#خاطرات_اتاق_درمان
🔸️سلام دکتر . من و علی چند وقتیه که با هم دوست هستیم تا اینکه رابطهمون عمیقتر شد و الان یکی دو ماهه که میخوایم با هم ازدواج کنیم.
🔹️خب بسلامتی
🔸️خواهش میکنم. اما یه مسئلهای وجود داره. اونم اینه که هر دو روز یکبار با هم دعوا داریم نمیتونیم با هم حرف بزنیم تا راجع به چیزی میخوایم صحبت کنیم سریع بهم میریزه و از کوره در میره. آستانهی تحملش خیلی کمه. منم این اشکال رو دارم که خیلی زود ناراحتی توی چهرهام پیدا میشه و بغض میکنم و تا چند ساعت حتی جلوی بقیه به روم میارم.
🔹️اینطور که معلومه خیلی همدیگه رو دوست دارین که از هم این همه ناراحت میشین!!! وگرنه دلیلی نداشت و مهم نبود که بخواین این واکنشها رو بهم نشون بدین
🔸️ بله دکتر من فاطمه رو خیلی دوستش دارم اما نمیدونم چرا اون اینو نمیفهمه! مثلا یک نفر هست که اون قبلا باهاش در ارتباط بوده و ...
🔸️فاطمه: بذار خودم توضیح بدم....
🔸️ببینید یه آقایی رو من چندین ساله میشناسمش. خب اخلاقای خیلی خوبی داشت، منو درک میکرد من پای درددلش مینشستم تا اینکه مریض شد و دیگه نتونستیم با هم ادامه بدیم اما من همچنان دوستش دارم و بهش به عنوان یک برادر نگاه میکنم و میخوام رابطهام باهاش همینطوری ادامه داشته باشه.
🔸️علی: اینم بگو که میگی اگر مریض نمیشد باهاش ازدواج میکردی! اینم بگو که خصوصی ترین مسائل بینمون رو هم میری بهش میگی. از همهی کارهای بینمون خبر داره! خب شما بگو دکتر این کارش درسته؟
🔹️علی یه چیزی رو میدونستی؟
🔸️چیو؟
🔹️با این توضیح میخواد بهت یه چیزی بگه. میخواد بگه تو رو دوست نداره! از تو بدش میاد! چرا اینو نمیخوای بفهمی؟ چرا چشمات رو بستی؟
یه لحظه سکوت جلسه رو فرا گرفت. هر دو منو نگاه میکردند و چیزی نمیگفتند.
بعد علی شروع به گریه کرد. فاطمه هم چیزی نمیگفت. بعد لحظاتی با ترس و زیرلبی گفت:
🔸️ولی آقای دکتر من علی رو خیلی دوستش دارم. (چند تا مثال آورد) من نمیخوام علی رو ناراحت کنم. واقعا علی رو اینقدر تا الان ناراحت کردم؟!!
🔹️رو به علی کردم و گفتم: تو از اینکه فاطمه رو از دست بدی چه حسی داری؟
🔸️علی گفت: داغون میشم.
🔸️فاطمه: آخه اون یک شکست هم قبل من داشته. یک دختری رو میخواسته اما بهش نرسیده. من خیلی کمکش کردم که دوباره روپا بشه
🔸️علی: راست میگه. فقط فاطمه بود که تونست منو از این حال خراب نجات بده حتی همکارم که مثل بهترین داداشم میمونه هرکاری کرد من از حال بد خارج بشم نتونست. فاطمه بود وگرنه خودکشی میکردم.
🔹️آها. پس فاطمه نقش پرستار رو داره؟!!
🔸️هر دو گفتند: یعنی چی؟!
🔹️گفتم: فاطمه پرستاری هست که به دنبال تیمار کردن آدمهاست. به دنبال خوب کردن حال اونهاست. اون آقا هم (و چندتامثال دیگه) و علی هم جز همین دسته هستند. از طرفی اینکه سنسورهای دریافت محبت و دوست داشتن علی، ظاهرا درست کار نمیکنه، جای بررسی داره. اینکه علی میترسه فاطمه رو از دست بده شبیه به کسی که به تازگی از دست داده بود. به همین دلیل با پرخاش و دعوا چنین رفتاری رو میخواد نشون بده.
🔸️فاطمه: آره دقیقا همینطوره. من خیلی اینطوریم. دوست دارم به دیگران سرویس بدم بهشون خدمت کنم. (سرش رو پایین انداخت)
🔹️به علی رو کردم و گفتم: علی میتونی بهم بگی توی دورهی کودکی احتمالا زمانی بوده که تجربهی از دست دادن داشته باشی؟
🔸️علی: بله پدرم همیشه با ما و مادرمون بد رفتاری میکرد. اون من رو دوست نداشت. من میترسیدم مادرم رو از دست بدم. میترسیدم کسی منو دوست نداشته باشه. من تنهام.
✍️جلسهی اول با چند کار عملی تموم شد و قرار شد هر کدومشون جداگانه روی شخصیتشون کار کنند و سپس برای تصمیمگیری ازدواج با هم، آماده بشن.
#خاطرات_اتاق_درمان