#اتاقآرامش
دختر خانمی از خونه فرار کرده بود
بعد از ۵ روز به خانواده اطلاع داده بود که من خونه دوستم هستم
والدین نمیدونستن خوشحال باشن یا ناراحت، سردرگم و بهت زده وارد اتاق من شدند
سکوت محض و جلسه تمام شد
جلسه دوم
مشاور: چه اتفاقی افتاده بود که از خونه فرار کردی؟
دختر: پدر و مادرم خیلی مواظب من هستن🦂
مشاور: رفتارشون با تو چه جوره، تنبیهت میکنن
دختر: الان نه
_ با خانواده چقدر گفتگو میکنی؟
_ کم هیچی
_ چجوری از خونه فرار کردی؟
_ مهمونی بودیم سر دوراهی من از طرف دیگه رفتم
_ به همین راحتی
_ هووووم
_ معمولا فرار از خانه برای رسیدن به چیزی و یا کسی دیگه اس، عاشق شدی؟
_ هوووم
_ مامانت در جریانه؟
_ نه
〰〰〰〰〰〰〰
والدین عزیز
کنترل یکی از مهمترین ویژگی والدین سالم و مقتدر هست
اما کنترل نباید👇👇
از محبت و ارتباط شما با فرزند کم کند نباید منتهی به
سرزنش
احساس بد بودن
احساس حقارت شود
فرزندان امروز استقلال طلبی بیشتری دارند و والدگری ما باید متفاوت از گذشته باشد.
ابزارهای کنترل هم تغییر کرده در روزهای آینده در این خصوص توضیح خواهم داد
✍ابوالفضل شیر مردی
ما با شماییم تا شما با آرامش باشید.
━━💠🍃🍃🌺🍃🍃💠━━
#اتاقآرامش
گونی
امروز حالم اصلا خوب نیست😔
میدونی چرا‼️
وقتی ۲۵ سال رنج یک زن و شوهر رو تلمبار شده ببینی
هر دو پر از نفرت، ناامیدی و خشم
و محصول ادامه ازدواج
یک شوهر معتاد و پرخاشگر
یک خانم فرسوده و ناامید
و فرزندان آسیب دیده و مضطرب
چه خواهید گفت.
آقای مشاور من از ترس جووونم اینجا اومدم
مادرم میگه برگرد سر زندگی، آبرو داری کن
شوهرم مرتب منو تهدید به مرگ میکنه
دیشب با ساتور میخواست منو بزنه
از من هیچ زنی باقی نمونده من مثل دیوارم
من هرگز شوهرم رو دوست نداشتم
〰〰〰〰〰
نکته دقیقا همین جا بود
پرسیدم چطور با او ازدواج کردی
ازدواجتون اجباری بود؟
گفت:
من ۱۶ ساله بودم و قرار بود با کس دیگه ازدواج کنم اما پدر و مادر منو مجبور به ازدواج کردند
اما من که تمایل نداشتم خودم رو در گونی ریسههای قالی مخفی کردم‼️
مراجعم خودش رو در یک گونی پنهان کرده بود و به اصرار خانواده سر سفره عقد نشسته بود
اما به نظر من او همچنان در گونی باقی مونده بود.
پس از ۲۵سال رنج و تنش حالا قصد جدایی دارد.
〰〰〰〰
پدر و مادرای خوب
لطفا بچهها رو توی گونی نکنید
نتیجه ازدواج اجباری کاملا مشخصه
طلاق عاطفی
طلاق...
✍روانشناس اسلامنگر
ابوالفضل شیرمردی
#اتاقآرامش
مادر، عمه، مادرشوهر
🔺وقتی ۱۱ ماهه بودم مادرم را از دست دادم
من ۴ سالم که بود احساس خاصی داشتم از اینکه پدر و مادرم چه کسانی هستند.
وقتی ۷ ساله شدم و به مدرسه رفتم راز بزرگی برایم آشکار شد.
شناسنامه ام را برداشتم و فهمیدم پدر و مادرم کسان دیگری هستند.
🔺پس از ۷ سال متوجه شدم پدر و مادرم عمه و شوهر عمه ام هستند و پدر اصلی ام در تهران است و مادرم را در یک سالگیام از دست دادهام
، همانهایی که سالی یکبار آنها را دایی میشناختم.
هر شب با گریه و اشک میخوابیدم
اما چاره ای نبود
عمه ام واقعا برایم مادر خوبی بود
و
پدرم ازدواج کرده بود
اما من با این مساله کنار آمدم
🔻مشکل واقعی از ۱۶ سالگی شروع شد
به اصرار عمه ام با پسر عمه ام که همیشه به او حس برادری داشتم ازدواج کردم.
تا مدتها من گریه و بیتابی میکردم
چطور میتوانم با برادرم که همیشه در کنار او بودم، ازدواج کنم
اما چارهای نبود
ازدواج با اصرار عمه و موافقت پدر واقعیام انجام شد.
🔻مصیبت بزرگتر آغاز شد
حالا من ۴۵ سال است که در همان خانه کودکیم ازدواج کردم و در همان خانه در کنار عمه ام زندگی میکنم
عمه ام که تا چندسال پیش مادرم بود حالا مادرشوهرم شده است.
داستان از این قرار بود: من ۱۱ماه بودم که مرا به عمه ام داده بودند تا مرا بزرگ کنند.
〰〰〰
▪️والدین گرامی❗️
هویت برای فرزندان ما از هر چیزی مهمتر است. هرگز نمیتوانید هویت انسانها را از آنها پنهان کنید.
▪️ازدواج هرگز نباید از سر ترحم و یا اجبار صورت گیرد، ازدواج داروی هیچ دردی نیست.
▪️استقلال از خانوادههای اصلی یک امر مهم و ضروری است. اگر امکان استقلال وجود ندارد لااقل در فضایی مجزا مثلا در طبقات مختلف زندگی کنید. زندگی در یک خانه مشترک با چالشهای از جمله وابستگی فرزندان و ایجاد زمینه دخالت و سوء تفاهمات خواهد بود.
▪️اگر سرپرستی فرزندتان را به دیگری به ویژه اقوام میسپارید به هویت فرزندتان توجه کنید و این مساله را از او پنهان نکنید.
@Psycho_096580