💠 لیست کلیه مطالب عرضه شده در کانال جهت دسترسی شما عزیزان حضورتان تقدیم میگردد .
🔻راهنمای جستجو مطالب کانال :
ابتدا گزینه مورد نظر را لمس کرده پس از چند ثانیه در قسمت گوشه صفحه، نشان فلش بطرف بالا ( ^ ) را بزنید
📜 مهدویت 🔻🔻🔻
#دانستنیهای_مهدویت
#مخالفان_امام_زمان_عج (5)
#پیامبران_و_مهدویت (89)
#جلوه_های_پنهانی_امام_عصر (93)
#سلوک_مهدوی (37)
#القاب_صاحب_الزمان_عج (13)
#سپاهیان_آسمانی_حضرت_مهدی_عج (5)
#پایتخت_جهانی_حکومت_امام_زمان_عج (11)
#ملاقات_با_امام_زمان (11)
#ظهور_ناگهانی (16)
#سرپرستی_شیعه_در_عصر_غیبت (7)
#ویژگیهای_یاران_امام_زمان عج (33)
#زندگی_مهدوی_در_سایه_ی_دعای_عهد (63)
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
#سرخدا_و_باده_فروش (13)
#دعای_فرج_متن_عربی_و_ترجمه
📗 معرفی معصومین 🔻🔻🔻
#حضرت_امام_علی_علیه_السلام (6)
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها (18)
#گزارش_لحظه_شهادت_حضرت_زهرا_س (16)
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام (8)
#امام_حسین_علیه_السلام (17)
#امام_سجاد_علیه_السلام (9)
#امام_محمد_باقر_علیه_السلام (4)
#حضرت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام (9)
#حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام (13)
#حضرت_امام_رضا_علیه_السلام (14)
#حضرت_امام_جواد_علیه_السلام (18)
#حضرت_امام_هادی_علیه_السلام (13)
#حضرت_امام_حسن_عسکری_علیه_السلام (10)
#حضرت_مهدی_امام_زمان عج (40)
📚 داستانهای قرآن 🔻🔻 معرفی پیامبران
#احسن_القصص
#حضرت_آدم_عليه_السلام (14)
#داستان_حضرت_یحیی_علیه_السلام (8)
#داستان_حضرت_خضر_علیه_السلام (4)
#داستان_حضرت_هود_علیه_السلام (8)
#داستان_اصحاب_فیل (6)
#زندگینامه_حضرت_موسی_ع (41)
#زندگینامه_زیبای_طالوت_و_داوود (13)
#داستان_اصحاب_کهف (6)
#داستان_سلیمان_نبی_ع (6)
داستان_عیسی_و_مریم (7)
#داستان_اصحاب_اخدود (4)
📑 داستانها 🔻🔻🔻
📋 #هفت_شهر_عشق (101)
📝 #بانوی_چشمه (32)
📃 #آخرین_عروس (33)
📃 #لذت_آغوش_خدا (171)
📃 #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته (105)
📝 #هیچ_کس_به_من_نگفت (27)
📃 #غفلت_از_یار (14)
📃 #داستان_ظهور (22)
🔊 #داستان_کوتاه
📑 #داستانهای_پندآموز
📕 #سلام_بر_ابراهیم (13)
📖 جلسات و دروس 🔻🔻🔻
🔊 #اسامی_و_القاب_امام_زمان
🔊 #شیطاڹ_شناسي (52)
🎧 #شرح_مناجات_شعبانیه (11)
📃 #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم (86)
📃 #حدیث_مفضل (29)
🎞 #گنج_عظیم (3)
🔊 #پرواز_در_آسمان_رجب۲ (14)
🔊 #شهر_مه_گرفته (20)
🔊 #کشتی_نجات (11)
🔊 #سحرنامه (21)
🔊 #حرفهای_من_و_خدا (29)
🔊 #ماه_عسل_۹۸ (17)
🔊 #شرح_دعای_افتتاح (29)
🔊 #عرفان_در_کلاس_عرفه۹۸ (5)
🔊 #راضی_به_رضای_تو (45)
🔊 #باران_رحمت (20)
🔊 #شاه_کلید (6)
🔊 #ما_قیام_میکنیم (19)
🔊 #تنبلی_و_بی_حوصلگی (59)
🔊 #کشتی_نجات (11)
🔊 #روی_پای_خدا (14)
🔊 شرح #کتاب_آن_سوی_مرگ (39)
🔊 شرح #کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت (95)
🔊 #مبانی_دین_فطری (24)
🔈 #توجهات_ماه_رجب
🔈 #مراقبات_ماه_رجب (5)
🔊 #استغفار (22)
🔊 #چگونه_عبادت_کنم ؟ (54)
📖 #تفسیر_زیارت_عاشورا (47)
📖 #شرح_و_تفسیر_دعای_عصر_غیبت (102)
🔊 #پای_مهدی_بمان (7)
🔊 #شـب_لـیلة_الـرغائـب
🔊 #عظمت_های_ماه_مبارک_رمضان (7)
🔊 #حرفهای_من_و_خدا (30)
🔊 #تاثیر_درک_خلقت_بر_معنویت (15)
🔊 #مهندسی_فهم_قرآن (15)
🔊 #وادی_شفاعت (8)
🔊 #شه_شناس (--)
🔊خ 165 نهج البلاغه #شگفتی_طاووس
🎥 #زندگی_پس_از_زندگی (27)
🔊 #درهای_دوزخ (23)
🔊 #امانتهای_زندگی_من (22)
🔊 #موانع_استجابت_دعا (42)
🔊 #نماز_مهمترین_عبادت_در_اسلام (9)
🔊 کتاب #آه (مقتل امام حسین ع) (19)
🎥 #احسان_حسین ع ( 5 )
🔊 #سلوک_در_مکتب_روضه (11)
🔊 #مبحث_امامت (23)
🔊 #مقتل_محرم (6)
🔊 #مهارتهای_کلامی (27)
🔊 #مبحث_معراج_پیامبر_اسلام (ص) 27
🔊 #با_حسین_از_دنیا_تا_عقبی (5)
🔊 #بشارتهای_اربعین (7)
🔊 #نماز_خواندنی_نماز_خواستنی (10)
🔊 #قانون_جذب_قانون_جذبه (5)
🔊 #مبحث_جن (16)
📗 کتاب صوتی #خیاط_شهر_ما (۴)
🔊 #شرح_دعای_ندبه
🔊 #رهایی_از_غم (۱۱)
🔊 #کارگاه_خویشتن_داری
🔊 #کارگاه_انصاف (۴۸ج 🎧)
🎧 #داستان_صوتی_روز_آخر
🔊 #سیاحت_غرب (زندگی پس از مرگ)
🔊 #شرح_دعای_ندبه
🏴 #سالگرد_شهید_سلیمانی
🔊 #مقام_عرشی_حضرت_زهرا س (۱۹ ج)
📗 #دانشنامه_امام_مهدی_عج (pdf)
📗 کتاب صوتی #سلام_بر_ابراهیم_جلد_2
📗 #علی_از_زبان_علی_علیه_السلام 🎧
📗 #روزگار_قائم_مقامی
🔊 #فاطمه_و_افکار_عمومی (۵ ج)
🎧 #داستان_صوتی_روز_آخر ( ۱۳ ق)
🎧 #فضل_القرآن 📗 #اصول_کافی ( ۲۴ ج)
🔊 #ارتباط_موفق
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿
🌿
🌸
📡 @pm_Basirat 💯
❣﷽❣
📚 #احسن_القصص 📚
قصههای زیبای قرآن
#داستان_حضرت_یحیی_علیه_السلام
#قسمت 1⃣
حضرت يحيى بن زكريا يكى از پيامبران بنى اسرائيل است كه نام مباركش پنج بار در قرآن آمده است.
حضرت زكريا عليه السلام با بانويى به نام ايشاع (يا حنانه) خاله حضرت مريم ازدواج كرد. سالها گذشت و هر دو به سن پيرى رسيدند ولى داراى فرزند نشدند. سرانجام زكريا در كنار محراب مريم غذاها و ميوه هاى بهشتى ديد. دريافت كه بايد اميدوار به خدا بود، با اين كه 120 سال از عمرش گذشته بود و همسرش 98 سال داشت از درگاه خداوند تقاضاى داشتن فرزند كرد. سرانجام فرشتگان به او بشارت دادند كه خداوند پسرى به نام يحيى، به تو عطا خواهد كرد، و چنين نامى تاكنون كسى نداشته است.
حضرت يحيى عليه السلام در كودكى به مقام نبوت رسيد، و خداوند در همين سن آن چنان او را از عقل و درايت و هوش، برخوردار نمود كه شايستگى مقام نبوت را پيدا كرد.
مقام يحيى عليه السلام در پيشگاه خداوند آن چنان در سطح بالايى است كه خداوند می فرمايد:
⭐️وَ سلامٌ علَيهِ يَومَ وُلِدَ وَ يَومَ يَمُوتُ وَ يَومَ يُبعَثُ حَيّاً؛⭐️
و سلام بر او آن روز كه تولد يافت، و آن روز كه می ميرد، و آن روز كه زنده و برانگيخته می شود.
از امتيازات حضرت يحيى اين كه: خداوند او را به عنوان تصديق كننده نبوت حضرت مسيح عليه السلام و به عنوان رهبر، و بسيار عفيف و پرهيزگار و پيامبرى از صالحان، معرفى می كند.
گرچه از ظاهر آيه 12 سوره مريم استفاده می شود كه او داراى كتاب مستقل بوده، ولى منظور از كتاب در اين آيه، همان تورات است. او مروج آيين موسى عليه السلام بود، وقتى كه عيسى عليه السلام به مقام نبوت رسيد، به او ايمان آورد، و مروج آيين حضرت مسيح گرديد.
حضرت يحيى عليه السلام سه سال يا شش ماه از حضرت عيسى عليه السلام بزرگتر بود.
#ادامه_دارد....
کانال اعجاز قرآن کریم
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرآن
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨
🔻ڪانال فرهـنگے مذهـبے بصیرتـ❀
🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4
🌸
🌿
🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿
🌿
🌸
📡 @pm_Basirat 💯
❣﷽❣
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قران
#داستان_حضرت_یحیی_علیه_السلام
#قسمت 2⃣
پيامبرى حضرت يحيى عليه السلام
در خردسالى
در آيه 12 سوره مريم ميخوانيم؛ خداوند می فرمايد:
⭐️يا يَحيى خُذِ الكِتابَ بِقوَّةٍ وَ آتَيناهُ الحُكمَ صَبياً؛⭐️
اى يحيى! كتاب (خدا) را با قوت بگير و ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم.
حضرت زكريا وقتى كه به شهادت رسيد، حضرت يحيى خردسال بود، مقام نبوت به او رسيد.
و اين از امتيازات حضرت يحيى است كه نخستين پيامبرى بود كه در كودكى به پيامبرى رسيد.
درست است كه دوران شكوفايى عقل انسان معمولا حد و مرز خاصى دارد، ولى می دانيم كه هميشه در ميان انسانها افراد استثنايى وجود دارند. چه مانعى دارد كه خداوند در شرايط خاصى، بعضى از پيامبران يا امامان عليهم السلام را در همان خردسالى، شايسته مقامات عالى كند.
مدتى بود كه بنى اسرائيل بدون پيامبر و رهبر مانده بودند و همين امر موجب آشوب و بروز بلاهاى بسيار در ميانشان شده بود، تا آن هنگام كه حضرت يحيى به هفت سالگى رسيد. آن حضرت در اين سن و سال براى هدايت مردم قيام كرد و در محل اجتماع مردم سخنرانى نمود. پس از حمد و ثناى الهى، ايام خدا را به ياد مردم آورد، و هشدار داد كه گرفتاری ها و بلاها بر اثر گناهانى است كه در ميان بنى اسرائيل رايج شده است، و عاقبت نيك از آن پرهيزكاران است، و آنها را به آمدن حضرت مسيح عليه السلام بشارت داد.
روزى كودكان نزد يحيى آمدند و گفتند: اِذهَب بِنا نَلعَبُ؛ بيا برويم و با هم بازى كنيم.
يحيى عليه السلام در پاسخ فرمود: ما لِلَعبٍ خُلقِنا؛ ما براى بازى كردن آفريده نشده ايم.
آرى، يحيى عليه السلام در همان خردسالى ره صدساله می پيمود، هرگز به كارهاى بيهوده دست نمی زد، و اهداف منطقى و سودمند را بر سرگرمی هاى بی حاصل، ترجيح ميداد.
#ادامه_دارد....
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرآن
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨
🔻ڪانال فرهـنگے مذهـبے بصیرتـ❀
🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4
🌸
🌿
🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿
🌿
🌸
📡 @pm_Basirat 💯
❣﷽❣
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرآن
#داستان_حضرت_یحیی_علیه_السلام
#قسمت 3⃣
🍃خوف و پارسايى يحيى عليه السلام در خردسالى🍃
يحيى در همان خردسالى از پارسايان برجسته بود. هرگز دلبستگى به دنيا نداشت و همواره به خدا و آخرت می انديشيد. او در عصر پدرش زكريا به مسجد بيت المقدس وارد شد، راهبان و دانشمندان عابد را ديد كه پيراهن مويين و كلاه پشمينه و زبر پوشيده اند و با وضع دلخراشى خود را به ديوار مسجد بسته اند و مشغول عبادت هستند، يحيى با ديدن آن منظره نزد مادرش آمد و گفت: براى من پيراهن مويين و كلاه پشمينه بباف تا بپوشم و به مسجد بيت المقدس بروم و با راهبان و علماى عابد بنى اسرائيل به عبادت خدا اشتغال ورزم.
مادرش گفت: صبر كن تا پيامبر خدا پدرت بيايد و با او در اين مورد مشورت كنيم. صبر كردند تا حضرت زكريا آمد، مادر يحيى جريان را به حضرت زكريا خبر داد، زكريا به يحيى گفت: چه موجب شده كه به اين فكرها افتاده اى، با اين كه هنوز كودك هستى؟
يحيى گفت: پدرجان! آيا نديده اى افرادى را كه كوچكتر از من بودند، حادثه مرگ را چشيدند؟
يحيى بسيار گريه كرد، به گونه اى كه آثار سخت گريه در چهره اش آشكار شد، اين خبر به مادرش رسيد، او نزد پدرش يحيى آمد، از سوى ديگر زكريا نيز آمد و علما و راهبان اجتماع كردند، زكريا وقتى كه آن وضع دلخراش را از يحيى ديد فرمود: پسر جان! اين چه حالى است كه در تو می نگرم، من از درگاه خدا خواستم تا تو را به من ببخشد، و به وسيله تو چشمم را روشن سازد.
يحيى گفت: پدر جان تو مرا به اين كار و حال امر نمودى.
زكريا فرمود: كى تو را چنين دستور دادم؟
يحيى عرض كرد: آيا نگفتى كه بين بهشت و دوزخ عقبه ای (گردنه)اى است كه جز گريه كنندگان از خوف خدا، كسى از آن عبور نمی كند؟
زكريا فرمود: حالا كه چنين است به كوشش خود ادامه بده، و حال و شأن تو غير از حال و شأن من است.
يحيى برخاست و پيراهن موئين خود را از تن بيرون آورد، و به جاى آن دو نمد (لباس سفت) به او داد، و او را به حال خودش رها ساخت.
يحيى آن قدر از خوف خدا گريه كرد كه اشكهايش جارى شد، و آن دو قطعه نمد از اشكهاى او خيس شدند، و قطره هاى اشكش از سر انگشتانش فرو می چكيد.
زكريا وقتى كه حال و وضع پسرش يحيى را مشاهده كرد، سرش را به جانب آسمان بلند كرد، و گفت: خدايا! اين پسر من است، و اين اشكهاى چشمانش می باشد، اى خدايى كه مهربانترين مهربانان هستى.
ادامه دارد....
با استفاده از #داستان و زدن ^ در بالای صفحه میتوانید به قسمتهای قبل داستان حضرت یحیی و داستان پیامبران پیشین دسترسی پیدا کنید.
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرآن
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨
🔻ڪانال فرهـنگے مذهـبے بصیرتـ❀
🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4
🌸
🌿
🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿
🌿
🌸
📡 @pm_Basirat 💯
❣﷽❣
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرآن
#داستان_حضرت_یحیی_علیه_السلام
#قسمت 4⃣
🍃وارستگى حضرت يحيى عليه السلام و گفتگوى او با ابليس🍃
زهد و پارسايى حضرت يحيى در سطح بسيار بالايى بود، هرگز در زندگى او دلبستگى به دنيا نبود، او ساده می زيست، غذايش بيشتر سبزيجات و نان جو بود، و به اندازه تأمين يك شبانه روز خود غذا نمی اندوخت. روزى داراى يك قرص نان جو گرديد، ابليس نزد او آمد و گفت: تو می پندارى زاهد هستى با اين كه براى خود يك قرص نان اندوخته اى؟
يحيى جواب داد: اى ملعون! اين قرص نان به اندازه قوت (و مورد نياز يك شبانه روز) من است.
ابليس گفت: كمتر از قوت، براى كسى كه می ميرد كافى است.
خداوند به يحيى وحى كرد، اين سخن ابليس را (كه سخن حكمت آميز است) فراگير.
روز ديگرى ابليس نزد يحيى آمد، يحيى او را شناخت و به او گفت: هر چه دام و نيرنگ و وسائل فريب دادن را دارى براى من به كار گير. (تا ببينم می توانى مرا گول بزنى.)
