eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷ذکر خاطره‌ای از خواهرانش در این‌خصوص شنیدنی است: «او و دوستانش، جهت انجام فعالیت‌های سیاسی و دینی، در خانه‌مان جلسه برقرار می‌کردند. یک شب که شوهرعمه پدرم مهمان ما بود، نیمه‌های شب حمید و دوستش شهید«اکبر انزانی» علی‌رغم حکومت نظامی، در خیابان ما مشغول توزیع اعلامیه بودند که مورد تعقیب مأموران قرار گرفتند. آن‌ها از بالای دیوار خانه‌های مردم، به وسط حیاط خانه ما پریدند. بعد، دیدیم چند نفر دیگر هم، همراه‌شان آمدند. آن شب دست شهید انزانی آسیب دیده بود. شوهر عمه که شکسته‌بند بود، دستش را باندپیچی کرد. برادرم به او می‌گفت: تو را به خدا دستش را خوب ببند که فردا خیلی کار داریم.» 🌷با تشکیل جهاد و بسیج، سیدحمید به عضویت این نهادهای مردمی در آمد و با هدف حراست از دستاوردهای انقلاب، فعالیت‌هایش را در این راستا از سر گرفت در 21 بهمن 1360، جهت دفاع از میهن، در جامه بسیجی، رهسپار پیرانهشر شد. هم‌زمان با عضویت در سپاه در 20 اسفند 1360، به سمت فرمانده عملیات سپاه بوکان منصوب گشت. او در 16/5/1362، در کسوت فرماندهی عملیات شهری، در قرارگاه حمزه سیدالشهداء، و در 21 بهمن همین سال(62) به عنوان فرمانده عملیات تیپ ویژه قدس به ادای تکلیف پرداخت. در سال 1363 نیز، در سمت فرماندهی عملیات ارومیه، خدمات شایانی از خود ارائه نمود. 🌷و اما روایتی دیگر از نرگس درباره برادر: «آن موقع لشکر مازندران بیشتر به آبادان و اهواز می‌رفتند و کمتر به کردستان. آن روزها آن منطقه خیلی خطر داشت؛ هم به دلیل هوای سرد و هم به دلیل حضور کومله و دموکرات. وقتی سیدحمید از کردستان به مرخصی آمد، گفتم: حمیدجان! تو از گروهک دموکرات نمی‌ترسی؟ کاش آبادان می‌افتادی! گفت: هر کجا که باشم، به خدا توکل دارم. من برای امر امام‌خمینی رفتم و باید جهاد در راه خدا را انجام دهم. برایش بوکان، ارومیه یا جای دیگر فرقی نمی‌کرد. در مدت حضورش در جبهه، متوجه نشده بودیم که فرمانده است. آن‌قدر تواضع داشت که هر وقت از او درباره کارش سوال می‌کردیم، می‌گفت: برای خدا به جنگ رفته‌ام.» 🌹دل‌گفته راضیه نیز، در باب برادرش، خالی از لطف نیست: «در ایام محرم، همیشه در جبهه بود. اما در آخرین ماه محرم زندگی‌اش، با این‌که بیست روز از گچ‌گرفتن پایش نمی‌گذشت و می‌بایست چهل روز استراحت می‌کرد، با عصا، در همه دسته‌روی‌ها و مراسم عزاداری‌ها شرکت کرد. می‌گفت: امسال برای من، سال دیگری است.» و سرانجام، سیدحمید در پنجمین برگ از تقویم آذر 1363، در پیرانشهر گرم، طلوعی دوباره کرد و به مقام شامخ شهادت نائل گشت. سپس با بدرقه اهالی قدرشناس بهشهر، در گلزار شهدای «بهشت فاطمه» آرام گرفت. 🌷روحش شاد و یاد و نامش گرامی باد🌷 - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - https://eitaa.com/piyroo - - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -