eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهید_روح_الله_طالبی_اقدم🌹 راوی: #پدر_شهید✨ مادرش با رفتنش به سوریه مخالفت میکرد. یک روز جنایات داعش👹 را در لپ تاپش به ما نشان داد، بعد به مادرش گفت: هر سال روز #عاشورا برای عزاداری امام حسین (ع) میروی و گریه میکنی⁉️مادرش گفت بله روح الله گفت: مادر به حضرت زینب بگو برایت گریه میکنم ولی نمی گذارم پسرم بیاید‼️ در جواب اطرافیان که می گفتند: بچه ات کوچک است نرو 😢، میگفت: زن و بچه برای #آزمایش است.حتی در برابر گریه ها و بی تابی های حنانه در بدرقه اش هم خودش را نگه داشت❕ و اصلا پشت سرش را نگاه نکرد تا مبادا از رفتن منصرف شود.☝️ ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
همیشه میگفت دعا کنید تا وقتی توفیق زیارت نصیبم نشد که اگر میخوام از این دنیا برم این اتفاق بیفته چون تا الان نرفتم ومیخوام حداقل بعد مرگم توفیق زیارت نصیبم بشه. به آرزوش رسید،شب جمعه۱۷ اردیبهشت ۹۵شب حضرت رسول(ص) در کربلای آسمانی شد🕊. کربلا نرفته کربلایی شد وپیکرش مانند مادرش زهرا(س) مانده. راوی: 🌺🍃 https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
داخل گوشی پسرم دو اسم به عنوان دخترانم ذخیره شده بود. گویا دو خانواده را تحت پوشش قرار داده بود و به آنها کمک می کرد یکی از خانواده ها دو دختر داشت که پسرم آنها را با عنوان دخترانم ذخیره کرده بود. ماجراهای دست به خیری آقا مجید داستان درازی دارد که یک سرش به مرام مولا علی علیه السلام متصل میشود و سر دیگرش به بخشش جان و هستی که مرام امام حسین علیه السلام است راوی 🌹 شهید مدافع حرم 🕊🌷 هدیه صلوات ✨ https://eitaa.com/piyroo
🌷یوسف_فدایی‌_نژاد یه هزارتایی داشت و هرشب ذکر می گفت، به دلیل زیادی که ایشون تو یک روز می فرستاد به معروف شده بود و نام شده بود . بعضی دوستان به ایشون میگفتن که دلیلش ارادت خیلی زیاد آقا به مادرمون خانم (سلام الله علیها) بود... نوای ملکوتی در تلاوت کریم داشت و هرکسی رو باصداش تحت تاثیر قرار میداد. آقا از بسیار خوبی برخوردار بود و همیشه لبخند به لبش بود و خاصی تو وجودش دیده می شد که با اولین برخورد، طرف رو مجذوب خودش میکرد. بمب روحیه بود. همیشه وقتی بیسیم لازم نبود پشت بیسیم نوحه می خوند و رفقا رو به فیض میرسوند. می گفت با سن کمش به ما درس های بزرگ می داد. می گفت بابا اول وقت رو نباید فراموش کنیم. یادمه بعد افرادی اومده بودن که نمی شناختیم و میگفتن ما کسی رو نداشتیم که کمکمون باشه اما آقا مخفیانه به ما کمک می کرد و ما مثل بچه خودمون دوسش داشتیم. همیشه دست بوس و بود و به خانواده می گفت : چطوری ! چطوری ! ناراحت می شد و میگفت من می خوام ببینم . می گفت نه مامان حالا زوده. https://eitaa.com/piyroo