ابليس جواب مثبت داد و فرداى آن روز را براى اين كار تعيين كرد، يحيى در ميان كوخى كه داشت ماند و درِ آن را بست، چندان نگذشت ناگاه ابليس از سوراخى كه در ديوار آن كوخ بود وارد شد، يحيى او را در هيئت و قيافه اى بسيار عجيب ديد كه داراى زرق و برق و انواع وسايلى بود كه براى به دام انداختن انسانها به كار می گرفت، همه را با خود آورده بود، تا يحيى را به خود جذب كند.
يحيى از او سؤالاتى كرد و از جمله پرسيد: چه چيزى از همه بيشتر چشم تو را روشن می سازد؟
ابليس گفت: زنها، آنها تله ها و دامهاى من هستند (توسط زرق و برق آنها، دلها را می ربايم و انسانها را گمراه می كنم.) هرگاه نفرينها و لعنتهاى صالحان در مورد من، مرا غمگين می كند، نگرانى خودم را وسيله آنها آرامش می دهم.
يحيى پرسيد: آيا هيچگاه بر من چيره شده اى؟
ابليس گفت: نه، ولى تو داراى يك خصلت هستى كه مرا خشنود كرده (و اميدوار نموده كه بتوانم به وسيله اين خصلت بر تو راه يابم.)
يحيى گفت: آن خصلت چيست؟
ابليس گفت: تو سير خورنده هستى، اميد آن را دارم كه از همين راه وارد شوم، و تو را از بعضى از شب زنده دارى، و نمازهاى شب باز دارم.
يحيى به اين موضوع توجه و دقت مخصوص كرد، و به ابليس گفت:
اءِنِّى اُعطِى اللهَ عهداً اَلّا اَشبع مِنَ الطَّعامِ حتّى اَلقاهُ؛
من با خدا عهد كردم هيچگاه تا آخر عمر، از غذاى سير نخورم.
ابليس گفت: من هم با خدا عهد كردم تا آخر عمر هيچ مسلمانى را نصيحت نكنم.
سپس ابليس از نزد يحيى رفت و ديگر هرگز نزد يحيى نيامد.
به اين ترتيب يحيى مراقب بود كه هرگونه اعمال زمينه ساز نفوذ شيطان را از خود دور سازد.
#ادامه_دارد.....
دوستان عزیز با زدن روی #داستان و علامت^ در بالای صفحه میتوانید به قسمتهای قبل داستان دسترسی پیدا کنید.
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرآن
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨
🔻ڪانال فرهـنگے مذهـبے بصیرتـ❀
🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4
🌸
🌿
🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿
🌿
🌸
📡 @pm_Basirat 💯
❣﷽❣
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرآن
#داستان_حضرت_یحیی_علیه_السلام
#قسمت 5⃣
🍂شهادت جانسوز يحيى عليه السلام به فرمان طاغوت شهوت پرست🍂
در بيت المقدس پادشاهى هوسباز به نام هيروديس (يا هردوش) بود، كه از طرف قيصر روم در آن جا فرمانروايى می كرد، برادرش بهنام فيلبوس دخترى به نام هيروديا داشت. پس از آن كه فيلبوس از دنيا رفت، هيروديس با همسر برادرش ازدواج كرد.
هيروديس شاه هوسباز، عاشق هيردوديا دختر زيباى برادرش شد، به طورى كه زيبایی هيروديا او را در گرو عشق آتشين خود قرار داده بود، از اين رو تصميم گرفت با او كه برادرزاده، و دختر همسرش بود، ازدواج كند. اين خبر به پيامبر خدا حضرت يحيى رسيد، آن حضرت با صراحت اعلام كرد كه اين ازدواج بر خلاف دستورهاى تورات است و حرام می باشد. سر و صداى اين فتوا در تمام شهر پيچيد و به گوش آن دختر (هيروديا) رسيد، او كينه يحيى را به دل گرفت، چرا كه او را بزرگترين مانع بر سر راه هوس هاى خود می دانست و تصميم گرفت در يك فرصت مناسبى از او انتقام بگيرد.
ارتباط نامشروع هيرودیا با عمويش هيروديس بيشتر شد، و زيبايى او شاه هوسران را شيفته اش كرد به طورى كه هيروديا آن چنان در شاه نفوذ كرد، كه شاه به او گفت: هر آرزويى دارى از من بخواه كه قطعاً انجام خواهد يافت.
هيروديا گفت: من هيچ چيز جز سر بريده يحيى را نمی خواهم، زيرا او نام من و تو را بر سر زبانها انداخته و همه مردم را
عيب جويى ما مشغول نموده است.
