🔰من یک مادر هستم...!
نگاهم به گلدان پشت پنجره افتاد. زیبا و سرسبز کنار نور مهربان خورشید نشسته بود. حس و حال زندگی می داد. انگار این شعر سهراب سپهری را زمزمه می کرد:
" زندگی خالی نیست
مهربانی هست
سیب هست
ایمان هست
آری، تا شقایق هست زندگی باید کرد."
سرگرد سمیه گندمکار ، مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد پشت میز کارش نشسته بود، لبخند زد و از من دعوت کرد که بنشینم.
_ چند سال است به عنوان مشاور و مددکار اجتماعی مشغول به کار هستید ؟
به گلدان پشت پنجره اشاره کرد و گفت: به اندازه سنِ این گلِ پتوس ! سال ۱۳۹۲ وقتی برای اولین بار پشت میز مشاور کلانتری گلشهر نشستم این گل را کاشتم.
سرگرد گندمکار دوران ابتدایی ، راهنمایی و دبیرستان در مدارس نمونه دولتی مشهد به عنوان شاگرد ممتاز تحصیل کرد. آن زمان همیشه آرزو داشت مهندس شود.
با آرزوی مهندس شدن رشته ریاضی را انتخاب کرد اما وقتی در دفترچه کنکور رشته علوم پایه انتظامی را دید عزمش را جزم کرد پلیس بشود . تحصیل در رشته مهندسی صنایع دانشگاه فردوسی مشهد را رها کرد و قدم به دانشگاه پلیس گذاشت. لباس سبز انتظامی به تن کرد و رویای خدمت به مردم را در سر پروراند.
سرگرد گندمکار همچون دیگر دانشجویان دانشگاه پلیس در طول تحصیل، دوره های آموزشی بسیاری را گذراند و هنگامی که فارغ التحصیل شد کمربند مشکی تکواندو را هم گرفته بود. مدرک مربی گری دفاع شخصی ،شنا و تیراندازی را در کوله پشتی اش گذاشت و با شوقی فراوان راهی مشهد شد.
خدمت در کلانتری بانوان و کلانتری گلشهر را در کارنامه دارد و اکنون در کسوت مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد مشغول خدمت است.
گفتم بعضی معتقدند بین مادر بودن و پلیس بودن تضاد وجود دارد نظرت چیست ؟
پاسخ داد: هرگز ، مادر بودن یک پلیس مهربان،دلسوز و متعهد میسازد و پلیس بودن مهر مادری را در تو می پروراند.
مشاور گاهی برای مراجعش که کودکی ۵ ساله است یا فردی بزرگسال مادری می کند!
جمله عجیبی بود که از دل آن اصالت، شفقت ،صداقت و آگاهیِ یک مشاور بر می خواست.
ناگهان زن جوانی به همراه کودکی حدودا ۵ ساله که روی ویلچر نشسته بود و گلدانی در دست داشت وارد اتاق شد. کودک قادر به صحبت کردن نبود اما لبخندِ دلنشینی بر لب داشت زن جوان روی صندلی نشست و گفت :
" برای تبریک هفته انتظامی خدمت رسیدم از شما ممنونم که زندگی ام را نجات دادید."
از او خواستم ماجرای زندگی اش را بگوید
گفت: زندگی عاشقانه ای با همسرم داشتم اما تولد فرزندی که دچار معلولیت ذهنی و جسمی بود همچون طوفانی ، دریای زندگی ام را متلاطم کرد و بین من و همسرم فاصله انداخت. من تمام وقتم را صرف نگهداری از فرزندم می کردم و هیچ توجهی به همسرم نداشتم تا این که متوجه شدم او با زن دیگری در ارتباط است و تصمیم به طلاق گرفتم اما وقتی ندامت همسرم را دیدم با راهنمایی های مشاور کلانتری فرصت دیگری به او دادم ..
کودکِ معلول با لبخند گلدان را به سمت مشاور کلانتری گرفت و جملات نا مفهومی را ادا کرد
سرگرد گندمکار بغض کرد و گلدان را گرفت و پشت پنجره اتاقش کنار گلدان های دیگر گذاشت.
گفت : خدمت در دایره اجتماعی کلانتری ها پر از روزهای تلخ و شیرین است همه مشاوران و مددکاران اجتماعی یک هدف دارند و آن پیشگیری از جرم و آسیب های اجتماعی و ارتقاء سلامت روان شهروندان است شاید گاهی کام مشاوران کلانتری با دیدن آسیب های اجتماعی تلخ شود اما با گره گشایی از مشکلات مردم همچون شهدی شیرین می شود.
از انتخاب این شغل پشیمان نیستی ؟
خیر اما وقتی احساس خستگی می کنم دخترم را در آغوش می گیرم. چشمان سیاه رنگ او تمام زیبایی های زندگی را به من می بخشد و احساسی تکرار نشدی را تجربه می کنم چون "من یک مادر هستم."
💐آرامش و امنیت در بهار قرآن و طبیعت
#معرفی_کتاب 📚
کتاب مرداب روح به قلم جیمز هالیس، جایگاه و نقش تاثیرگذار رنجها و سختیها در رشد روحی انسان را مورد بررسی قرار داده و نشان میدهد در گذر از این رنجهاست که هدف، شان و عمیقترین معنای زندگی بر انسان آشکار میشود.
📚اداره مشاوره و مددکاری تهران بزرگ
کتاب تکنیکهای های فرزندپروری دکتر سعید جهانشاهی فرد (قسمت چهارم )
تاکتیک پیشگیری از تنبیه
پیشگیری از تنبیه یعنی کاری کنیم که لزومی به تنبیه نشه، کار به جای باریک و ناراحتی نکشه، چطور میشه این کارو کرد؟ اجازه بدید باز هم از مثال رانندگی با اتومبیل استفاده کنیم.
اگر بخواهیم ماشین به مسیری نره، باید ترمز کنیم، یعنی محکم جلوش وایسیم تا حرکت نکنه، این میشه تنبیه کردن. اگه میخوایم از تنبیه پیشگیری کنیم، یعنی کاری کنیم ماشینمون به اون مسیر نره، کافیه به موقع گاز ندیم!
پس اگه میخواین از تنبیه پیشگیری کنیم، کافیه به کار نادرستمون توجه نکنیم، در واقع بهترین شیوه پیشگیری از تنبیه ، توجه نکردنه. یعنی اگه فقط گاز ندی ، ماشین وایمیسه و به مسیر غلط نمیره، بدون اینکه لازم باشه محکم ترمز بگیریم.
چند تکنیک با تکنیک پیشگیری از تنبیه اجرا میشه:
❇️تکنیک بیتوجهی ساده : یک تکنیک ساده و کاربردیه و خیلی وقتها موثره!
چطوری اجرا میشه؟ کافیه به اون کار نادرستی که میکنه توجه نکنیم، مهم ندونیم همین!
گاهی لازمه فعالتر عمل کنیم، تکنیک بیتوجهی فعال اینطوریه که در حین بیتوجهی به کاری که نمیپسندیم، به کاری که میخواهیم انجام بده، توجه کنیم و بهش آگاهی بدیم!
یعنی گاز ندادیم و فرمون رو چرخاندیم به سمت مسیر مناسب!
تکنیک تشویق توصیفی چطور بود؟ توجه کردیم و توصیف
🔅برای بیتوجهی فعال، وقتی اتومبیل داره به سمت کار ناپسند میره ، مثلاً سمت دیوار. گاز نمیدیم و فرمان را هم میچرخونیم سمت دلخواه، یعنی به کار نادرست بیتوجهی میکنیم و همزمان به بچه آگاهی میدیم که کار درست چیه تا بدونه مشکل کجاست تا انجام نده!
مثال : ( فرزند روی مبل میپره)
برای اجرای تکنیک پیشگیری از تنبیه به پریدن اون روی مبل توجه نمیکنی و کاری که میخوایم انجام بده رو میگیم:
پدر: فرزندم مبل جای نشستنه، میخوای بپری برو توی حیاط!
اینجا پدر قصد نداشت فرزندش را تنبیه کنه میخواست کاری کنه که کار به تنبیه نکشه! چطور پیشگیری از تنبیه کرد؟ به پریدن روی مبل ، یعنی خطای فرزندش بیتوجهی کرد و در کنار بیتوجهی به رفتار نادرست فرزندش، به فرزندش خیلی ساده آگاهی داد که مبل جای پریدن نیست و میتونه بره توی حیاط بازی کنه! به این میگیم :
❇️ تکنیک بیتوجهی فعال با آگاهی ساده
ممکنه فکر کنید که بچه این رو میدونه و لزومی به آگاهی دادن در این مورد نیست،
چون قبلاً بارها بهش گفتید! اما درستش اینه که پدر باز هم واضح و روشن بگه که مبل جای پریدن نیست، چون بچه ممکنه الان آگاهی نداشته باشه یعنی الان حواسش نباشه یا توی ذهنش نباشه ، خودمونم همینطوریم مگه نه!
قانون آگاهی یادتون نره!
مسافر کوچولوها نمیدونن، آگاهی ندارند و باید بهشون آگاهی داد.
نوع دیگری از بیتوجهی فعال هم داریم که بهش میگیم:
❇️ بیتوجهی فعال با تشویق توصیفی:
در این نمایش اول شکل رفتار نادرست را آوردم و بعد نمونهای از اجرای تکنیک بیتوجهی فعال با تشویق توصیفی :
❌بچه در حال رفتن به مدرسه است، مادر روی مبل نشسته، بچه برگشته و دفتر مشق خودش رو برمیداره. بچه رو به مادر و در حالی که ترسیده: " نزدیک بود، دفتر مشقم یادم بره!"
مادر با عصبانیت:" هیچ وقت حواست رو جمع نمیکنی، بدو! سرویس رفت".
❇️اجرای تکنیک بیتوجهی فعال با تشویق توصیفی:
بچه در حال رفتن به مدرسه است، مادر روی مبل نشسته، بچه برگشته و دفتر مشق خودش را برمیداره . بچه رو به مادر و در حالی که ترسیده: " نزدیک بود دفتر مشقم یادم بره !" مادر با لبخند:" خیلی به موقع یادت افتاد !"
دقت کردین ؟ متوجه شدین مادر توی نمایش دوم چطور تکنیک بیتوجهی فعال با تشویق توصیفی را اجرا کرد ؟ به کار ناپسند فرزندش یعنی دیر آماده شدن بیتوجهی کرد و همزمان به کار پسندیدهای که انجام داده بود ، یعنی به موقع به خاطر آوردن، توجه مثبت کرد.
روش دوم یعنی بیتوجهی فعال با تشویق توصیفی بهتره تا روش اول یعنی بیتوجهی با آگاهی ساده ، چرا؟
چون نه تنها از تنبیه پیشگیری نکردیم که با یک تشویق همزمان، او را به کار پسندیدهای تشویق کردیم. در واقع در یک موقعیت، همزمان از تنبیه پیشگیری و به کار مطلوبی تشویقش کردیم. نظر شما چیه؟
اسم کتاب: اول عاشق خودت باش
نویسنده:مارک رکلاو
تعداد صفحات: 303
#معرفی_کتاب|
در 30 روز عادات خود را تغییر دهید تا زندگیتان تغییر کند! مارک رکلاو نویسندهی پرفروش آمازون در کتاب اول عاشق خودت باش، راههای غلبه بر عزت نفس پایین، اضطراب، تنش، حس ناامنی و عدم اعتمادبهنفس را به شما میآموزد. انسان چیزی نیست جز عزت نفس؛ جغرافیای بیرونی آدمی تغییر نمیکند، مگر اینکه فرد از درون، خودش را تغییر دهد و این تغییر در گرو شناخت خویش و رسیدن به عزت نفس است.
#متن_از_کتاب|
اگر شما از آن دسته افرادی هستید که برای کامل بودن به همهچیز احتیاج دارید، شما محکوم به مقابله با بدبختی هستید. کمالگرایان معمولاً کارهای اضافی زیادی انجام میدهند، زیرا فکر میکنند دیگران نمیتوانند وظایفشان را بهخوبی آنها انجام دهند، بنابراین کاری را به دیگران محول نمیکنند. آنها اضطراب و استرس زیادی را تجربه میکنند،
📚اداره مشاوره و مددکاری فاتب
#خاطرات_اتاق_درمان
🔸️سلام دکتر . من و علی چند وقتیه که با هم دوست هستیم تا اینکه رابطهمون عمیقتر شد و الان یکی دو ماهه که میخوایم با هم ازدواج کنیم.
🔹️خب بسلامتی
🔸️خواهش میکنم. اما یه مسئلهای وجود داره. اونم اینه که هر دو روز یکبار با هم دعوا داریم نمیتونیم با هم حرف بزنیم تا راجع به چیزی میخوایم صحبت کنیم سریع بهم میریزه و از کوره در میره. آستانهی تحملش خیلی کمه. منم این اشکال رو دارم که خیلی زود ناراحتی توی چهرهام پیدا میشه و بغض میکنم و تا چند ساعت حتی جلوی بقیه به روم میارم.
🔹️اینطور که معلومه خیلی همدیگه رو دوست دارین که از هم این همه ناراحت میشین!!! وگرنه دلیلی نداشت و مهم نبود که بخواین این واکنشها رو بهم نشون بدین
🔸️ بله دکتر من فاطمه رو خیلی دوستش دارم اما نمیدونم چرا اون اینو نمیفهمه! مثلا یک نفر هست که اون قبلا باهاش در ارتباط بوده و ...
🔸️فاطمه: بذار خودم توضیح بدم....
🔸️ببینید یه آقایی رو من چندین ساله میشناسمش. خب اخلاقای خیلی خوبی داشت، منو درک میکرد من پای درددلش مینشستم تا اینکه مریض شد و دیگه نتونستیم با هم ادامه بدیم اما من همچنان دوستش دارم و بهش به عنوان یک برادر نگاه میکنم و میخوام رابطهام باهاش همینطوری ادامه داشته باشه.
🔸️علی: اینم بگو که میگی اگر مریض نمیشد باهاش ازدواج میکردی! اینم بگو که خصوصی ترین مسائل بینمون رو هم میری بهش میگی. از همهی کارهای بینمون خبر داره! خب شما بگو دکتر این کارش درسته؟
🔹️علی یه چیزی رو میدونستی؟
🔸️چیو؟
🔹️با این توضیح میخواد بهت یه چیزی بگه. میخواد بگه تو رو دوست نداره! از تو بدش میاد! چرا اینو نمیخوای بفهمی؟ چرا چشمات رو بستی؟
یه لحظه سکوت جلسه رو فرا گرفت. هر دو منو نگاه میکردند و چیزی نمیگفتند.
بعد علی شروع به گریه کرد. فاطمه هم چیزی نمیگفت. بعد لحظاتی با ترس و زیرلبی گفت:
🔸️ولی آقای دکتر من علی رو خیلی دوستش دارم. (چند تا مثال آورد) من نمیخوام علی رو ناراحت کنم. واقعا علی رو اینقدر تا الان ناراحت کردم؟!!
🔹️رو به علی کردم و گفتم: تو از اینکه فاطمه رو از دست بدی چه حسی داری؟
🔸️علی گفت: داغون میشم.
🔸️فاطمه: آخه اون یک شکست هم قبل من داشته. یک دختری رو میخواسته اما بهش نرسیده. من خیلی کمکش کردم که دوباره روپا بشه
🔸️علی: راست میگه. فقط فاطمه بود که تونست منو از این حال خراب نجات بده حتی همکارم که مثل بهترین داداشم میمونه هرکاری کرد من از حال بد خارج بشم نتونست. فاطمه بود وگرنه خودکشی میکردم.
🔹️آها. پس فاطمه نقش پرستار رو داره؟!!
🔸️هر دو گفتند: یعنی چی؟!
🔹️گفتم: فاطمه پرستاری هست که به دنبال تیمار کردن آدمهاست. به دنبال خوب کردن حال اونهاست. اون آقا هم (و چندتامثال دیگه) و علی هم جز همین دسته هستند. از طرفی اینکه سنسورهای دریافت محبت و دوست داشتن علی، ظاهرا درست کار نمیکنه، جای بررسی داره. اینکه علی میترسه فاطمه رو از دست بده شبیه به کسی که به تازگی از دست داده بود. به همین دلیل با پرخاش و دعوا چنین رفتاری رو میخواد نشون بده.
🔸️فاطمه: آره دقیقا همینطوره. من خیلی اینطوریم. دوست دارم به دیگران سرویس بدم بهشون خدمت کنم. (سرش رو پایین انداخت)
🔹️به علی رو کردم و گفتم: علی میتونی بهم بگی توی دورهی کودکی احتمالا زمانی بوده که تجربهی از دست دادن داشته باشی؟
🔸️علی: بله پدرم همیشه با ما و مادرمون بد رفتاری میکرد. اون من رو دوست نداشت. من میترسیدم مادرم رو از دست بدم. میترسیدم کسی منو دوست نداشته باشه. من تنهام.
✍️جلسهی اول با چند کار عملی تموم شد و قرار شد هر کدومشون جداگانه روی شخصیتشون کار کنند و سپس برای تصمیمگیری ازدواج با هم، آماده بشن.
#خاطرات_اتاق_درمان
فصل دانه های انار
می گویند پاییز پادشاه فصل هاست
من نیز پاییز را دردانه طبیعت می دانستم
در فصل پاییز وقتی در خیابان قدم می زدم با صدای خش خش برگ های خشکیده و رنگ به رنگ خزانی به نجوای فراغ عاشقانه درخت و برگ ها گوش می سپردم و با سمفونی زیبا و دل انگیز نم نم باران پاییزی قصه های قدیمی مادربزرگ در شب یلدا را زیر لب زمزمه می کردم
گلدان پشت پنجره نیز همچون من فصل پاییز را بسیار دوست می دارد ! پاییز که از راه می رسد ساعت ها از پشت پنجره اتاق ، نقاشی زیبای طبیعت را در این فصل نظاره می کند و هیچگاه چشمانش از دیدن منظره دل انگیز برگ ریزان درختان پاییزی خسته نمی شود..
اما فصل پاییز برای من و گلدان پشت پنجره به خاطره ای زیبا گره خورده است خاطره ای که در آن با دیدن دست های پینه بسته و کمر خموده مرد پاکبان در فصل پاییز دل من و گلدان پشت پنجره همچون انار پاییزی ترک بر داشت و رنگ خون گرفت ...
قسمت اول:
هفته نیروی انتظامی بود مرد پاکبان با آن لباس نارنجی رنگش وارد اتاق مشاوره شد بسته ای که در دست داشت به روی میز گذاشت و گفت دخترانم مائده خانم و مهدیه خانم ۸ و ۱۰ ساله برای شما نامه نوشتند آن ها شنونده همیشگی قصه های شما هستند !
رفتار حاکی از ادب و احترام مرد پاکبان و ادبیات و بیان زیبایی که در سخن گفتن داشت از اندیشه ای ارزنده و پویا در او خبر می داد نگاهی به دست های پینه بسته اش انداختم از او خواستم به روی صندلی بنشیند و با لبخند، یک استکان چای داغ مقابلش گذاشتم مرد پاکبان نگاهی به استکان چایی انداخت و گفت : پاییز که از راه می رسد کار ما دو چندان سخت تر می شود چرا که برگ های رنگارنگ پاییزی از درختان فرو می ریزند و خیابان ها و پیاده رو ها را در بر می گیرند و من با خشاخش جاروی دسته بلندم خیابان ها را جارو می زنم تا به قوت بازو ، قوتی برای همسر و فرزندانم فراهم کنم.. مرد پاکبان سپس رو به من کرد و ادامه داد
شما من را نمی شناسید اما من و دخترانم شما را به خوبی می شناسیم!
با تعجب نگاهی به مرد پاکبان انداختم او در حالیکه اولین جرعه از چای اش را می نوشید ادامه داد: من مطالب شما را با موضوع پیشگیری از آسیب های اجتماعی در روزنامه می خوانم و همیشه قصه های آسیب دیدگان اجتماعی را با زبانی کودکانه برای دخترانم بازگو می کنم تا بیشتر از خودشان مراقبت کنند آن ها شنونده همیشکی قصه های شما هستند.
شعفی وصف ناپذیر تمام وجودم را فرا گرفته بود دیگر با تمام وجود باور کردم که قلم وسیله نیست جان دارد چرا که هم آن بود که من را با مرد پاکبان زحمتکش و دو کودک دوست داشتنی اش پیوند داد به ناگاه به یاد جمله ای از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله افتادم که فرمودند سه صداست که حجاب ها را پاره می کند و به پیشگاه با عظمت خداوند می رسد که یکی از آن ها صدای گردش قلم های نویسندگان هنگام نوشتن است دوست داشتم این بار قلم به دست بگیرم و قصه زندگی مردپاکبان را بنویسم وقتی از او خواستم تا داستان زندگی اش را بازگو کند مشتاقانه پذیرفت و صحبتش را این گونه آغاز کرد : در خانواده ای پر جمعیت در یکی از روستاهای اطراف شهر مشهد متولد شدم پدرم در روستا زمینی نداشت و در زمین های مردم کارگری می کرد من نیز تنها توانستم تا پایان مقطع ابتدایی ادامه تحصیل بدهم چون برای ادامه تحصیل باید در مدرسه روستای همجوار ثبت نام می کردم و هزینه رفت و آمد به آنجا را نداشتیم خلاصه دفتر و کتابم را بستم و همانند پدرم مشغول به کارگری شدم پس از بازگشت از خدمت سربازی در حالیکه به سن ۲۰ سالگی رسیده بودم مادرم به خواستگاری یکی از نجیب ترین دختران روستا رفت زندگی مشترکم با زینب را در اتاق کاهگلی کوچکی در روستا آغاز کردیم با وجود فقر و مشکلات اقتصادی در کنار زینب احساس خوشبختی می کردم اما با گذشت چند سال از زندگی مشترکمان کم کم زخم زبان های اطرافیان شروع شد آنها من را عقیم و همسرم را نازا می خواندند گاهی وقت ها حتی ما را مورد تمسخر قرار می دادند! خلاصه به چندین پزشک متخصص در شهر مشهد مراجعه کردیم که تقریبا همگی جوابمان کردند و گفتند امکان بچه دار شدنمان وجود ندارد و باید تحت درمان قرار بگیریم با گذشت زمان زندگی در روستا برایمان خیلی سخت شد من و زینب هر گاه در دورهمی ها شرکت می کردیم با قلبی شکسته و چشمانی اشکبار به خانه می آمدیم کم کم خشکسالی و بی آبی هم روستایمان را فرا گرفت زخم زبان های مردم روستا و فقر و بیکاری باعث شد که من و زینب کوله بازمان را ببندیم و به شهر مشهد کوچ کنیم
در حاشیه شهر اتاقی را اجاره کردیم من هر روز در جویای کار به سر گذر می رفتم و خیلی وقت ها با دست خالی به خانه می آمدم روزی را به خاطر می آورم که هیچ کس من را برای کارگری نبرد و پولی در جیبم نداشتم من و همسرم گرسنه بودیم و نمی توانستم با دست خالی به خانه بازگردم مقابل نانوایی ایستادم و دو عدد نان گرفتم وقتی نانوا منتظر دریافت پولش ایستاد داخل جیب هایم را گشتم و سرم را پایین انداختم نانوا که متوجه شد که پولی ندارم گفت اشکالی ندارد بفرمائید وقتی به خانه آمدم بغضم شکست بی صدا اشک ریختم و زیر لب به خداوند گلایه کردم که نه مالی به من دادی و نه فرزندی! در اعماق وجودم به خداوند توکل کردم و تنها از او مدد خواستم مدتی بعد یکی از آشنایانم پیشنهاد کارخدماتی در یک شرکت خصوصی را با حقوق بسیار ناچیز به من داد که با خوشحالی پذیرفتم بعد از گذشت چند ماه یکروز وقتی به منزل آمدم با اشک های همسرم روبرو شدم وقتی علت را جویا شدم خبر باردار شدنش را به من داد باورم نمی شد انگار دنیا را به من بخشیده بودند با بدنیا آمدن فرزند اولم به عنوان پاکبان در شهرداری مشغول به کار شدم حال که خداوند من را لایق پدر شدن دانسته بود می خواستم پاسخ لطف خداوند را به درستی بدهم و پدر شایسته ای برای فرزندانم باشم
بسم الله
#معرفی_کتاب
📙 کتابِ غنی سازی روابط همسران بر اساس تئوری انتخاب
✍ نویسنده: محمد رحیمی دستجردی
📜 ناشر: انتشارات امام عصر
📑 تعداد صفحات: ۹۲
💠 امروزه با این حقیقت غیرقابل انکار مواجه ایم که ازدواج های ناخشنود وغم بار و پیامدهای نامطلوب آن فراگیر شده است .چه بسیار زوجینی که با مشکلات متعددی دست و پنجه نرم می کنند مشکلاتی مانند عدم تفاهم در اهداف و تصمیمات زندگی،عدم سازگاری و نبود علایق مشترک بین آنها ،تعارض بر سر دیدگاه های متفاوت نسبت به مسائل مالی مانند درآمد،نوع هزینه ،پس انداز کردن و ... زمانی که علت این مشکلات را از آنها جویا می شوید هریک دیگری را عامل بدبختی و رنج خود می داند درحالی که هر یک از زوجین ،فقدان روابط رضایت بخش در زندگی کنونی را انتخاب کرده اند و اگر قرار باشد تغییری حاصل شود می بایست از خود آغازنمایند.این کتاب حاضر با استفاده از تئوری انتخاب درصدد کاهش تنش وغنی سازی روابط بین همسران می باشد.
تحلیل کیس موردی مشاوره آرامش
امروز ی خانم خیلی مظلوم سر ب زیر اومد و گفت ک دیگه از دست شوهرش خسته شده..گفت خیلی اذیتم میکنه..دست بزن داره..فحاشی میکنه ..در حدی ک همین چند روز پیش منو چنان کتک زده ک بچمو سقط کردم
از اون مراجعایی بود ک خیلی لازم نبود بخوای سعی کنی و ازش اطلاعات بگیری..خودش خیلی حرف برای گفتن داشت..
کم کم داشتم از اومدن شوهرش ناامید میشدم که یهو دیدم ی آقای جوان وارد شد از رو ترش کردن خانم فهمیدم ک بعله شوهرشه..
آقا یکم که شروع کرد به صحبت کردن دیدم خانمه شروع کرد با جیغ باهاش حرف زدن،اصلا باورم نمی شد این خانم مظلوم چنین صدای بلندی داشته باشه...
خلاصه دعوتشون کردم ب آرامش و یکم دیگه ک جلو رفتیم دیدم کیف دستی خانوم مثل بشقاب پرنده اومد سمت سرو گردن آقا بعدم پاشد و نزدیک بود شوهرش رو کتک بزنه
وقتی آروم شد گفتم چرا این کارو کردی؟گفت به پدرم احترام نمی ذاره و پدرم برای من خیلی مهمه
تحلیل من:محبت بیش از اندازه خانم به پدرش و توجه زیاد به ایشون باعث شده که آقا فکر کنه نفر دوم ذهن خانومه و در واقع اون اهمیت لازم رو براش نداره و این با روحیهی آسیبدیدهی آقا در کودکی که فکر میکرد مورد توجه نیست کاملا در تضاده و همین باعث شده که داماد با پدر خانمش احساس رقابت کنه و نپختگی خانم،این حس شوهرش رو تقویت میکنه.
═इई 🌿🍃🌸🌿ईइ═
📞096580