فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببخشید سردار سلیمانی پشت خط هستند با شما کار مهمی دارند لطفاً گوشی را بردارید
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@plack31
30.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انتشار برای اولین بار/ شهید زاهدی: درد ما را شهادت دوا میکند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سرلشکر_شهید_زاهدی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@plack31
🔴سیم خاردار....
یک نفر باید داوطلب میشد که روی سیم خاردار دراز بکشید تا بقیه از روی آن رد شوند. یک جوان فورا با شکم روی سیم خاردار خوابید، همه رد شدند جز یک پیرمرد ...
گفتند: «بیا!» گفت:« نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش! مادرش منتظره!»
چسبیدن به سیم خاردار کجا و چسبیدن به میز ریاست کجا....
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@plack31
💠💠💠
💠💠
💠
#رمان
#خندید_و_رفت
قسمت اول
دانه های برف مثل الماس از آسمان می بارید و از صورت یخ زده ام به پایین می لغزید. آهسته با دست های کوچک برف را از صورتم پاک می کردم. سردی هوا آزارم می داد. این هوا و این حس را اصلاً دوست نداشتم. غروب نزدیک بود و هوا کم کم رو به تاریکی می رفت. برای آخرین بار از لای در نگاهی به کوچه انداختم. همه جا سفیدِ سفید بود انگار چادر سفیدی بر روی زمین پهن کرده بودند. مادرم گفت: دختر بیا تو.
رختخوابم را کنار پنجره انداختم. برف دانه دانه
می بارید. شب سردی بود. چشمانم کم کم داشت سنگین می شد.
صدایی آهسته و سوزناک به گوشم رسید. صدای مادرم بود.آهسته نجوا می کرد و آه می کشید. چشمانم را باز کردم. دانه های بلوری برف یکی یکی بر روی زمین می افتادند. شیشه پنجره از داخل بخار کرده بود. با دستم روی شیشه بخار گرفته نقاشی کودکانه ای کشیدم.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@plack31
••{﷽}••
تـــــکیه کـــن بــــه شــــــهـــــدا 😇
شـهدا تکیه شان بھ خداست..
اصـــلا کنار گل بــنشینی بوے گل میگیری(:
پس گلستان کن زندگیت را با یاد شهدا🌹
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید_#سیدفرهان_علی
شهید مدافع حرم لشکر زینبیون
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
📿۱۴ صلوات سهم شما هدیه به شهید🕊
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@plack31
49.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕌.•°~
تـــــولد عــشـــــقه و ســـلطان کَــــرَم 🤩
#دو_روز_تا_میلاد_سلطان 🎊
#بابا_رضــــــــــا 💓
@plack31
📌 روایتی از شهدای کانال کمیل
🔹️ .. داشتم میگفتم که در تیررس دشمن هستیم و هنوز حرفهایم پشت بیسیم تمام نشده بود که یکی از همان تیـرها به آصفی خورد و او را در کنارم به زمین انداخت.
◇ آصـفی با صورتی نورانی به من نگاه میکرد و حرف میزد؛ ولی سر و صدا آن قدر زیاد بود که نمی شنیدم.
◇ یالای سرش رسیدم ، بعد با دست مرا کنـار زد؛ گویــا به جـایی خیـره شـده بود؛ بعد تمــام کرد و چه زیبــا هم تمــام کرد.
◇ در حالی که صحنه جان دادن آصفی ذهنم را مشغول کرده بود، پیـکر پاکـش را به گوشه ای کشیدم تا سر راه نباشد.
🔹 حالم خیلی گرفته بود؛ همه اش فکر بابایی، صابری، فروزانفر و آصفی بودم اما چه میشد کرد، فعلا وقت این حرفها نبود؛ شاید هم بود و من غافـل بودم.
◇ رفتم داخل کانال؛ تیر قناسه و تیربار تانکها فضای بالای کانال را پوشش داده بود
◇ جنازه بچه ها کنار هم لاله زاری را به تماشا گذاشته بودند.
◇ به زحمت پیکر بابایی را پیدا کردم آنهم از روی کلاه آهنی او که رویش نوشته بود: «میخواهـم زنـده بمــانم»
◇ موقعی که این را مینوشت فکر میکردم که ترس از دنیا دارد ولی الان که دقت کردم دیدم نگاه به زنده ماندن ابدی دارد، واقعا هم زندگی جاوید و ابدی را به دست آورده بود.
◇ نیروهای کمکی رسید و آتشی بر سر بعثی ها فرود آمد، به بیرون کانال سر کشیدم؛ چند عراقی در دشت فرار میکردند. پشت دژ هم، جنازه عراقیها روی هم ریخته بود.
📚 زنده باد کمیل/ محسن مطلق
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@plack31