#گزیده_اے_از_وصیت_نامه
🌷 شهید مصطفی احمدی روشن
✅به گفتهے #شهید_چمران: "وقتے طبل جنگ به صدا درآید شناختن #مرد از نامرد آسان مےشود".
اینان همانهایےهستند که وقتےبوے خون به مشامشان رسید در هفت سوراخ خزیدند و شانه خالے کردند و حال آمدهاند و #داعیهے_انقلاب را دارند، کجا بودید وقتے بچههاےما در #خون وضو مےساختند آیا کور بودید و ندیدید؟
🍂حال به گورستان بروید و ببینید تاریخ بشریت تا به حال مانند این همه جوان ما دیده است که غالباً با سنے حدود 18-22 سال خود را در کام مرگ انداختند، حال مجالس که براے #شهدا برگزار مےشود #خالے است. به خدا که همهی اینها جواب دارد.
🍁چرا نمےدانید که بزرگترین نعمت را خدا به ما داده است که در #حکومتےالهے زندگے میکنیم به رهبرے #ولایت_فقیه. گوشتان را باز کنید و بشنوید سخن، سخنگوے آمریکایی که گفت: "اگر ما جایگاهی بهعنوان ولے فقیه را بر زورق #تردید بنشانیم بزرگترین بار را از دوش خود برداشتهایم" آیا حالا اگر کسے با این اصل مخالفت دارد #جیره_خور امریکا نیست؟
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#سالگرد_شهادت
🍃🌹🍃🌹 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
🌱🌸 خاطره جالب و جذاب ملاقات پیرزن روستایی با شهید کریمی در فرمانداری لاهیجان 🌸🌱
🖊صبح یکی از روزها ، قبل از بازشدن در فرمانداری، #آقای_کریمی ،حسب المعمول، #شخصا مشغول #جارو زدن محوطه ورودی فرمانداری بود که #پیرزن وارد می شود، و چون فرماندار را #نمی_شناخت خطاب به شخص فرماندار می گوید:
❇️ جوان! آقای فرماندار اتاقش کجاست؟
❇️ #بفرما، بروید آن اتاق، یه مقدار #استراحت بفرمائید ، تا چند لحظه دیگر فرماندار می آیند.
🔲 #آقای_کریمی وقتی کارش تمام شد، به محل کارش برگشت ، هنگامی پیرزن #همان_جوان را #پشت_میز_فرماندار دید، و آقای کریمی به ایشان گفت:
❇️مادر! کارتون چیه؟ بفرما، #درخدمتم؛
⏪ با #تردید و #تعحب خطاب به آقای کریمی گفت:
❇️ تو چه #فرمانداری هستی که همین چند لحظه قبل #جارو به دست گرفته بودی داشتی #نظافت می کردی⁉️
❇️ تو اگر #واقعا #فرمانداری، پس #دربان و #فراشت کجا هستند⁉️
📌 در یک کلام؛ #شهید_کریمی در این ایام با #مدیریت_جهادی خود، توانست #اعتماد #اکثریت_مردم به ویژه #اقشار_مستضعف منطقه در #شهر و #روستاهای دور و نزدیک #لاهیجان را به خود جلب نماید. ✅
✅ به گونه ای که در هر #مشکل_جدی که در آن روزها پرخطر از ناحیه #ضد_انقلاب برای #امنیت و آرامش منطقه پیش می آمد، همین #مردم با یک #فراخوان_فرماندار #انقلابی و #محبوبشان در صحنه #حاضر می شدند، وگره های کور باتدبیر فرماندار و حضور به موقع مردم به سهولت گشوده می شد. ✅ ☑️
💡 معرفی شهید مظلوم حاج شیخ ابوالحسن ڪریمی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
9⃣3⃣#قسمت_سی_نوهم
💢مى ایستد و #فریاد مى زند:
_ «کشتن پسر پیامبر بس نبود که بر کشتن زنان حرم و غارت خیام او کمر بسته اید؟!» #همسرش او را به توصیه دیگران مهار مى کند و به درون خیمه اش مى فرستد... اما این بلوا و بحث و جدل ، #ابن_سعد را به معرکه مى کشاند.ابن سعد، #سَیّاستر از این است که #جوعمومى را بر علیه خود برانگیزد و جبهه خود را به #آشوب و بلوا بکشاند.... از سویى مى بیند که این حال و روز سجاد، حال و روز جنگیدن نیست...
