eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
36.9هزار عکس
17.5هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
15.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به بهانھ ششمین سالۍ که از نوشتن وصـیت نامہ شھید می‌گذرد ؛ گوش جان می‌سپاریم به وصیت نامہ با صداۍ مادر معظم و خواهر معزز شهید🌸 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
ازهیچ کس چیزی به دل نمی گرفت، بدی دیگران روفراموش می کردودرمقابل؛ خوبیاشون روبه خاطرمی سپرد... وقتی یکی بارهبریاسپاه مخالف بود، اصلاسکوت نمی کرد ولی طوری بازبان وبیانش برخوردوبحث می کردکه طرف مقابل تاثیرمنفی نگیره وخودش هم جبهه ی خیلی معترض نمی گرفت. خادم الشهدابود... ترک محرمات وانجام واجبات...روی این موضوع باهیچکس شوخی نداشت. خیلی بامعرفت بود، هرجای زیارتی هم که میرفت پیام میدادویادمی کرد. تاجایی که میشدحرفش رومیزد. خیلی رک بود وباکسی رودربایستی نداشت. به زندگی وزندگی کردن خیلی امیدواربودولذت بردن اززندگی رودوست داشت ولی اصلاازیادمرگ غافل نبود. عاشق وسینه سوخته ی حضرت زینب"سلام الله علیها" بودوبرای ظهورآقا صاحب الزمان"عج" روانتخاب کرد، تاحرف!...وآخرهم زیرپرچم بی بی موند وشدیکی ازعلمداران ظهور... 🌷 https://eitaa.com/piyroo
خواب دیدم محمد بالا سر مزار نشسته و با گل های پرپر در حال درست کردن بیضی مانندی به دور اسم شهید جهان آراست.. وقتی از خواب بیدار شدم از دخترم سراغ محمدرضا رو گرفتم، که بالاخره یه فیلمی دقیقا به همون شکل خوابم، محمدرضا بالا سر شهید جهان آرا نشسته داره دور اسم شهید جهان آرا رو با درست میکنه... و جالب تر این که در فیلم مکالمه ای به این مضمون بین محمدرضا و دخترم رد و بدل میشه: : دعا کن شهید بشم : چه خودشم تحویل میگیره حالا کجا میشی!؟ : دمشق : اونوقت دمشق کجا میره؟ : حلب... این مکالمه برای دوسال قبل از ... 🌷 https://eitaa.com/piyroo
بار آخری که با هم صحبت کردیم، باز همان حرف ها را تکرار کرد گفت: مامان، حلالم کن. دعا ‌کن شهید بشم. من هم با همان جمله تکراری جوابش را دادم و گفتم: برای شهادت، اول نیتت را خالص کن این بار گفت: مامان، به خدا نیتم خالصِ خالصه ذره ای ناخالصی توش نیست. این را که شنیدم، بهش گفتم: پس شهید می شوی. آنقدر از شنیدن این حرف شد که از پشت خط، صدای جیغ هایش می آمد. باز هم ادامه داد و گفت: پس دعا کن بدنم هم مانند شهدای کربلا تکه تکه شود. از این خواسته اش جا خوردم و گفتم: محمدرضا! این دعا از من برنمی آید.. روایت مادر 🌷 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
شروع رفاقت ما، با کنار هم نشستن داخل کلاس بود... شاید در طول دوران تحصیلم با کنار دست نشستن ها، دوستان زیادی پیدا کردم.. اما تفاوت و جذابیت محمد برای من به شیطنت و هیجانش بود...☺️ شیطنت های دبیرستانمون با تقلب های نامه نگاری ثبت شد و از کنار هم بودن دانشگاه گوشی بازیهامون... طوری برامون عادت شده بود که گروه دو نفری زده بودیم کنار هم با هم چت میکردیم! و یا سر رکورد های بازی مسابقه میذاشتیم! و یا جوک و کلیپ به هم نشون می دادیم... روزی رو یادم میاد که داشت با دقت به درس📚 منطق استاد گوش میداد و من نظرش رو به عکسی توی گوشیم جلب کردم... و خنده های زیر زیرکیمون باعث عصبانیت شدید استاد شد و این بار او کلاس رو ترک کرد... توقع داشتم محمد با شوخی و مسخره بازی جریان عصبانیت استاد رو منحرف کنه... ولی در کمال تعجب دیدم که ازم خواست پیش استاد بریم و ازش عذرخواهی کنیم. این در شرایطی بود که من اصلا اعتقادی به این موضوع نداشتم ولی با اصرارای محمد ناچار پیش استاد رفتیم و طلب بخشش کردیم. از شرمندگی محمد که تو این جریان تقریبا بی تقصیر بود تعجب میکردم... ولی حقیقت این بود که با تمام شیطنت هاش مقام احترام به بزرگان رو میدونست به خصوص اساتیدش... از مشاور و مسئول دبیرستان و پیش دانشگاهیش به خاطر شیطنت هاش خیلی سرزنش های تربیتی میشد و طبیعتا این سرزنش ها باعث لجبازی ها و عداوت های ظاهری محمد بود... ولی پای درد دل های دوستانه که میرسید بهم میگفت هر بار فلانی با من بدرفتاری میکنه احساس میکنم بیشتر دوستش دارم... و من در کمال تعجب فهمیدم که محمد با تمام شیطنت هاش مقام چوب استاد رو فهمیده... روایتی از دوست 🌷 هدیه صلوات ✨ https://eitaa.com/piyroo
بار آخری که با هم صحبت کردیم، باز همان حرف ها را تکرار کرد گفت: مامان، حلالم کن. دعا ‌کن شهید بشم. من هم با همان جمله تکراری جوابش را دادم و گفتم: برای شهادت، اول نیتت را خالص کن این بار گفت: مامان، به خدا نیتم خالصِ خالصه ذره ای ناخالصی توش نیست. این را که شنیدم، بهش گفتم: پس شهید می شوی. آنقدر از شنیدن این حرف شد که از پشت خط، صدای جیغ هایش می آمد. باز هم ادامه داد و گفت: پس دعا کن بدنم هم مانند شهدای کربلا تکه تکه شود. از این خواسته اش جا خوردم و گفتم: محمدرضا! این دعا از من برنمی آید.. به روایت مادر 🌷 https://eitaa.com/piyroo
شیفته شهید رسول خلیلی بود همه جوره دنبال شناخت اش بود... حتی عکسها و مطالبی از شهید رسول خلیلی داشت که کمتر جایی دیده میشد... میگفت رسول رو چندباری در هیئت ریحانه النبی دیده... عکسشو میذاشت کنار عکس رسول و میگفت: میبینی بهم شباهت داریم؟ عید 94 راهی مشهد شد و از اینکه تحویل سال در کنار رسول نبود حسرت میخورد. اما عاشق امام رضا علیه السلام بود و به قول خودش زندگیشو سپرده بود دست آقا... پیجی برای شهید خلیلی ساخته بود و دلتنگی هاش رو داخلش مینوشت..بعد از مدتی پسووردش رو گم کرد و حسرت میخورد! کسی نمیدونست روزی میرسه که برای خودش پیج شهادت بسازن مزار رسول که میرفت به دوستاش میگفت: روضه خانوم زینب س بذارید، میگفت :رو سنگ مزار نوشته "ای که بر تربت من میگذری روضه بخوان" شبیه او زیست شبیه او نفس کشید شبیه او در حلب سوریه پرپر شد و شش روز قبل از دومین سالگرد شهادت شهید رسول خلیلی در 20سالگی به دوست شهیدش پیوست... محمدرضا را بی رسول نمی توان شناخت.. و این سلسله عشق ادامه دارد هنوز... https://eitaa.com/piyroo
خواب دیدم محمد بالا سر مزار نشسته و با گل های پرپر در حال درست کردن بیضی مانندی به دور اسم شهید جهان آراست.. وقتی از خواب بیدار شدم از دخترم سراغ محمدرضا رو گرفتم، که بالاخره یه فیلمی دقیقا به همون شکل خوابم، محمدرضا بالا سر شهید جهان آرا نشسته داره دور اسم شهید جهان آرا رو با درست میکنه... و جالب تر این که در فیلم مکالمه ای به این مضمون بین محمدرضا و دخترم رد و بدل میشه: : دعا کن شهید بشم : چه خودشم تحویل میگیره حالا کجا میشی!؟ : دمشق : اونوقت دمشق کجا میره؟ : حلب... این مکالمه برای دوسال قبل از ... 🌷 https://eitaa.com/piyroo