابان‌ها ریختند و قیام پانزده خرداد شکل گرفت. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
⚘پانزده خرداد در عین حالی که مصیبت بود لکن مبارک بود برای ملت؛ که منتهی شد به یک امر بزرگی و آن استقلال کشور و آزادی برای همه مملکت. ۱۵ خرداد یک روز نیست، یک تاریخ است، یک تاریخ سراسر شکوهمند که برای همیشه باید جاودانه نگهداشته شود.⚘ ۱۵ خرداد گرامی باد 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• 🔰 اطلاع نگاشت | بایدها و نبایدهای انتخابات از نگاه رهبر انقلاب؛ 🗳 👈🏻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در ارتباط تصویری با نمایندگان مجلس شورای اسلامی (۱۴۰۰/۰۳/۰۶)، توصیه‌هایی را به نامزدهای انتخابات و طرفدارهایشان و عموم مردم بیان کردند که در این اطلاع‌نگاشت مرور میشود.
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 با ذوق از جا پریدم و بابا رو بوسیدم. _الهی قربون بابایی خودم برم. ماکان شکلکی برام دراورد و گفت: _منم از این اداها بلد بودم الان نونم تو روغن بود. در حالی که به طرف پله می رفتم گفتم: _خوب برو یاد بگیر. _عمرا. خیلی خوشم میاد از این اداهای لوس و بچه گونه. دهنم و براش کج کردم و گفتم: _حالا دیگه! بعدم با خوشحالی از پله بابا دویدم. کلا قضیه کلاس خوشنویسی رو فراموش کرده بودم. وقتی هم که یادم اومد دیگه دیر شده بود گذاشتم برای یک وقت دیگه. روز بعد یک ساعت قبل از شروع مراسم آماده شدم و از پله اومدم پائین. یه مانتوی سفید پوشیده بودم و با شلوار لی. شال قرمزم و هم با کتونی های قرمزم ست کردم. یه آرایش خیلی کم رنگ هم کردم. موهام طبق معمول روی پیشونیم ریخته بود.مامان با دیدنم با نگرانی گفت: _مامان جان حواست باشه قبل از اینکه مراسم تمام شه حتما تماس بگیری. نکنه همه برن تو بمونی اونجا. در حالی که کفشامو می پوشیدم گفتم: _چشم سوری خانم. امر دیگه ای نیست؟ مامان اخمی کرد و گفت: _تو که نمی فهمی از این خونه بیرون که می ری تا بیای من آروم و قرار ندارم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 .راست وایسادم و با چشمای گرد شده گفتم: _مامان مگه قراره کجا برم. بابا این همه دخترای مردم دارن می رن و میان هزار بار از من خوشکل تر و پولدار تر حالا کی میاد منو بدزده.؟! مامان با حرص گفت: _اه حالا این چه حرفیه دم رفتن داری می زنی؟ مگه من گفتم یکی می دزدتت. اتفاقه دیگه همیشه ممکنه یه چیزی بشه که ادم اصلا انتظارشم نداره. کیفمو روی شونه ام جابجا کردم و گفتم: _اگه دوست دارین یه ماجرا برا حرص خوردن خودتون پیدا کنین لطفا دور منو خط بکشین باز اعصابتون به هم می ریزه عاشق سینه چاکتون میاد یقه منو می گیره. مامان از این حرف من یه کم خنده اش گرفت و گفت: _خیلی خوب دیگه برو پی کارت دختره زبون دراز. منم خندیدم و از خونه بیرون زدم. حس خوبی داشت برای اولین بار داشتم تنهایی می رفتم جایی. جز مدرسه و آموزشگاه تا حالا تنها جایی نرفته بودم. سر راه یه دسته گل خوشکلم گرفتم برای الهه و سامان و تقریبا یه ربع مونده بود به هشت که رسیدم. جلوی سالن حسابی شلوغ بود یک لحظه با خودم گفتم: _حالا الهه رو از کجا پیدا کنم تو این آشفته بازار. جلوی در دو تا آقا ایستاده بودن و بلیت ها رو کنترل می کردن. اکثر اونایی که می رفتن داخل کاغذی صورتی رنگی دستشون بود. ولی مال من یه کارت خوشکل توی یه پاکت بود. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 کارت و به پسره نشون دادم. یه نگاه بهم انداخت و گفت: -از مهمونای بچه ها هستین؟ -بله. الهه خانم . -اها. کجا می تونم پیداشون کننم؟؟؟ -احتمالا الان پشت صحنه هستن. شما تشریف ببرین جلو. ردیف های اول و دوم مال مهمونای ویژه اس. کارت و گرفتم و تشکر کردم و وارد سالن شدم.جمعیت زیادی اومده بود. فکر نمی کردم کنسرت موسیقی سنتی هم اینقدر طرفدار داشته باشه.بیشترشون هم جوون بودن. واقعا تعجب کرده بودم چون همه جوونایی که اطرافم بودن از این آهنگا گوش نمی دادن البته غیر از ارشیا. حالا که این جمعیت و می دیدم برام عجیب بود. تا جلو رفتم و به اطراف نگاه کردم خبری از الهه نبود. ردیف دوم یه صندلی خالی پیدا کردم و نشستم.مدام چشمم دنبال الهه می چرخید. ولی خبری ازش نبود.سالن هر لحظه شلوغ تر میشد. از بی کاری به بررسی سالن و آدما مشغول شدم. خیلی نگذشته بود که با صدای سامان از جا پریدم: -ترنج خانم شما اینجائین؟ الهه کلی دنبالتون گشت فکر کرد نمی آین 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا