باشگاهی برای زباندانان نخبه
اين باشگاه با هدف سامان دهي آموزشي و هدايت حرفه اي زباندانان راه اندازي شده است.
اين باشگاه مستقل است و هیچ وابستگی به هیچ ارگانی ندارد پس شما مالک آن هستید. با ما در تماس باشید.
https://eitaa.com/Lingopath
مدير باشگاه:
@ahmad_kolivandi
#سه_دقیقه_در_قیامت
🔴سه دقیقه در قیامت( قسمت ۲۲)
✅اما بعد به سرعت تمام کارهایم درست شد و اعزام شدم.
🔅ناگفته نماند که بعد از ماجراهایی که در اتاق عمل برای من پیش آمد کل رفتار و اخلاق من تغییر کرد.
💥دیگر خیلی مراقب بودم تاکسی را نرنجانم .حق الناس و ... دیگر از آن شوخی ها و سرکار گذاشتن ها خبری نبود.
☘ یکی دو شب قبل از عملیات رفقای صمیمی بنده که سالها با هم همکار بودیم دور هم جمع شدیم.
🌴 یکی از آنها گفت شنیدم که شما در اتاق عمل حالتی شبیه به مرگ پیدا کردید.خلاصه خیلی اصرار کرد که تعریف کنم اما قبول نکردم.
🔷چون برای یکی دو نفر خیلی سربسته حرف زده بودم و آنها باور نکردند و به خاطر تصمیم گرفتم دیگر برای کسی حرفی نزنم.
🌾 جواد محمدی، سید یحیی براتی، سجاد مرادی، عبدالمهدی کاظمی، برادر مرتضی زارع و شاهسنایی در کنار هم مرا به یکی از اتاق ها بردند و اصرار کردند که باید تعریف کنی.
🔷 من کمی از ماجرا را گفتم، رفقا منقلب شدند..
خصوصاً در مسئله حق الناس و مقام شهادت!
🌿 چند روز بعد در یکی از عملیاتها حضور داشتم مجروح شدم و افتادم جراحت سطحی بود.
اما درست در تیررس دشمن افتاده بودم هیچ کس نمیتوانست آن نزدیک شود.
🍃شهادتین این را گفتم. منتظر بودم با یک گلوله از سوی تک تیرانداز تکفیری به شهادت برسم.
⚡️ در این شرایط بحرانی جواد محمدی و مهدی کاظمی خودشان را به خطر انداختند و جلو آمدند.
✨آنها سریع من را به سنگر منتقل کردند. ناراحت شدم و گفتم: برای چه این کار را کردید ممکن بود همه ما را بزنند!
💥 جواد گفت: تو باید بمانی و بگویی در آن سوی هستی چه دیدی ...
🌕چند روز بعد بازی نفت در جلسه از من خواستند که از برزخ بگویم. نگاهی به چهره تک تک آنها کردم و گفتم چند نفر از شما فردا شهید می شوید...
💥سکوت عجیبی در جلسه حاکم شد. با نگاههای خود التماس میکردم که سکوت نکنم. من تمام آنچه را دیده بودم را گفتم.
❄️ از طرفی برای خودم نگران بودم نکند من در جمع اینها نباشم اما نه ان شالله که هستم.
🌸جواد با اصرار از من سوال میکرد و من جواب میدادم.
در آخر گفت: چه چیزی بیشتر از همه آن طرف به درد ما میخورد؟
🌕 گفتم بعد از اهمیت به نماز و نیت الهی و خالصانه، هرچه می توانید برای خدا و بندگان خدا کار کنید..
💥روز بعد یادم هست که یکی از مسئولین جمهوری اسلامی در مورد مسائل نظامی اظهارنظری کرده بود که برای غربیها خوراک خوبی ایجاد شد...
🍀 خیلی از رزمندگان مدافع حرم از این صحبت ناراحت بودند.
🌷جواد محمدی همان مسئول را به من نشان داد و گفت: می بینی پس فردا همین مسئولی که اینطور خون بچه ها را پایمال میکند از دنیا میرود و میگویند شهید شد!!
🔥خیلی آرام گفتم: آقا جواد!من مرگ این آقا را دیدم..در همین سالها طوری از دنیا میرود که هیچ کاری نمیتوانند برایش انجام دهند!!
☄حتی نحوه مرگش هم نشان خواهد داد که از راه و رسم امام و شهدا فاصله داشته...
✨ چند روز بعد آماده عملیات شدیم جیره جنگی را گرفتیم و تجهیزات را بستیم.
خودم را حسابی برای شهادت آماده کردم.
💫 آرپیجی برداشتم و در کنار رفقایی که مطمئن بودم شهید میشوند قرار گرفتم.
گفتم اگر پیش اینها باشم بهتره احتمالا با تمام این افراد همگی با هم شهید میشویم.
🌱جواد محمدی خودش را به من رساند و پیش من آمد و گفت داریم میریم برای عملیات و خیلی حساسیت منطقه بالاست.
💥 او میخواست من را از همراهی با نیروها منصرف کند . گفتم چند نفر از این بچهها به زودی شهید میشوند از جمله بیشتر دوستانی که با هم بودیم میخواهم با آنها باشم بلکه به خاطر آنها باید هم توفیق داشته باشیم.
🍃هنوز چند قدمی نرفته بودیم که جواد محمدی با موتور جلو آمد و مرا صدا کرد! خیلی جدی گفت سوار شو باید از یک طرف دیگر خطشکن محور باشی...
ادامه دارد..
اللهم عجل لولیک الفرج بحق سیدتنا الزینب علیها سلام.
☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
#سه_دقیقه_در_قیامت
🔴 سه دقیقه در قیامت(قسمت ۲۳)
♻️خوشحال سوار موتور جواد شدم.
رفتیم تا به یک تپه رسیدیم.
به من گفت پیاده شو زود باش.
🔆 بعد داد زد: سید یحیی، بیا
سید یحیی خودش را رساند و سوار شد من به جواد گفتم: اینجا کجاست خط کجاست نیروها کجایند؟
♻️جواد گفت: این آر پی جی را بگیر و برو بالای تپه آنجا بچه ها تو را توجیه میکنند.
🔰 رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشت.
💠منطقه خیلی آرام بود. تعجب کردند، از چند نفری پرسیدم: باید چیکار کنیم خط دشمن کجاست؟
♻️گفتند:بشین اینجا خط پدافندی است فقط باید مراقب حرکات دشمن باشیم..
❗️ تازه فهمیدم که جواد محمدی چیکار کرده!
روز بعد که عملیات تمام شد جواد را دیدم گفتم: خدا بگم چیکارت بکنه برای چی منو بردی پشت خط؟؟
✅ لبخند زد و گفت: فعلاً نباید شهید بشی.باید برای مردم بگویی چه خبر است. مردم معاد را فراموش کردند. به همین خاطر جایی بردمت که دور باشی.
🔅خلاصه سجاد مرادی و سید یحیی براتی اولین شهدا بودند..
مدتی بعد مرتضی زاده، شاه سنایی و عبدالمهدی هم...
♻️ در طی مدت کوتاهی تمام رفقای ما پر کشیدند رفتند، درست همانطور که قبلاً دیده بودم. جواد هم بعدها به آنها ملحق شد.
🔰بچه های اصفهان را به ایران منتقل کردند.من هم با دست خالی میان مدافعان حرم برگشته با حسرتی که هنوز اعماق وجودم را آزار میداد..
🔆 مدتی حال و روز من خیلی خراب بود بارها تا نزدیکی شهادت میرفتم اما شهید نمیشدم..
⛔️ به من گفته بودند هر نگاه حرام حداقل ۶ ماه شهادت آن را برای آنها که عاشق شهادت هستند عقب میاندازد...