در فراز ديگر تاريخ می خوانيم: شاه فلسطين هيروديس، روز تولد خود را جشن می گرفت، و وقتى آن روز فرا رسيد، هيروديا از فرصت استفاده كرد، طبق راهنمايى مادرش، خود را به طور كامل آرايش كرد و لباسهاى زينتى پوشيد و رقص كنان به مجلس جشن شاه وارد شد، همه اشراف بنى اسرائيل كه در اطراف طاغوت بودند فريفته او شدند. هيروديس كه مست و مخمور شراب شده بود به او رو كرد و گفت: اى آفت دين و دنيا، هر چه می خواهى بخواه، اگر چه نصف مملكت باشد.
هيروديا به مادرش مراجعه كرد و گفت: شاه چنين می گويد، چه بخواهم.
مادر گفت: سر يحيى را بخواه زيرا او تو را از همسرى پادشاه نهى و باز می دارد، و تا زنده است دست از نهى بر نمی دارد.
هيروديا به مجلس جشن شاه وارد شد و گفت: سر بريده يحيى را می خواهم. و در اين مورد اصرار كرد.
سرانجام شاه مغرور كه ديوانه هوس و عشق به هيروديا شده بود، دستور داد يك طشت طلا حاضر نمودند، به مأموران جلادش گفت: برويد و يحيى را دستگير كرده و به اين جا بياوريد.
يحيى در اين هنگام در زندان بود. (و طبق پاره اى از روايات در محراب عبادت در مسجد بيت المقدس به سر می برد) مأموران جلاد سراغ او آمدند و او را دستگير كرده و به مجلس شاه بردند، شاه در همان جا فرمان داد سر از بدن او جدا كردند و سر بريده اش را در ميان طشت طلا نهادند و آن گاه كه هيروديا تسليم هوس هاى شاه گرديد، سر بريده يحيى به سخن آمد و در همان حال نهى از منكر كرد و خطاب به شاه فرمود: يا هذا اتَّقِ اللهِ لا يَحِلَّ لَكَ هذِهِ؛ اى شخص از خدا بترس اين زن بر تو حرام است. به اين ترتيب حضرت يحيى مظلومانه به شهادت رسيد.
#ادامه_دارد....
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرآن
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨
🔻ڪانال فرهـنگے مذهـبے بصیرتـ❀
🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4
🌸
🌿
🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿
🌿
🌸
📡 @pm_Basirat 💯
❣﷽❣
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرآن
#داستان_حضرت_یحیی_علیه_السلام
#قسمت 6⃣
🌾مكافات عمل
قاتل حضرت يحيى عليه السلام
و سكوت كنندگان🌾
امام صادق عليه السلام فرمود:
اءنّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ اِذا اَرادَ اَن يَنتَصِرَ لِاَولِيائِهِ اِنتَصَرَ لَهُم بِشرارِ خَلقِهِ... وَ لَقَد اِنتَصَرَ لِيَحيَى بنِ زَكَرِيّا بِبُختِ نَصرٍ؛
همانا خداوند متعال هرگاه اراده يارى طلبى براى دوستانش كند، از بدترين خلايقش براى آنها يارى مى طلبد، چنان كه در مورد (انتقامگيرى از خون) يحيى عليه السلام از بخت النصر يارى طلبيد.
وقتى كه سر يحيى را از بدن جدا نمودند، قطره اى از خونش به زمين ريخت، و جوشيد، و هر چه خاك بر سر آن ريختند، خونِ در حال جوشش، از ميان خاك بيرون مى آمد، و تلِّى از خاك به وجود آمد ولى خون از جوشش نيفتاد و تلى سرخ ديده مى شد.
طولى نكشيد كه يكى از ياغيان آن عصر به نام بخت النصر كه قبلا هيزم شكن بود اراذل و اوباش را كه با او دوست بودند، به دور خود جمع نمود و شورش كردند. آنها به هر جا مى رسيدند مى كشتند و غارت مى كردند تا به شهر بيت المقدس رسيدند و آن جا را تصرف نمودند و همه طاغوتيان و سران را با سختترين وضع كشتند، تا اين كه چشم بخت النصر به تلّ سرخى افتاد، پرسيد: اين تل چيست؟ گفتند: مدتى قبل شاه اين منطقه حضرت يحيى را كشت، و سرش را از بدنش جدا كرد. خون او به زمين چكيده و جوشيد و هر چه بر سر آن خون خاك ريختند از جوشش نيفتاد، سرانجام تلى از خاك سرخ به وجود آمد و همچنان آن خون مى جوشد.
بخت النصر گفت: آن قدر از مردم اينجا را بر سر اين تل بكشم تا خون از جوشش بيفتد. (اين تصميم نيز مكافات عمل مردم بيت المقدس و اطراف آن بود كه در قتل مظلومانه يحيى سكوت كردند و به شاه هوسباز قاتل، اعتراض ننمودند.
به فرمان بخت النصر هفتاد هزار نفر از مردم را روى آن تل كشتند تا، خون يحيى از جوشش بيفتد، اما همچنان خون مى جوشيد. بخت النصر پرسيد: آيا ديگر شخصى در اين منطقه باقى مانده است؟ گفتند: يك نفر پيرزن در فلان جا زندگى مى كند. گفت: او را نيز بياوريد و روى اين تل بكشيد. مأموران به اين فرمان عمل كردند و آن گاه خون از جوشش افتاد.
#ادامه_دارد....
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرآنی
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨
🔻ڪانال فرهـنگے مذهـبے بصیرتـ❀
🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4
🌸
🌿
🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿
🌿
🌸
📡 @pm_Basirat 💯
❣﷽❣
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرآن
#داستان_حضرت_یحیی_علیه_السلام
#قسمت 7⃣
🌼ياد مكرر امام حسين عليه السلام از يحيى عليه السلام🌼
زندگى يحيى از جهاتى شباهت به زندگى امام حسين عليه السلام داشت، مانند اين كه:
نام حسين همچون نام يحيى بى سابقه بود، و مدت حمل آنها به هنگامى كه در رحم مادر بودند، شش ماه بود، و هر دوى آنها قربانى هوسهاى طاغوت زمانشان شدند و سرشان بريده شد.
امام سجاد عليه السلام فرمود: ما در سفر كربلا همراه امام حسين عليه السلام بيرون آمديم، امام در هر منزلى كه نزول مى فرمود، و يا از آن كوچ مى كرد، از يحيی و شهادت او ياد مى كرد و مى فرمود: وَ مِن هَوانِ الدُّنيا عَلَى اللهِ اءنّ رَأسَ يَحيَى بنِ زَكريّا اُهدىَ اِلى بَغِىّ مَن بَغايا بِنِى اسرائِيلَ؛
از پستى و بى ارزشى دنيا نزد خدا همين بس كه سر يحيى بن زكريا را به عنوان هديه به سوى فرد ستمگر و بى عفتى از ستمگران و بى عفتهاى بنى اسرائيل بردند.
آرى، امام حسين عليه السلام با اين بيان مى خواست اشاره به شهادت خود كند، كه همچون يحيى عليه السلام به خاطر نهى از منكر، سرش را جدا مى كنند و آن را نزد طاغوت هوسباز، يزيد پليد مى برند.
امام صادق عليه السلام فرمود: مرقد حسين عليه السلام را زيارت كنيد و به او جفا نكنيد كه او سيد و آقاى شهداى جوان، و سيد جوانان بهشت است، و شبيه يحيى عليه السلام است كه آسمان و زمين براى مظلوميت حسين و يحيى عليهماالسلام گريستند.
نيز روايت شده: جبرئيل به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت: خداوند هفتادهزار نفر از منافقان را در مورد قتل يحيى عليه السلام (توسط بخت النصر) كشت، و به زودى هفتادهزار نفر از متجاوزان را به خاطر قتل پسر دخترت، حسين عليه السلام بكشد.
در قسمت آخر #داستان حضرت یحیی با عاقبت بخت النصر با شما خواهیم بود.
اعجاز القرآن الکریم
📚 #احسن_القصص📚
قصه های زیبای قرآن
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨
🔻ڪانال فرهـنگے مذهـبے بصیرتـ❀
🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4
🌸
🌿
🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿
🌿
🌸
📡 @pm_Basirat 💯
❣﷽❣
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرآن
ا
#داستان_حضرت_یحیی_علیه_السلام
🌸 #قسمت 8⃣ #وآخرین_قسمت 🌸
كشته شدن بخت النصر
به دست يك غلام ايرانى
بخت النصر پس از فتح شام و منطقه بيت المقدس و فلسطين، به بابل (واقع در سرزمين عراق) رفت، در آن جا شهرى ساخت، و چاهى در آن جا حفر كرد و سپس حضرت دانيال پيامبر را دستگير كرده و در ميان آن چاه افكند، و ماده شيرى را در ميان آن چاه انداخت تا او را بدرّد.
ماده شير، گل چاه را مى خورد، و از شير خود به دانيال مى نوشانيد. پس از مدتى خداوند به يكى از پيامبران وحى كرد، كنار فلان چاه برو و به دانيال آب و غذا برسان.
او كنار چاه آمد و صدا زد: اى دانيال! دانيال گفت: بلى، صداى دورى مى شنوم.
آن پيامبر گفت: اى دانيال! خدايت سلام رسانيد، و براى تو غذا و آب فرستاده است. آنگاه آن آب و غذا را به وسيله دلو، وارد چاه كرد.
حضرت دانيال حمد و سپاس مكرر گفت، و خدا را سپاسگزارى بى حد نمود.
در همين عصر بخت النصر در عالم خواب ديد سرش آهن شده، پاهايش به صورت مس در آمده، و سينه اش طلا گشته است. وقتى كه بيدار شد منجمين را احضار كرد و گفت: من در عالم خواب چه خوابى ديده ام؟ منجمين گفتند: نمى دانيم، تو آن چه را در خواب ديدى براى ما بگو تا ما تعبير كنيم.
بخت النصر ناراحت شد و به آنها گفت: من سالها است به شما رزق و روزى مى دهم، ولى شما نمى دانيد كه من چه خوابى ديده ام، پس چه فايده اى براى من داريد؟ آن گاه دستور داد همه آنها را اعدام كردند.
در اين هنگام يكى از حاضران به بخت النصر گفت: اگر علم و معرفت در نزد كسى مى جويى، تنها در نزد آن كسى (دانيال) است كه در چاه زندانى مى باشد، و ماده شير نه تنها به او آزار نرسانده بلكه گل مى خورد و به او شير مى دهد.
بخت النصر مأموران را نزد او فرستاد و او را حاضر كردند، به او گفت: من چه خوابى ديده ام؟
دانيال: در خواب ديده اى سرت آهن شده و پاهايت مس شده اند و سينه ات طلا گشته است.
بخت النصر: آرى، همين خواب را ديده ام، بگو بدانم تعبيرش چيست؟
دانيال: تعبيرش اين است كه غلامى ايرانى بعد از سه روز تو را مى كشد.
بخت النصر: من داراى هفت قلعه (شهر) هستم و در كنار هر دروازه آن چند نگهبان وجود دارد، به علاوه بر درگاه هر دروازه اى يك مرغابى وجود دارد هر شخص غريبى به آن جا آيد فرياد مى كشد و مأموران او را دستگير خواهند كرد.
دانيال: همانگونه كه گفتم خواه و ناخواه، حادثه رخ مى دهد.
بخت النصر براى احتياط به لشگر خود فرمان آماده باش داد، و گفت: هر شخص غريبى را ديديد هر كس باشد بكشيد. سپس به دانيال گفت: تو بايد در اين سه روز در همين جا بمانى، اگر اين سه روز گذشت و من آسيبى نديدم، تو را خواهم كشت.
دانيال در همان جا زندانى شد، روز اول و دوم خطر گذشت، روز سوم فرا رسيد، در آن روز بخت النصر در قصر خود غمگين و دلتنگ شد، تصميم گرفت به حياط قصر برود و پس از گردش و هواخورى اندك، به قصر باز گردد و روز خطر به پايان رسد. وقتى كه از قصر بيرون آمد، با جوانى كه از نژاد ايرانى بود و او را به عنوان پسر خود برگزيده بود و نمى دانست كه او از نژاد ايرانى است، ملاقات كرد و شمشيرش را به او داد و به او گفت: اى پسرخوانده! همينجا مراقب باش كسى وارد قصر نشود، هر كسى وارد شد - گرچه خودم باشم - او را بكش.
غلام ايرانى شمشير را به دست گرفت (پس از اندكى بخت النصر وارد قصر شد) غلام با شمشير به او حمله كرد و او را كشت.
در آن هنگام كه بخت النصر در خون خود مى غلطيد به غلام گفت: چرا مرا كشتى؟
غلام گفت: خودت فرمان دادى و گفتى هر كس - گر چه خودم باشم - اگر وارد قصر شدم، او را بكش. من به فرمان تو عمل كردم.
بخت النصر در آن جا هر چه فرياد زد كسى صداى او را نشنيد، و سرانجام به هلاكت رسيد و مردم از شرش نجات يافتند.
#پايان داستانهاى
زندگى حضرت يحيى عليه السلام
دوستان عزیز در روز آینده با زندگی حضرت خضر علیه السلام آشنا می شویم.
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرآن
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨
🔻ڪانال فرهـنگے مذهـبے بصیرتـ❀
🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4
🌸
🌿
🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸🌿🌸