eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
36.8هزار عکس
17.4هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾 به پیاده روی اربعین رفتیم. محمدرضا هم خیلی اصرار داشت که بیاید ⚡️اما گفتیم که بگذار ببینیم اوضاع در چه حالی است کسب کنیم سال دیگر با هم💞 برویم. 🌾 ای که دوستش هدیه🎁 داده بود را داد تا در حرم (ع) تبرک کنم. اما من در شلوغی های حرم گمش کردم🙁 و هر چه گشتم پیدایش نکردم🚫 و خلاصه برایش یک خریدم و تبرک کردم. 🌾به جریان را گفتم،میدانستم خیلی به چفیه علاقه💞 داشت و از او کردم اما او در جواب گفت که فدای سرت من روا می شود😊. 🌾وقتی به رسیدیم در مورد حاجتش و چرایی آن از محمدرضا سؤال کردم❓ و او در جواب گفت که اگر چیزی را در ائمه گم کنی حاجت روا می شوی😍 .من حاجتم این است که بشوم .تا سال دیگر زنده نیستم🌷. 🌾من خیلی ناراحت شدم😔 و در جوابش گفتم که به عراق میروی⁉️گفت جنگ فقط آنجا نیست در هم هست من در سوریه . https://eitaa.com/piyroo
Mohammad-Reza-Oshrieh-Farshe-Ghermez--128.mp3
زمان: حجم: 4.68M
🎵 👌 ❣یه نامه و پلاک و سربند، مرهم دلتنگی ها میشه ❣تو کوچه ای که شد به نامت میپیچه بوی گل همیشه 🎤🎤 👈تقدیم به همه مادران شهدا🌹 https://eitaa.com/piyroo
☀️🕊🌸﹏🍃 🕊🌸💦 🌸💦 ︴ 🍃 ‍ ‍ بِسم رَب الشُهدا وَ الصِدیقین فرمانده واحد تخریب تیپ 21امام رضا(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) 💎روز اول مهر ماه 1343 خانواده نظافت یزدی شاهد به دنیا آمدن دومین فرزند خویش بود. 💎پدر، نام او را «» گذاشت. از کودکی ساکت و آرام بود. او علاقه زیادی به دانستن احکام شرع از خود نشان می‌داد و در این باره از دایی روحانی خود کمک می‌گرفت. 💎پس از اتمام تحصیلات ابتدایی برای کمک به مخارج خانواده مشغول کار شد. «محمدرضا» هر چه بزرگتر می شد، تواضعش در مقابل پدر و مادر بیشتر می شد، تا جایی که جلوتر از آنها قدم بر نمی‌داشت و نهایت احترام را در برخورد با آنها رعایت می کرد. 💎«» در دوران انقلاب با اینکه نوجوانی بیش نبود، اما پیوسته با مردم در مبارزات علیه رژیم طاغوت شرکت می کرد و پس از پیروزی انقلاب با قصد کمک به مردم محروم در جهاد سازندگی مشغول به خدمت شد. 💎 وی بعد از چندی برای حفظ و حراست هر چه بیشتر از انقلاب، به عضویت سپاه پاسداران در آمد. او در این لباس مقدس بارها راهی منطقه عملیاتی شد. https://eitaa.com/piyroo ‌‌‌ـ🍃 ـ︴ ـ🌸💦 ـ🕊🌸💦 ـ☀️🕊🌸﹏🍃
☀️🕊🌸﹏🍃 🕊🌸💦 🌸💦 ︴ 🍃 💎تواضع، تقید و صفای «محمدرضا» در جبهه آنچنان دیگران را تحت تأثیر قرار می داد که بسیاری از همرزمانش برای حل مشکلات خود به او مراجعه می کردند. 💎او علاوه بر فرماندهی «گردان تخریب»، سنگ صبور یاران بود. 💎احساس مسئولیت در مورد تربیت معنوی نیروهای تحت امرش او را وا می‌داشت که از برنامه‌های عقیدتی، هر چه بیشتر در جهت سازندگی روحی بچه‌ها استفاده کند. 💎«» عقیده داشت نیروی تخریب حرف اول را در عملیات می‌زند و وقتی می تواند به خوبی وظیفه خود را انجام دهد که از جهت معنوی پختگی لازم را پیدا کرده باشد. 💎در مدت حضورش در جبهه 3 مرتبه مجروح شد اما هر بار با حال مجروحیت دوباره به منطقه برگشت. 💎او هر چه به نزدیکتر می‌شد، خود ساخته‌تر می‌شد. 💎 او در آخرین دفعاتی که به مشهد آمده بود، روی تشک نمی خوابید، بسیار کم می خورد، روزها روزه می‌‌گرفت و شبها را تا صبح به عبادت می‌پرداخت https://eitaa.com/piyroo ‌‌‌ـ🍃 ـ︴ ـ🌸💦 ـ🕊🌸💦 ـ☀️🕊🌸﹏🍃
☀️🕊🌸﹏🍃 🕊🌸💦 🌸💦 ︴ 🍃 💎در آخرین مرخصی سعی کرد هر چیزی که ذره‌ای علاقه او را جلب می کرد از دل بیرون کند، تمامی عکس‌هایی را که گرفته بود، نامه‌هایی را که در مدت مبارزه در «لبنان» برای همسرش فرستاده بود، از بین برد و وقتی سؤال همسرش را شنید، در پاسخ گفت: «اگر قرار است نصیبم شود، می خواهم خالص خداوند را ملاقات کنم». 💎«» چند روز قبل از نامه‌ای برای همسرش می‌فرستد و در آن تأکید می‌کند که تنها به خدا نزدیک شو تا تمامی غم‌ها را فراموش کنی، از رفتن من هم ناراحت نباش. 💎این جمله زنگ خطر را در جان همسرش به صدا در آورد. 💎 او مطمئن شد که «» را دیگر نمی‌بیند. 💎شب عملیات «والفجر 8» دوستان «» شاهد مناجات عاشقانه او با خدای خود بودند و او به حق تعالی نزدیک شده بود. https://eitaa.com/piyroo ‌‌‌ـ🍃 ـ︴ ـ🌸💦 ـ🕊🌸💦 ـ☀️🕊🌸﹏🍃
☀️🕊🌸﹏🍃 🕊🌸💦 🌸💦 ︴ 🍃 💎«» در آخرین ساعات زندگی در جهان خاکی مجروح شد، تیری به دستش اصابت کرد اما به خاطر حفظ روحیه نیروهایش به عقب برنگشت و عاقبت در ساعت 5 بعد از ظهر روز 22 بهمن 1364 در جزیره «بوارین» در حالی که فرماندهی «گردان تخریب» لشکر 21 امام رضا (ع) را بر عهده داشت در هوای دوست تا باغ ملکوتش پر زد و بر دل یاران، غمی ابدی گذاشت. 💎پیکر مطهر «» در بهشت رضا آرام گرفت اما خاطراتش هنوز هم بر دل بچه‌های گردان تخریب تیپ 21 امام رضا (ع) آتش می زند، باشد که ما هم مثل یاران آفتاب شویم. و باد. ─┅═ঊঈ🕊🕊🕊ঊঈ═┅─ "" اللَّهمَّﷺصَلِّﷺعَلَىﷺمُحمَّـدٍﷺوآلﷺِمُحَمَّد https://eitaa.com/piyroo ‌‌‌ـ🍃 ـ︴ ـ🌸💦 ـ🕊🌸💦 ـ☀️🕊🌸﹏🍃
8⃣4⃣1⃣1⃣ 🌷 💠روایت آخرین تماس 🔰دفعه‌های آخر در ارتباطات تلفنی☎️ خیلی غُر می‌زد از اینکه . من احساس می‌کردم از دوری خانواده و یا سختی جا خسته شده🤔 این مدل حرف زدن‌ها از خیلی بعید بود❌ منتها جدی حرف نمی‌زد و خیلی کم می‌شد، یعنی اغلب با شیطنت‌های خاصی و با و خنده حرف‌های جدی‌اش را می‌گفت. 🔰 سه‌شنبه🗓 بود که تماس گرفت، گفت پنجشنبه، جمعه اگر نشد تا دوشنبه خانه هستم و با مظلومیت خاصی گفت خیلی خسته‌ام دیگر نا ندارم😓 بهش گفتم دو، سه روز دیگه می‌آیی🚘 🔰من و مامان خیلی ذوق داشتیم باهاش حرف بزنیم و گوشی تلفن دست دوتایمان👥 بود. در همین حین شروع به صحبت با محمدرضا کرد. یکسری حرف‌هایش برایم خیلی سنگین بود، خصوصا آن موقعی که مدت زیادی بود ندیده بودیم و توی خطر بود⚠️ و بوی خاصی می‌داد. 🔰بعد که صحبتش با مامان تمام شد، دوباره با من صحبت کرد و گفت: مامان و بابا را ⁉️ چون از من قول گرفته بود بعد از دو ماهی📆 که برمیگردد مادر و پدر را راضی کنم که برایش به برویم و من هم شب قبل اعلام رضایت را گرفته بودم. 🔰به خاطر حرفهایی که به مادرم زده بود از دستش عصبانی شدم😠 و گفتم «محمد یا منو مسخره کردی یا خودت را آدم یا یا زن می‌گیرد دوتاش با هم نمی‌شود❌». بعد یک حالت جدی به خودش گرفته و مثل کسانی که استاد هستند👨‍🏫 و با شاگردشان حرف می‌زنند 🔰به من گفت: تو خجالت نمی‌کشی😒 من باید برای تو هم بخوانم. گفتم حالا چه حدیثی را به من می‌گویی، گفت: «امیرالمومنین می‌فرماید: برای دنیایت جوری برنامه‌ ریزی کن زنده‌ای و برای آخرتت جوری کار کن که همین فردا می‌خواهی بمیری🌷». 🔰من  خیلی امیدوار شدم و گفتم باز حواسش به این دنیـ🌏ـا است و به محمدرضا گفتم«بابا راضی شد !» بعد ذوق کرد😍 و همان راضی‌ام ازت‌ها را شروع کرد و گفت به از تو یک زیارت خوب در حرم حضرت زینب🕌 به جا می‌آورم. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
یه پیج داشت به اسم شمار؟شو نوشته بود اونجا... اون موقع تازه با آشنا شده بودم و خوشحال ازینکه یکی از دوستاشونو هم پیدا کردم😁 بهش پیام دادم گفتم میشه یکی از عکسایی که از شهید دیده نشده رو بدین؟ این عکسو برام فرستاد...❤ ‌ چند وقت بعدشم شد... ‌ حالا هروقت میبینم این عکس رو یاد می افتم... ‌ هرکی ازت راجب میپرسید با چه شوقی جواب میدادی...😔 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
💠شهید پشت بیسیم چه خواند که حاج از هوش رفت⁉️ خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپرشده بودند خیلی شده بودند. حاجی بی قرار بود اما به رو نمی آورد خیلی ها داشتند باور می کردند اینجا یه وضعی شده بود عجیب تو این گیر و دار حاجی اومد بیسیم چی را صدا زد، حاجی گفت هرجور شده با بیسیم را پیدا کن ( شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا) مداح بااخلاص و از بچه های لشکر بود. خلاصه رو پیدا کردند، حاجی بیسیم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت محمدرضا چند خط روضه (س) برام بخون. محمدرضا فقط زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگندخط را عراقی ها را تارومار کردند... ⭕️محمدرضاتورجی زاده خونده بود: در بین آن دیوار و زهرا صدا می زد پدر😭 دنبال می دوید از پهلویش خون💔 می چکید😭 https://eitaa.com/piyroo
🍃💐🍃 💟●می دانستم که شهید شده است. که تازه از اندیمشک به خانه آمده بود به من گفت: مادر، می خواهم شما را به شهدا ببرم تا حسین را ببینید. با هم رفتیم.💐 💟در آنجا به طوری که 😢 در چشمانم حلقه زده بود، صورت حسین را بوسیدم.💐 💟●کنار قبری که حسین را به خاک سپردیم، قبر خالی بود. رضا با دست به آن اشاره کرد و گفت: چند روز دیگر می آید💐 . 💟در همان ، از همه دوستان و آشنایان حلالیت طلبید و هنگام رفتن به من گفت: مادر مرا می کنی❓ گفتم: تو به من بدی نکرده ای که بخواهم حلالت کنم. گفت: نه، این طوری نمی شود، بگو از قلب💞 حلالت می کنم. من هم گفتم: حلال ِ حلال.💐 💟‌●چند روز بعد، آن قبر را آوردند. خودش بود؛ محمد رضا را همانجا به خاک سپردیم.🍃💐🍃 ‌‌✍روای: مادر شهید 📎پ ن :شهیدسیدمحمدرضا دستواره قائم مقام لشکر۲۷محمدرسول الله «ص» 🍃💐🍃 https://eitaa.com/piyroo
خواب دیدم محمد بالا سر مزار نشسته و با گل های پرپر در حال درست کردن بیضی مانندی به دور اسم شهید جهان آراست.. وقتی از خواب بیدار شدم از دخترم سراغ محمدرضا رو گرفتم، که بالاخره یه فیلمی دقیقا به همون شکل خوابم، محمدرضا بالا سر شهید جهان آرا نشسته داره دور اسم شهید جهان آرا رو با درست میکنه... و جالب تر این که در فیلم مکالمه ای به این مضمون بین محمدرضا و دخترم رد و بدل میشه: : دعا کن شهید بشم : چه خودشم تحویل میگیره حالا کجا میشی!؟ : دمشق : اونوقت دمشق کجا میره؟ : حلب... این مکالمه برای دوسال قبل از ... 🌷 https://eitaa.com/piyroo
خواب دیدم محمد بالا سر مزار نشسته و با گل های پرپر در حال درست کردن بیضی مانندی به دور اسم شهید جهان آراست.. وقتی از خواب بیدار شدم از دخترم سراغ محمدرضا رو گرفتم، که بالاخره یه فیلمی دقیقا به همون شکل خوابم، محمدرضا بالا سر شهید جهان آرا نشسته داره دور اسم شهید جهان آرا رو با درست میکنه... و جالب تر این که در فیلم مکالمه ای به این مضمون بین محمدرضا و دخترم رد و بدل میشه: : دعا کن شهید بشم : چه خودشم تحویل میگیره حالا کجا میشی!؟ : دمشق : اونوقت دمشق کجا میره؟ : حلب... این مکالمه برای دوسال قبل از ... 🌷 https://eitaa.com/piyroo