❎ روزی که عازم سوریه بودم این پرواز با پرواز آنتالیا همزمان بود.
دختران جوان با لباسهایی بسیار زننده در مقابلم قرار گرفتند و من ناخواسته به آنها نگاهم افتاد.
♻️ بلند شدم و جای خود را تغییر دادم. هرچی میخواستم حواس خودم را پرت کنم نمی شد، اما دوستان من در جایی قرار گرفتند که هیچ نامحرمی در کنارشان نباشد.
🔥 دختران دوباره در مقابلم قرار گرفتند... هر چه بود ایمان و اعتقاد من آزمایش شد. گویی شیطان و یارانش آمده بودند تا به من ثابت کنند هنوز آماده نیستی.
💥با اینکه در مقابل عشوههای آنها هیچ حرف و عکسالعملی نداشته ام متاسفانه در این آزمون قبول نشدم.
⚡️در میان دوستانی که با هم در سوریه بودیم چند نفر دیگر را میشناختم ان ها را نیز جزو شهدا دیده بودم میدانستم که آنها نیز شهید خواهند شد..
❄️ یکی از آنها علی خادم بود پسر ساده و دوست داشتنی سپاه، آرام بود و بااخلاص...
✨ همیشه جایی مینشست تا نگاهش آلوده به نگاه حرام نشود.
🍃 در جریان شهادت رفقای ما علی مجروح شد با من به ایران برگشت و با خودم فکر کردم که علی به زودی شهید میشود اما چگونه ؟
🌿یکی از رفقای ما که او هم در جمع شهدا دیده بودم اسماعیل کرمی بود در ایران بود.
🍃حتی در جمع مدافعان حرم هم حضور نداشت اما من او را در جمع شهدا دیده بودم.. شهدایی که بدون حساب و کتاب راهی بهشت می شدند..!
ادامه دارد..
اللهم عجل لولیک الفرج بحق سیدتنا الزینب علیها سلام، عاقبت به خیر باشید.
☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
کاش برگردی
📚 #کاش_برگردی (شهید مدافع حرم زکریا شیری به روایت مادر شهید)
✍🏻 نویسنده: #رسول_ملاحسنی
🌀 #انتشارات_شهید_کاظمی
🧔🏻 #جوان
🔖 #رمان
برگــ🍀ــے از ڪتاب:
داخل مسجد که شدیم، سعی کردم بی توجه به بقیه یک گوشه را انتخاب کنم و مشغول کار خودم باشم. می شنیدم که بعضی از خانم های روستا مسخره می کردند و می گفتند: «مثلا شب قدره؛ سه تا بچه ردیف کرده اومده مسجد که چی؟ انگار واجبه!»
حرف هایشان را نشنیده گرفتم. یحیی شیرش را که خورد خوابید. زکریا را روی پاهایم خواباندم. صغری مثل همیشه ساکت و مظلوم مشغول بازی شد.
#شهید_زکریا_شیری
☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
دخٺراݩپویا/քօօʏaɢɨʀʟs
کاش برگردی 📚 #کاش_برگردی (شهید مدافع حرم زکریا شیری به روایت مادر شهید) ✍🏻 نویسنده: #رسول_ملاحسنی 🌀
🕊🔹🕊🔹🕊🔹🕊🔹🕊🔹🕊🔹🕊🔹
#کاش_برگردی
🌿ننه رقیه پسرت برگشت...😭💔🌿
خۅش آمَدے!بہوطنڪبوترِخونینبال🌿🕊
✨زندگی نامه شهيد زکريا شيری به روايت مادر شهيد✨
برگــ🍀ــے از ڪتاب:
🍃«وقتی زکریا به خانه برگشت، دسته های عزاداری از جلوی خانه ما رد شده بودند.
🍃من هنوز همان جا ایستاده بودم و گریه امانم نمی داد.
