#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_فرجهم
🌹🌹🌹🇮🇷🌹🌹🌹
🚩 #سنگر_خاطره
لباس هایش کهنه کهنه شده بودند. هر چه بچه ها اصرار می کردند که لباس نو بگیر، قبول نمی کرد. میگفت: این لباس ها هنوز جون دارن! مسئول حمام لشکر میگفت: خیلی وقت ها که می ره حموم؛ چند دقیقه می شینه تا لباساشو که شسته خشک بشه؛ دوباره همونا رو می پوشه و می ره!📚پیک افتخار ۳۸ ؛ ص ۵
#سردار_شهید_حسین_خرازی
🌹🌹🌹🇮🇷🌹🌹🌹
🚩 #سنگر_خاطره
اگر با مهدی نشسته بودیم و کسی قرآن لازم داشت؛ نمی رفت این طرف و آن طرف را بگردد. میگفت: آقا مهدی! بی زحمت اون قرآن جیبیت رو بده! 📚یادگاران ۱۰ ص۸۸
#سردارشهید_مهدی_زین_الدین
🌹🌹🌹🇮🇷🌹🌹🌹
🚩 #سنگر_خاطره
عادت داشت هر کس شهید میشد، پیشانے اش را مے بوسید؛ وقتے شهید شد، براے تلافے کردن، رفتیم پتو را کنار بزنیم و پیشانے اش را ببوسیم، پتو را کہ کنار زدیم و تن بی سرش را دیدیم، دلمان آتش گرفت...
#سردارشهید_محمد_ابراهیم_همت
🌹🌹🌹🇮🇷🌹🌹🌹
🚩 #سنگر_خاطره
ماشین سازمان در اختیارش بود، من هم سوار میشدم و با هم میآمدیم طرف تهران. عقب نشسته بود و با لب تاپش کار میکرد. رادیو را روشن کردم. از پشت زد به شانهام. «آقا، این رادیو مال شما نیست. این ماشین دولته، صداش هم مال دولته، تو که موبایل داری، هدفون بذار توی گوشت، گوش کن.» از این تذکرها که میداد، به شوخی بهش میگفتم:«مصطفی با این کارها شهید نمیشوی.» میگفت: «اتفاقا اگر مراقب این چیزها باشی، یک چیزی میشوی.»
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
💠 @sajdeh63