eitaa logo
دانشجویان دانشگاه پیام نور استان آ .ش
8.4هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
372 فایل
📣اطلاع رسانی اخبار آموزشی و فرهنگی دانشگاه پیام نور 🙋‍♂️پاسخ به سوالات آموزشی _تبلیغات _تبادل #ادمین_کانال👇 @adminpnuash 👨‍🎓درخواست ثبت #خدمات_آموزشی #کافی_نت کانال👇 @cafipnuash ✅ارتباط با مشاور مذهبی @gheshlaghiaghdam
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨 خانه 🔘 رهبر انقلاب: 💠 بد نیست برایتان بگویم که آقای ربانی املشی -که از دوستان و های من در حوزه علمیه بود- در تابستان یکی از سال ها به مشهد آمد . من در آن هنگام ساکن مشهد بودم و خانه داشتم اما در آن تابستان ، خانه را چند هفته ترک کردم و در یک نقطه ییلاقی نزدیک شهر ( که معمولا طلاب ، در تعطیلات تابستان با هزینه پایین آنجا اقامت میکردند ) اقامت گزیدم . به آقای ربانی گفتم: شما می توانید در خانه من اقامت کنید که در طی هفته -به جز دو روز - خالی است . این دو روز را به جلساتی برای جوانانی که از نقاط مختلف ایران می‌آمدند ، اختصاص داده بودم که از صبح تا ظهر ، خانه از آنها پر می‌شد . کلیدِ خانه را به او سپردم و رفتم . چند روز بعد که مرا دید ، پس از تشکر گفت: گمان کردم خانه شما با است ، نمی دانستم اثاث خانه را تخلیه کرده اید و به ییلاق بردید ، اگر این را می دانستم به می رفتم و با لحنی حاکی از رابطه میان من و او ، مفصلاً از کمبودهای اثاثیه خانه گلایه کرد . مطلب را دریافتم و به او گفتم من از داخل خانه،جز چند ، تعداد کمی و یک و چند ، چیزی بر نداشتم. با شگفتی و حیرت به من نگاه کرد و گفت: چه می گویید؟!گفتم: بله اینها چیزهایی است که من دارم و اثاثیه ما هم همین است که اکنون در خانه میبینید، من بیش از این اثاثیه ای ندارم. چهره ایشان در هم رفت،سری تکان داد و از گلایه خویش متأسف شد. 📚 ، ص 161 و 162 ➖➖➖➖➖ @nahadpnuash
🚨 مرا نشناخت! 💠 یک روز پسرم را که دو ساله بود، به آوردند. یکی از سربازان دوان دوان آمد و گفت: پسر شما را آورده‌اند. به درِ زندان نگاه انداختم، دیدم یکی از افسران، مصطفی را بغل گرفته و به سوی من می‌آید. مصطفی را گرفتم و بوسیدم. کودک، به علت این که مدتی طولانی از او دور بودم، مرا نشناخت. لذا با چهره‌ای گرفته و اخم کرده و حیرت زده به من می‌نگریست سپس زد زیر گریه به شدت می‌گریست نتوانستم او را آرام کنند لذا او را دوباره به افسر دادم تا به همسرم و بقیه -که اجازه‌ی دیدار با من را نداشتند- بازگرداند. این امر به قدری مرا ساخت که تا چند روز بعد نیز همچنان دل آزرده بودم. 📙 ، ص ۱۵۱ 🆔@nahadpnuash
🚨 نویسندگی در زندان 💠 کتاب الاسلام و مشکلات الحضاره سید قطب را در همین (زندان سوم، سال ۱۳۴۶) شروع کردم، بیشتر کتاب را ترجمه کردم؛ اما حالت دلتنگی و ناراحتیِ ناشی ماندن مدتی طولانی در سلّولی کوچک و تاریک که حالت یکنواختی و تکرار بر آن حاکم فرما بود مانع از آن شد که کار ترجمه را به اتمام برسانم و مقدمه را بنویسم، این کار به صورت ناقص باقی ماند، تا اینکه در اثنای چهارمین زندان آن را تکمیل کردم، لذا کار کتاب در یک زندان آغاز شد و در زندانی دیگر به پایان رسید. 📘 ، ص ۱۵۲ 🆔 @nahadpnuash
@audio_ketabPart11_خون دلی که لعل شد.mp3
زمان: حجم: 9.47M
🎙کتاب صوتی بخشی از کتاب ⭕️ خاطرات رهبر انقلاب از زندان‌ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب 🆔 @nahadpnuash