eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
279 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه من مریدم مراد می‌خواهم وصل خیرالعباد می‌خواهم کمم اما زیاد می‌خواهم از امام جواد می‌خواهم یا جوادالائمه ادرکنی خاک ابن‌الرضاست در گِل من مهر او روز حشر، حاصل من همه جا اوست شمع محفل من نقش بسته به مصحف دل من یا جوادالائمه ادرکنی روسیاهم سفید شد مویم گرد عصیان نشسته بر رویم هر چه هستم گدای این کویم با تمام وجود می‌گویم یا جوادالائمه ادرکنی گر چه یا سیدی گنهکارم تو مرا یار و من تو را عارم تو سراپا گلی و من خارم به همه گفته‌ام تو را دارم یا جوادالائمه ادرکنی ای ولایت تمام ایمانم کاظمین تو قبلۀ جانم من همه دردم و تو درمانم کی گذاری ز درد درمانم یا جوادالائمه ادرکنی تو جوادی و من گدای توام مور افتاده زیر پای توام بی نوائی به نی نوای توام همه جا بر در سرای توام یا جوادالائمه ادرکنی تو که بر ثامن‌الحُجج پسری نور چشمی و پارۀ جگری سیدی! از پدر غریب‌تری خواهم از آتش غمت شرری یا جوادالائمه ادرکنی یار زد همچو مار بر جانت کشت اما غریب و عطشانت داد پاسخ به لطف و احسانت پدر و مادرم به قربانت یا جوادالائمه ادرکنی مادرت پشت آن درِ بسته دیده گریان و سینه بشکسته سوخت از نالۀ تو پیوسته ای ز بیداد یار دلخسته یا جوادالائمه ادرکنی با همه لطف و مهربانی تو قاتلت گشت یار جانی تو رحم ننْمود بر جوانی تو ای فدای غم نهانی تو یا جوادالائمه ادرکنی ای به دامان مهر تو دستم من که از کوثر شما مستم بدم و خویش بر شما بستم هر که ‌ام، میثم شما هستم یا جوادالائمه ادرکنی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۱ چون كرد خور ز توسن زرين تهی ركاب افتاد در ثوابت و سياره انقلاب غارتگران شام به يغما گشود دست بگسيخت از سرادق زر تار خور، طناب كرد از مَجَره چاک، فلک پرده ی شكيب باريد از ستاره به رخساره خون خضاب كردند سر ز پرده برون دختران نعش با گيسوی بريده، سراسيمه، بی نقاب گفتی شكسته مِجمَر گردون و از شفق آتش گرفته دامن اين نيلگون قِباب از كلّه ی شفق، به در آورده سر، هلال چون كودکی تپيده به خون در كنار آب يا گوشواره ای كه به يغما كشيده خصم بيرون ز گوش پرده نشينی چو آفتاب يا گشته زين توسن شاهنشهی نگون برگشته بی سوار سوی خيمه با شتاب گفتم مگر قيامت موعود اعظم است آمد ندا ز عرش كه ماه محرم است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۲ گلگون سوار وادی خونخوار كربلا بی سر فتاده در صف پيكار كربلا چشم فلک نشسته زخون شفق هنوز از دود خیمه های نگون سار کربلا فرياد بانوان سراپرده ي عفاف آيد هنوز از در و ديوار كربلا بر چرخ می رود ز فراز سنان هنوز صوت تلاوت سر سردار كربلا سيارگان دشت بلا، بسته بار شام در خواب رفته قافله سالار كربلا شد يوسف عزيز به زندان غم اسير در هم شكست، رونق بازار كربلا بس گل كه برد بهر خسی تحفه سوی شام گلچين روزگار، ز گلزار كربلا فریاد از آن زمان که سپاه عدو چو سیل آورد رو به خیمه ی سالار کربلا مهلت گرفت آن شب از آن قوم بی حجاب پس شد به برج سعد درخشنده آفتاب @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۳ گفت: ای گروه هر که ندارد هوای ما سر گیرد و برون رود از کربلای ما ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر نتوان نهاد پای به خلوت­ سرای ما تا دست و رو نشست به خون می‌نیافت کس راه طواف بر حرم کبریای ما این عرصه نیست جلوه گه روبه و گراز شیرافکن است بادیه ی ابتلای ما همراز بزم ما نبوَد طالبان جاه بیگانه باید از دو جهان آشنای ما برگردد آن­که با هوس کشور آمده سر ناورد به افسر شاهی گدای ما ما را هوای سلطنت مُلک دیگر است کاین عرصه نیست در خور فرّ همای ما یزدان ذوالجلال به خلوت سرای قدس آراسته است بزم ضیافت برای ما برگشت هر که طاقت تیر و سنان نداشت چون شاه تشنه کار به شمر و سَنان نداشت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۴ چون سر زد از سرادق جلباب نيلگون صبح قيامتی نتوان گفتنش كه چون صبحی ولی چو شام ستمديدگان سياه روزی ولی چو روز دل افسردگان زبون ترک فلک ز جیش شب از بس برید سر لبریز شد ز خون شفق، تشت آبگون گفتی ز هم گسیخته آشوب رستخیز شیرازه ی صحیفه ی اوراق کاف و نون آسیمه سر، نمود رخ از پرده ی شفق خور چون سر بریده ی یحیی ز تشت خون لیلای شب دریده گریبان، بریده مو بگرفت راه بادیه زین خرگه نگون دست فلک نمود گریبان صبح چاک بارید از ستاره به بر اشک لاله گون افتاد شور و غلغله در طاق نه رواق چون آفتاب دین قدم از خیمه زد برون گردون به کف ز پرده ی نیلی علم گرفت روح الامین رکاب شه جم خدم گرفت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۵ شد آفتاب دین چو روان سوی رزمگاه از دود آه پردگیان شد جهان سیاه در خون و خاک خفته همه یاوران قوم وز خیل اشک و آه ز پی یک جهان سپاه سرگشته بانوان سراپرده ی عفاف زد حلقه گرد او همه چون هاله گرد ماه آن سرزنان به ناله، که شد حال ما زبون وین موکنان به گریه، که شد روز ما تباه پس با دل شکسته جگرگوشه ی بتول از دل کشید ناله و افغان که یا اخاه لختی عنان بدار که گردم به دور تو وز پات زآب دیده نشانم غبار راه من یک تن غریبم و دشتی پر از هراس وین پرشکستگان ستمدیده بی پناه گفتم تو درد من به نگاهی دوا کنی رفتی و ماند در دلم آن حسرت نگاه چون شاه تشنه، داد تسلّی بر اهلیت برتافت سوی لشكر عدوان سر کمیت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۶ اِستاد در برابر آن لشکر عبوس چون شاه نیمروز بر آن اَشهب شموس گفت ای گروه هین منم آن نور حق کزو تابیده بر سجنجل صبح ازل، عکوس بر درگه جلال من ارواح انبیا بنهاد بر سجود سر از بهر خاکبوس مرسل منم به آدم و آدم مرا رسول سایس منم به عالم و عالم مرا مسوس سلطان چرخ را که مدار جهان بر اوست من داده ام جلوس بر این تخت آبنوس در عرصه گاه حسن ز برق شهاب تیر دیو فلک گزد ز تحیّر لب فسوس گردد ز خون بسیط زمین معدن عقیق گیرد ز گرد، روی هوا رنگ سندروس افتد ز بیم لرزه بر ارکان کن فکان آرم چو حیدرانه بر اورنگ زین جلوس بر خاک پای توسن گردون مسیر من ناکرده تیغ راست سجود آورد رئوس لیکن نموده شوق لقای حریم دوست سیرم ز زندگانی این دهر چاپلوس نی طالب حجازم و نی مایل عراق نی در هوای شامم و نی در خیال طوس تسلیم حکم عهد ازل را چه احتیاج غوغای عام و جنبش لشکر، غریو کوس در کار عشق حاجت تیر و خدنگ نیست آنجا که دوست جان طلبد جای جنگ نیست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۷ لختی نمود با سپه کینه زین خطاب جز تیر جان شکار ندادش کسی جواب از غنچه های زخم تن نازنین او آراست گلشنی فلک، اما نداد آب بالله که جز دهان نبی آبخور نداشت گردون گلی که چید ز بستان بوتراب چون پر گشود در تن او تیر جان شکار با مرغ جان نمود به صد ذوق دل خطاب پیک پیام دوست به در حلقه می زند ای جان بر لب آمده، لختی به در شتاب چون تیر کین عنان قرارش ز کف ربود کرد از سمند بادیه پیما، تهی رکاب آمد ندا ز پرده ی غیبش به گوش جان کای داده آب، نخل بلا را ز خون ناب مقصود ما ز خلق جهان جلوه ی تو بود بعد از تو خاک، بر سر این عالم خراب گر سفلگان به بستر خون داد جای تو خوش باش و غم مخور که منم خونبهای تو @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۸ تیری که بر دل شه گلگون قبا رسید اندر نجف به مرقد شیر خدا رسید چون در نجف ز سینه ی شیر خدا گذشت اندر مدینه بر جگر مصطفی رسید زآن پس که پرده ی جگر مصطفی درید داند خدا که چون شد از آن پس کجا رسید هر ناوک بلا که فلک در کمان نهاد پر بست و بر هدف، همه در کربلا رسید یکباره از فلاخن آن دشت کینه خاست آن سنگ های طعنه که بر انبیا رسید با خیل عاشقان چو در آن دشت پا نهاد قربانی خلیل، به کوه منا رسید آراست گلشنی ز جوانان گلعذار آبش نداده باد خزان از قفا رسید از تشنگی ز پا چو درآمد به سر دوید چون بر وفای عهد الستش ندا رسید از پشت زین قدم چو به روی زمین نهاد افتاد و سر به سجده ی جان آفرین نهاد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۹ گفت ای حبیب دادگر ای کردگار من! امروز بود در همه عمر انتظار من این خنجر کشیده و این حنجر حسین سر کو نه بهر توست نیاید به کار من گو تارهای طره ی اکبر به باد رو تا یاد توست مونس شبهای تار من گو بر سر عروس شهادت نثار شو درّی که بود پرورشش در کنار من خضر ار ز جوی شیر چشید آب زندگی خون است آب زندگی جویبار من عیسی اگر ز دار بلا زنده برد جان این نقد جان به دست، سر نیزه دار من در گلشن جنان به خلیل ای صبا بگو بگذر به کربلا و ببین لاله زار من در خاک و خون به جای ذبیح منای خوی بین نوجوان سرو قد و گلعذار من پس دختر عقیله ی ناموس کردگار نالان ز خیمه تاخت به میدان کارزار @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۱۰ کای رایت هدی! تو چرا سرنگون شدی در موج خون چگونه فتادی و چون شدی ای دست حق که علت ایجاد عالمی علت چه شد که در کف دونان زبون شدی امروز در ممالک جان دست، دست توست الله! چگونه دستخوش خصم دون شدی کاش آن زمان که خصم به روی تو بست آب این خاکدان غم همه دریای خون شدی ای چرخ کج مدار کمانت شکسته باد زین تیرها که بر تن او رهنمون شدی آن سینه ای که پرده ی اسرار غیب بود ای تیر چون تو محرم راز درون شدی گشتی به کام دشمن و کشتی به خیره دوست ای گردش فلک! تو چرا واژگون شدی ای خور چو شد به نیزه سر ماه مشرقین شرمت نشد که باز ز مشرق برون شدی ای چرخ سفله! داد از این دور واژگون عرش خدای ذوالمنن و پای شمر دون @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۱۱ چون شاه تشنه ظلمت ناسوت کرد طی بر آب زندگانی جاوید برد پی در راه حق، فنا به بقا کرد اختیار تا گشت وجه باقی حق بعد کلّ شیء زد پا به هرچه جز وی و سر داد و شد روان تا کوی دوست بر اثر کشتگان حی چون گشت جلوه گر سر او بر سر سنان شد پر نوای زمزمه ی طور، نای و نی شور از عراق گشت بلند آن چنان که برد کافر دلان ز یاد، تمنای ملک ری پاشید آن قلاده ی درهای شاهوار از هم چو برگ های خزان از سموم دی گفتی رها نمود ز کف دختران نعش از انقلاب دور فلک دامن جدی آن یک نهاد رو سوی میدان که یا ابا وان یک کشید در حرم افغان که یا اخی! رفتی و یافت بی تو به ما روزگار دست ای دست داد حق ز گریبان برآر دست @poem_ahl