🌹سردار شهید مصطفے ردّانےپور
🔰 #فرمانده_قرارگاه_فاتح
#باشهدا
💠 #ڪارت_دعوت_برای_اهل_بیت
🌸مےخواست برای عروسیش ڪارت دعوت بنویسہ اوّل رفتہ بود #سراغ اهل بیت .
یڪ #ڪارت نوشتہ بود برای امام رضا (ع) مشهد .
یڪ ڪارت برای امام زمان (ارواحنا فراه ) مسجد جمڪران .
یڪ ڪارت هم به نیّت حضرت زهرا (س) انداخته بود توی ضریح حضرت معصومہ .
🌺 قبل از عروسے #بـےبـے اومده بود بہ #خوابش ڪہ در عروسیش شرڪت ڪردند !
شهید گفتہ بود قصد مزاحمت نداشتم
فقط مےخواستم احترام ڪنم .
🌸حضرت #فرموده بودند :
"چرا دعوت شما را رد ڪنیم ؟
چرا بہ #عروسے شما نیایم ؟
ڪے بهتر از شما ؟
ببین همه آمدیم "«شما عزیز ما هستے»
🌺امام خطبہ #عقدشان را خواند، مصطفے بہ امام عرض ڪرد ، ما را نصیحتے بفرمایید .
امام (ره) نگاهے بہ عروس ڪردند و فرمودند ، خدا بہ شما #صبر دهد .
🌸 تنها #سہ_روز بعد از عروسیش #گذشتہ بود ڪہ دست خانمش را گذاشت تو دست
مادر و گفت : دلم مےخواهد برای مادرم دخترخوبـے باشے . بعد هم #رفت منطقہ .
و همانطور ڪہ آرزو ڪرده بود پیڪر پاڪش هرگز پیدا نشد .
🔸 #متولد : 1337
🔹 #شهادت : 15/5/1362 ، والفجر 2
🔸 #حاج_عمران_مفقودالجسد
🔹 #خاطرات_ناب
https://eitaa.com/piyroo
📚 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️ #افتاب_در_حجاب
2⃣ #قسمت_دوم
💢وطوفان به قصد شکستن آخرین امید به تکاپو افتاده است. از جا کنده مى شوى، سراسیمه و مضطرب خود را به خیمه #حسین مى رسانى. حسین🚩 در آرامشى بى نظیر پیش روى خیمه نشسته است.
🖤نه، انگار خوابیده است. شمشیر را بر زمین #عمود کرده، دو دست را بر قبضه شمشیر گره زده، پیشانى بر دست و قبضه نهاده و نشسته به خواب رفته است. نه فریاد و هلهله دشمن؛ که آه سنگین تو او را از خواب مى پراند و چشمهاى خسته اش را نگران تو مى کند.
💢 پیش از اینکه برادر به سُنت همیشه خویش، پیش پاى تو برخیزد، تو در مقابل او زانو مى زنى، دو دست بر شانه هاى او مى گذارى و با اضطرابى آشکار مى گویى: مى شنوى برادر⁉️ این صداى هلهله دشمن است که به خیمه هاى ما نزدیک مى شود. فرمانده #مکّارشان فریاد مى زند: اى لشکر خدا بر نشینید و بشارت بهشت را دریابید
🖤 #حسین بازوان تو را به مهر در میان دستهایشان مى فشارد و با آرامشى به وسعت یک اقیانوس، نگاه در نگاه تو مى دوزد و زیر لب آنچنان که تو بشنوى زمزمه مى کند: پیش پاى تو پیامبر آمده بود اینجا، به خواب من. و فرمود که زمان آن قصه فرا رسیده است. همان که تو الان #خوابش را مرور مى کردى و فرمود که به نزد ما مى آیى. به همین #زودى
💢 و تو لحظه اى چشم برهم مى گذارى و حضور بیرحم #طوفان را احساس مى کنى که زیر پایت خالى مى شود و اولین
شکافها بر تنها شاخه دست آویز تو رخ مى نماید و بى اختیار فریاد مى کشى:
واى بر من😭 حسین، دو دستش را بر گونه هاى تو مى گذارد، سرت را به سینه اش مى فشارد و در گوشت زمزمه مى کند:
🖤واى بر تو نیست خواهرم❌ واى بر دشمنان توست. تو غریق دریاى رحمتى. #صبور باش عزیز دلم♥️ چه آرامشى دارد سینه #برادر، چه فتوحى مى بخشد، چه اطمینانى جارى مى کند. انگار در آیینه سینه اش مى بینى که از ازل خدا براى تو #تنهایى را رقم زده است تا تماما به او تعلق پیدا کنى
💢 تا دست از همه بشویى، تا یکه شناس او بشوى. همه تکیه گاههاى تو باید فرو بریزد، همه پیوندهاى تو باید بریده شود، همه دست آویزهاى تو باید بشکند، همه تعلقات تو باید گشوده شود.
🖤تا فقط به او #تکیه کنى، فقط به ریسمان حضور او چنگ بزنى و این دل بى نظیرت را فقط جایگاه او کنى. تا عهدى را که با همه کودکى ات بسته اى، با همه بزرگى ات پایش بایستى:
پدر گفت: بگو یک!
💢و تو تازه زبان باز کرده بودى و پدر به تو اعداد را مى آموخت. کودکانه و شیرین گفتى: یک! و پدر گفت: بگو #نگفتى! پدر تکرار کرد: بگو دو دخترم. #نگفتى! و درپى سومین بار، چشمهاى معصومت را به پدر دوختى و گفتى:
🖤بابا! زبانى که به یک گشوده شد، چگونه مى تواند با دو #دمسازى کند؟
و حالا بناست توبمانى و همان #یک! همان یک جاودانه و #ماندگار. بایست بر سر حرفت "زینب" که این هنوز اول عشق 💖است
#ادامه_دارد......
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
- - ------••~🍃🌸🍃~••------ - -
https://eitaa.com/piyroo
- - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -