هدایت شده از 𝗗𝗖 𝗙𝗔𝗡 𝗖𝗟𝗨𝗕
🤣🤣🤣کودااااااااا
واقعا زبان عاجز است از چیزی گفتن😂😂
کپشن این با شما😂
#پشت_صحنه
#فان
#استفن_امل
#اد_فراست
هدایت شده از 𝗗𝗖 𝗙𝗔𝗡 𝗖𝗟𝗨𝗕
۳ تا چالش مونولوگ توی کانال پینه
براشون ی مونولوگ توی لینک ناشناس (که هم تو بیو هس و هم توی کپشن چالشا) بفرستین
امشب همه رو میفرستم
کسایی هم که پیویم رو دارن، همونجا هم میتونن بفرستن
#فور_اجباری
سلام به دوستان☺️✋🏻
ما با قدرت برگشتیم 🕶
اینجا یه جاییه که ما بهش میگیم خانه افکار😇
شما میتوانید داستان هایی که در ذهنتون خلق کردید رو در اختیار مردم قرار بدید و نظرات شون رو درمورد داستانتون بشنوید و از استعداد خودتون با خبر بشید 🥳
Storyhouse
اینجا خانه ی افکار شماست😃🏠
اگر هم نظری درمورد داستان ها داشتید توی لینک هایی که توی بیو گذاشتیم بهمون بگید☺️
با ما همراه باشد❤️
May 11
قسمت بعدی شدو حاضر شددددد😍😍
تا توسط دوستم😂تایید شه که اگه متن دیگه ای خواستیم اضافه کنیم
رفقا توی این قسمت چون حرف های بین کاراکتر های سیاره سیاه زیاده، و اونجوری باید همش به انگلیسی بنویسم، این دفعه به فارسی نوشتم
#شدو
قسمت ۲۳
استیو سریع خودشو رسوند به برج استارک،
استیو:«ثور...... ثور به کمکت نیاز دارم»
ثور:«وایسا این یکی رو هم بخورم بعدش🍺»
استیو:«ثورررر»
ثور:«باشه بابا»
ثور اومد پیش استیو و گفت:«چیه، چی شده؟»
استیو:«شدو تو دردسر افتاده»
ثور:«کجا؟»
استیو:«سیاره سیاه»
ثور:«چی؟ سیاره سیاه!! اونجا چکار میکنه»
استیو:«وقت نیست، بیا تو راه بهت توضیح میدم»
ثور و استیو با بایفراست به آزگارد رفتن
وقتی رسیدن ثور گفت:«تو بمون، من میرم به پدرم بگم، دونفره از پسشون بر نمیایم»
و با میولنیر به سمت قصر پرواز کرد
استیو:«هایمدال، میتونی شدو رو ببینی؟»
هایمدال یکم مکث کرد و گفت:«آره میتونم ببینمش، افراد سیاه گرفتنش، و خودش هم اصلا اوضاع خوبی نداره»
(هم زمان در سیاره سیاه)
سرباز:«قربان، اوردیمش، توی سالن بازجوییه»
(درحال رفتن به سالن)
رئیس:«اون که داشت خوب مبارزه میکرد، یهو چش شد؟»
سرباز:«نمیدونم، ی دفعه افتاد، ولی این به نفعمون شد»
رئیس:«اره، الان ی موش آزمایشگاهی برای آزمایش نمونه داریم(خنده ریز)، بگو نمونه رو بیارن»
(باز کردن در سالن)
رئیس:«به هوشه یا نه؟»
نگهبان:«بله قربان، همین الان به هوشش اوردیم»
رئیس:«خیلی خب، میتونی بری»
روی ی تخت منو بسته بودن، دستام به دو سر تخت، پاهام به میله های پایین تخت، کمرم رو به تخت، با ی گیره بزرگ هم سرمو ثابت نگه داشته بودن، دهنم رو هم بسته بودن
رئیس:«به به.... ببین کی اینجاس، تنها بازمانده امگا»
وقتی این حرف رو زد، میخواستم بهش حمله ور شم اما نمیتونستم
لکه خون روی لباسمو دید، داشت اون تیکه لباسم رو میزد بالا
میخواستم مقاومت کنم
رئیس:«ششششش آروم باش، کاریت ندارم، فقط میخوام ببینم این چیه»
یکی از کارکنای آزمایشگاه اومد داخل سالن
زخم رو که دید گفت:«این زخم مال اشعه سفینه های جدیدمونه»
رئیس:«از کجا میدونی؟»
👤:«چون با اینکه قبلا امتحانشون نکرده بودیم ولی ی همچین آثاری ازش پیش بینی میشد»
رئیس:«خب پس.....»
نگاه به من کرد و گفت:«.... پس قبلا ازت پذیرایی شده....»
رئیس:«نمونه رو اوردی؟»
👤:«بله قربان، بفرمایید»
رئیس ازش نمونه رو گرفت، وارد سرنگ ـش کرد و فرو کرد تو جای زخمم
«(داد زدن با دهن بسته) اومممممممممممممممممم😖»
https://eitaa.com/plmqazqwertyuiop
#شدو
فصل ۲
قسمت ۲۴
بعد از تزریق سرنگ، بدنم شروع به نشون دادن واکنش کرد، ی حالت مثل تشنج داشت،
انقدر که هم شدت تشنج و هم دوز نمونه زیاد بود که اوردوز کردم و بی هوش شدم....
(همزمان زمین، خونه شدو)
صدای آلارم سنسور
بابا:«چی شده؟»
کارلوس:«ضربان قلب شدو خیلی ناجوره، اگه دیر بشه دیگه نمیشه کاری کرد»
بابا:«(توی ذهن خودش) شدو....»
کمی بعد
"هشدار، هشدار، ورود نفوذی"
رئیس:«چخبر شده؟»
سرباز:«قربان به محوطه نفوذ شده، توسط چند نفر از آزگارد و اون مردی که با شدو بود»
رئیس:«اومدن دنبال شدو...... همشونو بکشین، نگهبان های سالن رو هم بیشتر کنین»
استیو:«اونجا، شدو اونجاس(اشاره کردن به سالن)»
ثور:«لوکی، تو هم با استیو برین سراغ شدو، ما راه رو باز میکنیم»
همه سربازا هجوم اورده بودن
استیو با سپرش(نسخه واکاندایی)، لوکی با جادوش، ثور با میولنیر و اودین هم با گونگنیر مبارزه میکردن
استیو و لوکی وارد سالن شدن
نگهبان ها هم رئیس رو از اونجا بردن
لوکی داشت باهاشون مبارزه میکرد
استیو رفت سراغ آزاد کردن شدو
استیو:«خدای من، شدو... شدو.. بیدار شو، باید سریع حرکت کنیم»
استیو سعی داشت منو بیدار کنه
لوکی هم نگهبان ها رو کشت اومد کمک استیو تا با هم منو ببرن
استیو داشت بند ها رو ازم جدا میکرد
ی لحظه چشمام رو باز کردم
«استیو......»
استیو:«نه نه نه، بیدار بمون.... شدوو»
لوکی:«باید سریع تر ببریمش، زمانش داره تموم میشه»
https://eitaa.com/plmqazqwertyuiop