🖤و از سوى دیگر او را #کاملا در چنگ خود میبیندآنچنانکه هر لحظه #ارادهکند، مى تواند جانش را بستاند....
پس چرا بذر #تردید و #تفرقه را در سپاه خویش بپاشد، فریاد مى زند:
_دست بردارید از این جوان مریض!
تو رو به ابن سعد مى کنى و مى گویى :
شرم ندارید از غارت خیام آل االله ؟
ابن سعد با لحنى که به از سر واکردن بیشتر مى ماند، تا دستور، به سپاه خود مى گوید: _هر که هر چه غنیمت برداشته بازگرداند.
💢#دریغ از آنکه حتى تکه #مقنعه اى یا پاره معجرى به صاحبش باز پس داده شود.ابن سعد، افراد #لشگرش را به کار جمع آورى جنازه ها و کفن و دفنشان مى گمارد... و این #فرصتی است براى تو که به سامان دادن جبهه خودت بپردازى....
اکنون که افراد #لشکر دشمن 🐲، آرام آرام دور خیمه ها را خلوت مى کنند،...
تو بهتر مى توانى ببینى که بر سر سپاهت چه آمده است... و #هجوم و #غارت و #چپاول با اردوگاه تو چه کرده است.نگاه خسته ات را به روى دشت پهن مى کنى.
🖤چه سرخى #غریبى دارد آفتاب ! ☀️
و چه شرم جانکاهى از آنچه در نگاهش اتفاق افتاده است . آنچنانکه با این رنج و تعب ، #چهره خود را در پشت کوهسار جمع مى کند. او هم انگار این #پیکرهاى پاره پاره ، این کبوتران🕊 پر و بال سوخته و این آشیانه هاى آتش 🔥گرفته را نمى تواند ببیند.پیش روى تو #سجاد خفته است بر داغى بیابانى که تن تبدارش را مى سوزاند، آنسوتر #خیمه🏕 هاى نیم سوخته است که در سرخى دشت ، خود به لشگر از هم گسسته مى ماند...
🖤و دورتر، #بچه_هایى که جا به جا در پهناى بیابان ،... ایستاده اند،
افتاده اند، نشسته اند، کز کرده اند
و بعضیشان از شدت #خستگى ، صورت بر کف خاك به خواب رفته اند.آنچه نگران کننده تر است ، دورترهاست . لکه هایى در دل ❤️سرخى بیابان . خدا نکند که اینها #بچه_هایى باشند که سر به بیابان نهاده اند... و از شدت #وحشت ، بى نگاه به پشت سر، گریخته اند.
در میان #خیمه_ها، تک خیمه اى که با بقیه اندکى #فاصله داشته ، از دستبرد شعله ها به دور مانده و پاى آتش به درون آن باز نشده.
💢دستى به زیر سر و گردن و دستى به زیر دو پاى #سجاد مى برى ، از زمین بلندش مى کنى.... و چون جان شیرین ، در آغوشش #مى فشارى، و با خودت فکر مى کنى ؛ هیچ بیمارى تاکنون با هجوم و آتش 🔥و غارت، تیمار نشده است و سر بربالین نگذاشته است.
وقتى پیشانى اش را مى بوسى ،
#لبهایت از داغى پیشانى اش ، مى سوزد.جزاى بوسه ات درد #آلودى است که بر لبهاى داغمه بسته اش مى نشیند.
🖤همچنانکه او را در #بغل دارى و چشم از بر نمى دارى ، به سمت تنها خیمه⛺️ سلامت مانده ، حرکت مى کنى....
یال خیمه را به زحمت کنار مى زنى و او را در کنار #خیمه بى اثاث مى خوابانى.
#اکنون_نوبت_زنها_وبچه_هاست...
باید #پیش_از تاریکى کامل هوا، این تسبیح عزیز از هم گسسته ات را دانه
💢دانه از پهنه بیابان برچینى.
عطش ، حتى حدقه چشمهایت را به خشکى کشانده . نه تابى در تن مانده و نه آبى در بدن . اما همچنان باید بدوى....
باید تا یافتن تمامى بچه ها، راه بروى و تا رسیدگى به تک #تکشان ایستاده بمانى. تو اگر بیفتى #پرچم_کربلا فرو مى افتد..
#ادامه_دارد...
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
- - ------••~🍃🌸🍃~••------ - -
https://eitaa.com/piyroo
- - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -