eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻دوست شهید: 💢یک بار موتورش🏍 را دزدیدند. ملامتش کردم که آخر مرد حسابی، چرا یک درست و درمان نمی بندی به بدنه این زبان بسته⁉️ می گفت: ! 💢صبح ها که می خواست سر کار برود، با جثه لاغرش، موتور🏍 به آن سنگینی را میداد و می برد تا سر خیابان. که نکند صدای روشن شدن موتور، را از خواب بیدار کند📛 💢 همسایه بودیم🏘به آداب همسایگی کاملا مسلط بود! همه چیز را می کرد. از تفکیک زباله های تر و خشک گرفته، تا سر وقت⏱ زباله ها را به دم در آوردن و نیروهای شهرداری دادن. 💢آدم ها را باید از زندگی شان شناخت. اعتقادم این است حامد قبل از عزیمت به و دفاع از حرم عقیله بنی هاشم، خاص بود👌 و خاص زیست و برای ، انتخاب شد✅ 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
📚 ⛅️ 5⃣1⃣ 💢 تو چشم به 🌫مى دوزى... قامت دو نوجوانت را دوره مى کنى و مى گویى : این کار را به شما مى گویم تا ببینم خودتان چه مى کنید. عون و محمد هر دو با مى پرسند:رمز؟!و تو مى گویى : آرى، 🔒 رضایت امام به رمز این کلام ،گشوده مى شود. بروید، بروید و امام را به بدهید. همین... به مى رسید...اما... 🖤هر دو با هم مى گویند: اما چه مادر⁉️ را فرو مى خورى و مى گویى : مى خورم به حالتان . در آن سوى هستى ، جاى مرا پیش خالى کنید.... و از ، آمدن و پیوستنم را بخواهید.هر دو را به حلقه اشک 😢چشمهاى تو مى دوزند و پاهایشان مى شود براى رفتن... 💢 مادرانه تشر مى زنى :بروید دیگر، چرا ایستاده اید؟!چند قدمى که مى روند، صدا مى زنى:راستى! و هر دو بر مى گردد.سعى مى کنى محکم و آمرانه سخن بگویى:همین باشد. برنگردید براى وداع با من ، پیش چشم حسین.و بر مى گردى... 🖤و خودت را به درون خیمه 🏕مى اندازى و تازه نفس اجازه مى یابد براى رها شدن و مجال پیدا مى کند براى ترکیدن و اشک 😭راه مى گشاید براى آمدن. به گریه مى گذرد؟ از کجا بدانى ؟فقط وقتى طنین به رجز در میدان مپیچید،... به خودت مى آیى و مى فهمى که کلام رمز، کار خودش را کرده است و پروانه از سوى امام صادر شده است. 💢 شاید این باشد که صداى فریاد عون را مى شنوى... از آنجا که همیشه با تو و دیگران ، آرام و به مهر سخن مى گفته.... نمى توانستى تصور کنى که ذخیره و ظرفیتى از فریاد هم در حنجره داشته باشد. ، دل تو را که از خودى و مادرى، مى لرزاند، چه رسد به دشمن که پیش روى او ایستاده است: 🖤آهاى دشمن ! اگر مرا نمى شناسید، بشناسید! این منم فرزند طیار، شهید که بر تارك بهشت🌸 مى درخشید✨ و با بالهاى سبزش در فردوس پرواز 🦋مى کند. و در روز حشر چه افتخارى برتر از این ؟!ذوق مى کنى از اینهمه و و این اشک که مى خواهد از پشت پلکها سر ریز شود، است.... 💢 اما اشک و و آه ، همان چیزهایى هستند که در این لحظات نباید خودى نشان دهند. حتى بنا ندارى پا را از خیمه بیرون بگذارى . آن هنگام که بر تل پشت خیمه⛺️ ها مى رفتى و و میدان را نظاره مى کردى ، فرزند تو در میدان نبود.اکنون از درآمدن و در پیش چشم حسین ظاهر شدن یعنى به رخ کشیدن این دو هدیه کوچک. 🖤 و این دو گل 🌷نورسته چه دارد پیش !اگر همه جوانان عالم از آن تو بود، را فداى یک نگاه حسین مى کردى و عذر مى خواستى . اکنون از این دو هدیه کوچک، کافیست تا تلاقى نگاه تو را با حسین پرهیز دهد...🍂 ...... - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - https://eitaa.com/piyroo - - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
بچه ها چند روزی بود که مى گشتند و شهيد پيدا نمى كردند. رمز شكستن و پيدا كردن، نام مقدس سلام الله علیها بود. شروع کردیم به زمزمه اين ذكر، دست منو عنايت و لطف و عطاى فاطمه (س) منم گداى فاطمه، منم گــــــداى فاطمه (س) بچه ها حالى پيدا كردند و گفتيم: «يا حضرت زهرا (س) ما امروز گداى شماييم. هم داريم كه هيچ گدايى را از در خانه ات رد نمى كنى.» همان طور كه از تپه بالا مى رفتيم، يك برآمدگى ديدیم. کلنگ زدیم و شهيدى پيدا شدكه از كمر به پايين بود. از شلوار و كتانى اش معلوم بود است. دقایقی با او حرف زدم و گفتم: شما و هستى. بيا و كمك كن من اثرى از تو به دست بياورم. توجهى نشد. گفتم: اگر اثرى از تو پيدا شود، به نيت حضرت زهرا (س) چهارده هزار مى فرستم. مگر تو نمى خواهى به حضرت زهرا (س ) خيرى برسد، بازهم توجهی نشد، بعد گفتم: كه يك زيارت و حضرت زهرا (س) هم برايت همين جا مى خوانم، كمك كن. ديدم خبرى نشد. گريه كردم و گفتم: عيبى ندارد، ولى من فكر مى كردم شما تا اسم حضرت زهرا (س) بيايد، مى كنيد. اعتقادم اين بود كه در برابر اسم حضرت زهرا (س) از خودتان واكنش نشان مى دهيد. در همين حال دستم به كتانى شهید خورد. ديدم روى زبانه ى كتانى نوشته است: « از اردكان يزد.» همين نوشته باعث شناسايى او شد. همان جا برايش يك زيارت عاشورا و روضه ى حضرت زهرا (س) خواندم. 📚 کتاب کرامات شهدا https://eitaa.com/piyroo