eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿✨ [ ] خون‌خودرابرزمین‌میزنم تامگروجدانی‌بیدارشود...🌴 ولی‌افسوس‌که‌منافع‌مادی وحب‌حیات‌همه‌رابه‌زنجیر کشیده‌است! ⛓️📡 https://eitaa.com/piyroo
بوی عطر عجیبی داشت نام عطر رو که می‌پرسیدیم  جواب سربالا می داد...  که شد توی وصیت نامه اش نوشته بود: "به خدا قسم هیچ وقت به خودم عطر نزدم هر وقت می‌خواستم  بشم از ته دل می‌گفتم: السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین(علیه السلام)"  🌷 https://eitaa.com/piyroo
•••❀••• بہ‌قَمَـࢪِفـٰاطِمیّون‌شٌھࢪَٺ‌داشت... یڪی‌ازشٌࢪوطِ‌عَقدَش‌این‌بـود ڪه‌مدافعِ‌حَࢪَم‌باقے‌بِماند... میگفٺ: مَـن‌حـاضِࢪَم مِثل‌عَـلی‌اڪبَرِ‌امـٰام‌حٌسِین(علیه السلام) اِربـاًاِربـاًبِشَم‌وݪۍناموسِ‌شیعہ حِفظ‌بشـہ... آخَـࢪِش‌هَم دَࢪحـالِ‌خٌنثی‌ڪࢪْدنِ‌ بٌمب‌بـودڪه‌منفجرشـد وَقِسمتی‌ازبَدَنِش‌تیڪه‌تیڪه‌شد... شـھیدحٌـسِین‌هـࢪیࢪےٖ🖇🌱 🕊 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ارشیا به سوری خانم لبخند زد و گفت : _تو این موقعیت لازم نیست پذیرائی کنین. و اضافه کرد:من می رم ببینم ماکان چیزی پیدا کرده. سوری خانم با دل نگرانی روی مبل نشست و برای ارشیا سر تکان داد. ارشیا هم سلانه سلانه رفت طرف پله و بالا رفت. کنار در اتاق ترنج متوقف شد. شاید خوشش نیاد برم تو اتاقش.ولی کنجکاوی نگذاشت بیشتر از این عذاب واجدان داشته باشد. آرام زد به در و وارد شد. درحالی که سعی می کرد جلوی کنجکاویش را بگیرد و به اطراف زل نزند به ماکان گفت: -چیزی پیدا کردی؟ ماکان در حالی که کشوی میز ترنج را می بست سر تکان داد. -نه. دفتری پیدا نکردم. و رفت سمت کمد و کشوی آن را بیرون کشید. ارشیا از فرصت استفاده کرد و اتاق را از نظر گذراند. دیوار ها هنوز همان پرتقالی با طرح های گل آفتاب گردان بود. اولین چیزی که او را شوکه کرد دفی بود که به دیوار آویخته شده بود. بعد هم تابلوهایی زیبا از خطوط نستعلیق و شکسته نستعلیق که خیلی از اتاق را پر کرده بودند. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ارشیا با اشتیاق و بهت اتاق ترنج را نگاه می کرد. آخرین تصویری که ازاتاق ترنج به یاد داشت دیوار های تیره و طناب داری بود که ان وسط آویخته شده بود. خدایا چه اتفاقی برای این دختر افتاده که از این رو به اون رو شده؟ و به سمت اولین تابلو رفت و شعری که به دیوار بود را زمزمه کرد: "ای مـرا آزرده از خود ، گــر پشیـمانی ، بیا نغمه های نا موافق گر نمی خوانی ، بیا تا که ســر پیچیدی از راه وفا ، گـفتم: بروجــز وفــا اگــر راهــی نـمــی دانـــی ، بیا یک نفس با من نبودی مهربان ای سنگدلزان همه نامهربانی ، گر پـشیمانی ، بیا تاب رنجـوری نـدارم در پـی رنـجـم مباشگر نمی خواهی که جانم را برنجانی، بیا خود تو دانی، دردها بر جان من بگذاشتیتا نـفـس دارم ، اگــر در فـکـر درمـانی بیا دشمن جانم تو بودی،درد پنهانم ز توستبا همه این شکوه ها ، گر راحت جانی 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 دوباره و سه باره شعر را خواند. یعنی ممکنه برای من نوشته باشه؟ صدای ماکان او را از جا پراند: -نه چیزی پیدا نکردم. و رفت طرف در. ارشیا هر کار کرد نتوانست از سوالش صرف نظر کند. -ترنج دف می زنه؟ ماکان برگشت و گفت: -ها؟ نه بابا این و یکی بهش داده از بچه های همون جلسه های هفنگیش. ارشیا داشت می مرد که بداند ان یکی پسر بوده یا دختر هر که بوده در چشم ترنج ارزش خاصی داشته که هدیه اش را جلوی چشمش به دیوار آویخته. دیگر ایستادن جایز نبود. هر دو از اتاق خارج شدند. همانجور که از پله پائین می آمدند ارشیا پرسید: -توی این جلسات هفتگی شون چکار می کنن؟ ماکان همین جور که سرش پائین بود نیم نگاهی به ارشیا انداخت که ارشیا مفهمومش را خوب فهمید: -نمی دونم! ارشیا لبخند کجی زد و گفت: -درباره خواهرت چی می دونی کال ماکان؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 باور دارم 🍃یکی از همین ها 🌼که بی هوا و خسته چشم باز می‌کنم، 🍃بوی نرگس‌در همه دمیده است... آمدن، برازنده ی ! 🌤اَلَّلهُمـ ّعجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
هم کردیم هم زیربار نرفتیم ما آمده بودیم مردانه بمیریم در پیچ و خم جنگ دلیرانه بمیریم 📎پ.ن: سال شصت و سه اعزام به جبهه 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 🕊شهادت درد دارد ، درد کشتن لذت ها درد گذشتن از دلبستگی ها قبل از اینکه با دشمن بجنگی ؛ باید با نفست بجنگی .. شهادت را به اهل درد میدهند💔! 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
او پس از یک سال انتظار برای دفاع از حرم به سوریه اعزام شد... با اینکه به دخترهایش عشق می ورزید اما رفت تا دینش را ادا کند.... 15روز پس از اعزامش خبرشهادتش آمد...💔 تاریخ شهادت 1394/9/17 همزمان با شهادت امام رضا علیه السلام خبرشهادت کسی که همیشه در وقف کردن پیشقدم بود... صدای همسرش درگوشم هست لحظه ای که پیکر شهیدروحی رادید... فقط میگفت:دعا کن بچه هارا خوب تربیت کنم... .😔 . یه ماشینی رو تازه قسطی خریداری کرده بودند ماشین و موتور سیکلتشون رو وقف مسجد محله کردند و رفتند سوریه این شهید گرانقدر پس از 15 روز از اعزامش براثر بمب گذاری درماشین به شهادت رسید، تمام بدن شهید براثرآتش سوزی سوخته است وفقط سرشان سالم ماند.... 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
هر انسانی اگر بپرسد؛ که من برای چه به دنیا آمده‌ام؟ میگویم برایِ تلاش پرنبرد و پررنج در راه تکاملِ خویشتن و انسانیّت! 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
بلا فاصله نگاهم به سر آقاابراهیم افتاد.. قسمتی از موهای بالای سر او سوخته بود.. مسیر یک گلوله را می شد بر روی موهای او دید. با تعجب گفتم: داش ابرام سرت چی شده؟ دستی به سرش کشید ، با دهانی که به سختی باز میشد گفت: می دانی چرا گلوله جُرأت نکرد وارد سرم بشود؟ گفتم چرا؟ ابراهیم لبخندی زد و گفت: گلوله خجالت کشید وارد سرم بشود ،چون پیشانی بند "یامهدی" به سرم بسته بودم... 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌿🌸 من هستم!!! 😌 آرے ، خداے مهـــربانم مرا ملڪه آفرید و چادرم، تاج بدگےام را بر سرم نهاد 👑 و مرا فرمانرواے چشمان آدمیان منصوبــ کرد...! چرا ڪه من تعیین میڪنم چه کسی لایق دیدن زیبایی هایم باشد. من ملڪه هستم!! چادرم خود نمادِ ملڪه بودنِ من استــ...! 😌 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo