eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
ـــــــــــــ✼💐✼ـــــــــــــ ــ بِسم رَب الشُهدا وَ الصِدیقین ـــ "معـــطــر بود از عطــر گـل يــــاس وجودش تار و پودي بود از احساس" "خودي بــا خـود نديد و جمــله او شد   به خــون خويش تـا غلـــطيد عبـــاس" ۱۳۳۸/۹/۱۰ ۱۳۶۲/۱۱/۲۵ ─┅═ঊঈঊঈ═┅─ 🔶 در دهم آذرماه ۱۳۳۸ در جوار مسجد جامع شهر دليجان در خانه اي محقر و خانواده اي زحمتکش نوزادي به دنيا مي آيد که پدر و مادر با توجه به روحيه ي و شرکت در ها و هاي ، مي نامند تا بعدها   و را از بياموزد و به دوش در نهضت ياران را به جبهه هاي ايران بخواند. 🔶سايه ي مهر مادر در کودکي از سر رخت برمي بندد. 🔶پدر که خود نيز دائم از بيماري رنج مي برد عهده دار تربيت او مي شود. 🔶 تنها خواهرش با سن کم برايش مادري مي کند تا خلاء وجود مادر را کمتر احساس کند. در سال ۱۳۴۵ وارد دبستان مي شود در اوقات فراغت و تعطيلات تابستان همراه و پا به پاي خواهرش با کار پدر را در ادامه ي زندگي ياري مي دهند. 🔶 با پايان سال سوم راهنمايي وارد شده و پس از آن عازم مي گردد. 🔶در سال ۱۳۵۷ وقتي بزرگوار فرمان فرار از پادگان هاي نظامي را صادر مي کند به همراه عده اي از هم دوره هايش پادگان را ترک مي کند و به صف مبارزه  ي بي امان مردم عليه رژيم پهلوي مي-پيوندد. 🔶روحيه ي ، ، ، خدمت به محرومين و علاقه به اهداف انقلاب اسلامي، را در صف در قرار مي دهد. 🔶در کلاس درس به دانش-آموزان درس و پيروي از مي آموخت. 🔶 با نهادهاي چون ، ، ،   امور تربيتي و مرکز فرهنگي شهيد مطهري نيز همکاري و فعاليتي داشت. 🔶بعدها مستقيماً به عنوان يکي از اعضاي شوراي مرکزي نهضت سوادآموزي انجام وظيفه مي نمود. 🔶 يکي از علاقه مندان به شرکت در کلاس هاي و بود که تا قبل از و جلسه به عهده او بود. 🔶در مراسم چون دعاهاي و ، ، و حضوري مداوم داشت. 🔶با همه ي خدماتي که يک تنه و خستگي ناپذير انجام مي دهد. 🔶 مسؤوليتي بزرگتر فرا روي خود احساس مي کند. 🔶 او شاهد حرکت است که گوي نداي هستند. 🔶صحنه هاي را در ذهن خود مجسم مي کند و به هاي دلير مردان جبهه هاي نبرد غبطه مي خورد و نمي تواند در برابر اين همه احساسات بي تفاوت باشد. 🔶از سويي ديگر اين فکر نيز او را به خود مشغول مي کند که مگر هفت ماه بيشتر است که ازدواج کرده اي دير نمي شود فرصت زياد است. 🔶در ترازوي عقل هرچه سبک و سنگين مي کند به اين نتيجه مي رسد که شايد موقعيتي بهتر از اين برايش پيش نيايد تازه با شناختي که از همسر جوانش دارد مي-داند که او هم آن قدر را درک مي کند که بتواند ياريگر همسر خوبش در اين راه باشد. 🔶 که سنگر بزرگ جبهه هاي نور عليه ظلمت را پيش روي خود مي بيند. سنگر نهضت سوادآموزي و ساير خدمات را رها مي کند و صبح روز ۱۳۶۲/۱۱/۲۵ با يار و پرچم به دوش کوچه هاي شهر را زيرپا مي گذارند و راهيان و را با شعار هر که دارد هوس کرببلا بسم الله به ياري مي خوانند. 🔶چاووش در شهر ندا سر مي دهد: دل تنگم سفر کرببلا مي خواهد. به همراه اين شعار انگار دل کنده مي شود. 🔶 به سوي حرکت مي کنند. عباس ضمن خداحافظي با دوستان و آشنايان، به همسرش براي تربيت کودکي که چشم انتظارش بودند، سفارش هاي لازم را مي کند. 🔶فاتحان پيروز خيبر با ديگر ياران همرزم عازم جبهه هاي حق عليه باطل مي گردند. 🔶 مراحل سير و و بريدن از همه ي وابستگي هاي آغاز مي شود. 🔶 عاشقان با ، آواي خوش دعاي و زمزمه ي خوش ارواح طيبه را به ملأ اعلا مي برد و نفس مطمئنه نداي ارجعي الي ربک راضيةً مرضيه را فرياد مي زند و اين همان سيري است که اين عاشقان از بدو ورود به جبهه هاي نور طي مي کنند. ─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─
ـــــــــــــ✼💐✼ـــــــــــــ ــ بِسم رَب الشُهدا وَ الصِدیقین ـــ (کمیل) 🔶(کمیل)صفری‌تبار ، فرزند اسماعیل در تاریخ ۱۳۶۷/۳/۹شمسی برابر با ۱۴ شوال ۱۴۰۸ قمری در روستای بیشه سر از توابع شهرستان از یک خانوادة ، دیده به جهان گشود. 🔶مراسم سنّتی نامگذاری نیز برگزار شد، در گوش راست او و در گوش چپش گفتند ، پدر بخوبی می دانست که یکی از حقوق فرزندان بر پدر و مادر، انتخاب نام نیک برای آنان است، این بود که پدر به یادِ روزهای و علاقه مندی به گروه های و جنگ های نامنظم ، و هم بیاد ، فرزندش را در شناسنامه به و در گفتار نام گذاری کرد تا هم به شب های جمعه برسد و هم در آیندةی نزدیک ضمن شرکت در جنگ های ، و برگزیدة شود.  🔶در دبیرستان شهید مطهری بابل بنا به اذعان مدیر و دبیران، در ، ، ک و از دیگران بود و سرآمد دیگران گردید و تابستان ۱۳۸۴ در رشته علوم تجربی فارغ التحصیل و به مرحله پیش دانشگاهی (ع) رسید. بر آن موفّق به أخذ دیپلم در رشتة کامپیوتر ICDL هم می گردد. 🔶او زیرک تر از آن بود که در این مرحله توقف کند، حتّی قبولی در رشتة مهندسی شیمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ساری و آمل نیز او را راضی نکرد، 🔶بلکه با عنایت ، همةی اینها را همچون پلی، پشت سر گذاشت تا طبق تعهدی که با و بسته بود به دانشگاه اصلی خود یعنی؛ دانشگاه (ع) برسد تا فقط از آن دانشگاه با درجة ، فارغ التحصیل گردد . 🔶تلاش آقا برای خدمت در بی نتیجه ماند، بنابر این برای خدمت وظیفه به لشکر ۳۰ پیاده گرگان ملحق شد، ضمن اینکه همزمان برای جذب رسمی در نام نویسی کرده بود، هنوز ۲ ماهی از آموزش او نگذشته بود که نامةی جذب او در بدستش رسید، با خوشحالی اما با گرفتنِ إمضاهای متعدد از فرماندهان مافوق، بسختی از لشکر ۳۰ گرگان تسویه حساب گرفت و به علت قبولی در از کسوت مرخص و برای ادامة بعنوان (عج) بالآخره دراسفند ماه ۱۳۸۶ وارد دانشگاه (ع) شد و از دو سال تلاش وصف ناشدنی در بهمن ماه ۱۳۸۸ از و تربیت (ع) با معدل ۱۷/۳۰ فارغ التحصیل گردید. 🔶آقا داوطلبانه دو فروردین و تعطیلات عید سال های۱۳۷۸و۱۳۸۸ دورة دانشجویی را در غالب طرح سازندگی ، اردوی به مناطق محروم کشور از جمله کرمان و چهار و محال و بختیاری رفت. 🔶همچنین در خرداد سال ۱۳۸۷با پای پیاده از به مرقد رفت و در مراسم سالگرد ارتحال ملکوتی آن سفر کرده شرکت نمود.  🔶او بخوبی تفسیر آیة شریفة« إنّ اللهَ معَ الصابرین» را فهمیده بود و سعی می کرد در زندگی اش آن را بکار بگیرد. 🔶 او باتّفاق چند نفر از دوستانش، بالاترین جایگاه خدمتی را، در یگانِ ویژة می بینند، گرچه سعی داشت، ثبت نام در یگانِ ویژة را از خانودة اش مخفی نگهدارد و یا اینکه خدمت در آن را سَهل و آسان معرفی می کرد ، أمّا برای رسیدن به آن، بسیار تلاش کرد؛ و تمامی مقدّماتش را فراهم نمود، می دانست که خدمت در یگانِ ویژة !، علاوه بر قدرت به قدرت هم احتیاج دارد، آقا برای جبران آن علاوه بر طیّ دوره های آموزش و به ورزش های روی آورد و در این رشته خیلی زود سرآمد شد و مطابق اسناد موجود دو مرتبه موفق به أخذ مدال و در جشنواره فرهنگی، ورزشی دانشجویان گردید. 🔶به هر حال پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه ، بسختی از پادگان آموزشی وابسته به تهران، تسویه حساب خدمتی گرفت و خود را به یگانِ ویژة رساند. 🔶تا اینکه بالاخره در نیمه دوم شهریور ۱۳۹۰ به دست به  رسید . روحش شاد و راهش پر رهرو باد.  ─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─
حرفم اول با خودمه بعد بقیه👌 بیایین جدی فکر کنیم... کجا و ما کجا... ما که دغدغه روز و شبمون... شده اینستاگرام و تلگرام و... شهدا بخاطر رفتن... اینهمه شهید میاد از ... کی به روی خودش میاره...😔 یکم بیشتر حواسمون به باشه... بیشتر حواسمون به باشه... ما ...😔 ما آقاییم........😢 باید زمینه ساز باشیم.... بیاین کمتر کنیم... به نگاه نکنیم... مایی که ادعای مذهبی بودنمون میشه.... اگر عکس با میگیریم حداقل شهدایی هم عمل کنیم... خودمون رو جای تصور کنیم..... بببینیم چه طوری رفتند که ما آزاده زندگی میکنیم..... چطوری رفتند که سرافراز هستند..... قدر داشته هامونو بدونیم. یکم‌ فکر کنیم. به چقدر پایبندیم!؟ به حرفهایی که آقا میزنه چقدر میشه و ما چقدر میکنیم!؟ چرا باید ایشون غریب باشن!؟ داشتم به این فکر میکردم👇👇 که اگه امام زمان برای اقا نامه بنویسن نامه رو با چی شروع میکنن یدفعه به ذهنم رسید "من الغریب الی الغریب"! 💔 حرفم با کسایی هست که رو میکنند اما عمل نمیکنند به خودت بیا.....!!!!! حواست باشه چه کار میکنی... ♨️ یعنی... تقوا یعنی اگر یک هفته مخفیانه از همه‌ی کارهای ما فیلم گرفتند و گفتند اعمال هفته‌ی گذشته‌ات در تلویزیون پخش شده،ناراحت نشویم. امام خامنه‌ای: ما باید خود را برای امام زمان(ارواحنا فداه) آماده کنیم. https://eitaa.com/piyroo
🔹سر تکان داد و در چشمانش رخنه کرد،😭گفت: ای خدا! میشه به همین شكل منو به برسونی؟ میشه اینطوری با تو کنم؟ می‌شه با سر بریده بیام سمت تو⁉️ 🔸از مانده بودم، از ضربان 💞حرف‌هایی که حاجی می‌گفت و تمام وجودم را تکان داده بود.😞 🔹درک این مرد بود، نمی‌توانستم عمق را احساس کنم،❣ نمی‌توانستم هم آغوش لحظات شوم، او تنها بود. او در میدان عشق‌بازی تنها بود و به شهادت رسید! 🔸ساکت شد، دوباره سرش را عقب برد، را روی هم گذاشت😔 و گفت: دوست دارم مرا بگیرند و پوستم را غلفتی بکنند تا بدونه چه دارد، دشمن 👹بدونه که ما از این شکنجه‌ها نمی‌ترسیم و جا نمی‌زنیم...❌ 🔹وی در سال 1364 زمانی که هنوز 15سالش📆 نشده بود وارد عرصه دفاع شد. در های کربلای 4 ، کربلای 5 ، کربلای 10 و والفجر 10 نیز حاضربود. 👌 🔸در والفجر 10 تیری💥 به سر او کرد اما از آن مجروحیت سخت😰 و خطرناک جان به در برد. 📎 رزمندهٔ دیروز ، مدافع امروز 🌷 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🔹رضا دامرودی فرزند حسین متولد 20 تیر 1367📆 در خانواده ای #مذهبی دیده به جهان گشود👶 وی در مدرسه راهنمایی شمس آباد تحصیل نمود و برای تحصیل در #رشته گیاه پزشکی در سال 1387به آموزشکده کشاورزی #نیشابور رفت. 🔸پس از اخذ مدرک کاردانی📜 به دانشگاه جهاد دانشگاهی #کاشمر رفت تا مدرک کارشناسی خود را اخذ نماید؛ در سال 1390 ازدواج💍 نمود و پس از بیست روز به خدمت #سربازی اعزام گردید؛ پس از پایان خدمت با خرید یک دستگاه خودرو🚗 سواری، مشغول امرار معاش گردید؛ بعد از گذشت مدتی #فروشگاه سموم و دفع آفات کشاورزی🌾 در روداب دایر نمود 🔹و به خاطر اینکه در خانه ای #استیجاری در سبزوار زندگی می کردند هر روز صبح از شهر سبزوار به #روداب می آمد🏘 در سال 93 خداوند دختری به ایشان هدیه نمود😍 و نام او را #نیایش نهاد 🔸وی پس از عضویت #بسیجی در گردان 22 امام حسین(ع) لشکرعملیاتی مردم پایه پنج نصر با مسئولیت تیربارچی💥 مشغول خدمت گردید؛ تا این که درغروب🌥 شنبه 25 مهر ماه 1394در نزدیکی شهر #حلب کشور سوریه در دفاع از شیعیان بی پناه سوریه و عقیله بنی هاشم جانمان به فیض #شهادت نائل آمدند🕊🌷 #شهید_رضا_دامرودی #شهید_مدافع_حرم #سالروز_شهادت 🌷 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
یک آقایی می شناسم که بود. کشید، شد. در ، بود. رزمنده با لباس نه . به پای و تکلیف رفت. برای از هیچکس و هیچ چیز نهراسید. که کرد قاطعانه ایستاد. شد. دوباره آمد و پای آرمان های انقلاب و وصیت همه انقلابیون ماند. هنوز هم دردش و و واقعی و اسلامی است. یک به تمام عیار است. آری کسی که ما به او می گوییم ؛ است. دلش لک می‌زند برای 🏴 https://eitaa.com/piyroo
‍ بالاخره سقوط را مهار می کند.ولی، جوابی نمیشنود . نگاه نشسته اش روی خشک میشود و سیل بر چشمانش جاری میشود ... چقدر درد اور است رفیق چندین و چند ساله ات مقابل چشمان به نشسته ات تو را برای همیشه ترک کند تیمسار , بزرگ مردی که در مکتب پرورش یافت . مجاهدی که و تقوایش بسان دریایی خروشان بود و هر لحظه از زندگانیش موج ها در برداشت. مرد وارسته ای که اقیانوس وجودش و از خودگذشتگی و کرامت بود، که دلاور میدان جنگ بود و مبارزی سترگ با ی خویش. از آن زمان که خود را شناخت کوشید تا جز در جهت خشنودی تعالی گام برندارد و سربازیش برای رفیق ازلی‌اش به‌نحو احسنت انجام دهد . به راستی او ، اما همه بود. به مناسبت شهادت https://eitaa.com/piyroo
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 ♦️ واقعا به یک مادر راضی شدید؟ آیا به خاطر دل💞 راضی شدید یا نه به یقین رسیدید⁉️ پاسخ مادر می‌توانم بگویم؛ نه برای دل خودم بود و نه دل حسن. در برابر حرف‌هایی که می‌زد نمی‌توانستم نه بگویم. ♦️ یعنی تا این حد کامل بود و به آرزوی شهادت و پاسداری از اسلام رسیده بود؟ پاسخ مادر بله، آن‌قدر برای دفاع از ناموس خدا محکم بود که به خودم نمی‌توانستم اجازه دهم نه بگویم و قلبا 💓هم راضی شده بودم. آیا شهید قاسمی‌دانا دوره‌های رزم را هم گذرانده بود؟ ♦️ پاسخ شهید بله، ایشان مربی بسیج بود و سلاح های نیمه سنگین را آموزش می داد. سربازی ایشان درکجا بود؟ پاسخ مادر شهید را در زاهدان گذرانده بود. با اینکه بسیجی فعال بود و می‌توانست دو ماه آموزشی را نرود، اما باز هم رفت. ♦️بعد هم با اینکه می‌توانست در بماند به مرز طبس رفت و مبارزه با اشرار را یک سال ادامه داد و کاملا در مرز و کمین بود. خلاصه سختی داشت. 🌷 🚩 https://eitaa.com/piyroo
° سالروز تولد شهید علی جمشیدی 🎂 ♡بسم رب عشق♡ . 🍃حدیث دل اینبار راوی گمنامی سربازان . راوی شهدای گمنام نه! اتفاقا داستان با نام و نشان را روایت میکند🙂 . 🍃 می‌دانی گاهی غبطه میخورم به اینکه در این هیاهوی زمانه که هرکس نام و نشان خویش را میزند شما و امثال شما چطور آرام و غرق در در کوچه پس کوچه های این شهر قدم میزنید و بی توقع میکنید❣ . 🍃میخواهم از اول بگویم. تقویم ورق میخورد ، سی سال پیش اواسط پاییز را نشانم میدهد. ستاره ای دستچین شده از از آسمان به زمین فرود می‌آید مادرش نام را در گوشش میخواند و قصه های میشود لالایی شبانه او😌 . 🍃جلوتر میروم میخواهم پرشی داشته باشم به ۲۱ سال بعد ، قرار نبود از ، خیمه های غارت شده و های نیم سوخته بشنوی و فقط به آه کشیدن و اگر و اما بسنده کنی. از جمله ای که به دیوار اتاقت چسبانده بودی میشد تا ته قصه را خواند، نوشته بودی: پایان ماموریت بسیجی است❤ . 🍃چند سال بعد خبر آوردند که را به نحو احسن به پایان رساندی. اما اینبار هم آهسته و بی هیاهو خبر آمد. گویی از همان اول زندگی ات گره خورده بود به به سکوت و 😓 . 🍃بارها از رسم و و... گفته بودم اما گمنامی را جا گذاشتم یادم رفته بود بگویم در قاموس فعل و فاعل هردو گمنامند🌹 . 🍃وحالا سی سال گذشت و امروز تولد توست، هرچه کنم حق مطلب را نمیتوانم ادا کنم ولی... . . 🕊به مناسبت سالروز تولد
خاطرات یک سرباز عراقی یه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم . آوردنش سنگر من. خیلی سن و سال بود. بهش گفتم: « مگه سن توی ایران سال تمام نیست؟ سرش را تکان داد . گفتم: « تو که هنوز سالت نشده! » بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ، کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما شده و سن رو کم کرده؟ » جوابش خیلی من رو اذیت کرد. با لحن گفت: « سن پایین نیومده ، سن پایین اومده.» https://eitaa.com/piyroo