🍃زکریا با دیدن گریه های من حالش گرفته شد. پرسید: «ننه رقیه برای چی داری گریه می کنی؟»
🍃با همان بغض گفتم: «وقتی به دنیا اومدی و همون بچگی مجبور شدم بفرستمت اتاق عمل، من تو رو نذر امام حسین علیه السلام کردم، آرزو دارم تورو وسط دسته های عزاداری ببینم. اون وقت این همه هیئت میاد از جلو در خونه ما رد میشه با دوستات رفتی دنبال بازی؟»
🍃گریه من و تلنگر صحبت هایم و برکت نام امام حسین علیه السلام،
✨زکریا را زمین زد،
✨خرد شد
✨و گویی دوباره از نو ساخته شد.
#شهید_زکریا_شیری
#شهدای_خان_طومان
☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
[🧠🚶♀️🌴]• • •
•
•
این روزها زیاد یاد آن مادری می افتم که پسرم خیلی وقت است از مسافرت برنگشته خیلی نگرانم ..
حضرت فرمود صبر کن پسرت برمی گردد .. رفت و چند روز دیگر برگشت و گفت پس چرا پسرم برنگشت .. حضرت فرمود مگر نگفتم صبر کن !؟ خب پسرت برمی گردد دیگر .. رفت اما از پسرش خبری نشد ..
برگشت ؛
آقا فرمود مگر نگفتم صبر کن؟ دیگر طاقت نیاورد .. گفت آقا خب چقدر صبر کنم ؟ نمی توانم صبر کنم .. به خدا طاقتم تمام شده ..
حضرت فرمود برو خانه پسرت برگشته .. رفت خانه دید واقعاً پسرش برگشته ..
آمد پیش امام صادق گفت آقا جریان چیست ؟ نکند مثل رسول خدا به شما هم وحی نازل می شود؟
آقا فرموده بود به من وحی نازل نشده اما عند فناءالصبر یأتی الفرج ...
صبر که تمام بشود .. فرج می آيد ..🍓🌴
#اللهمعجللولیکالفرج
#دلانه
#پندانه
☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
MohsenFarahmand-DoayeAhd.mp3
9.62M
دعای عهد
هر صبح با امام زمانمان پیمانی مجدد میبندیم
اللهم عجل لولیک الفرج🌷🌷🌷
☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
. 🍁❣
بہ هࢪطࢪف نظࢪ ڪنم
اثࢪ ز ࢪوی ماه توست
گࢪ این جهان بپاشده
بہ خاطر صفای توست...
ببین ڪہ پࢪ شده جهان
ز ظلم و جوࢪ ای عزیز
بگو ڪدام لحظہ ها
ظهوࢪ ࢪوی ماه توست؟؟
#اللّـ⃟هـمَّعَـج⃟ِّـل⃟ْلِـو⃟َلِیِّـڪَالفرج
☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌳آیا هنـوز مانده دلـم را صدا کنے
🌹نوبت نشد که داد دلـم را دوا کنے
🌳از شَر نَفس، خستہ ام پناهم
🌹نمےدهےپاسخ بہ التمـاس نگاهـم نمےدهے
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
هدایت شده از ماهـِ پنهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 چرا ماسک رو اجباری کردید؟؟ این توهین به عقاید مردمه!!
🔻انسان قرن ۲۱ انسانیه که فقط چیزهایی رو که میبینه باور میکنه..!!
#ویروس_کرونا
#ویروس_فساد
#کرونا 😷
🚨 #بصیرت_سیاسی
·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
حیفِ نوکر نیست با مرگ طبیعے جان دهد
هیچ مرگے جز شهادت نیست شان نوکرت
#شهادت
☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
#سه_دقیقه_در_قیامت
🔴 سه دقیقه در قیامت(قسمت آخر)
💥من و اسماعیل باهم دوست بودیم یکی از روزهای سال ۹۷ به دیدنم آمد،
یک ساعتی با هم صحبت کردیم گفت قرار است برای ماموریت به مناطق مرزی اعزام شود.
🌿 مسائل امنیتی در آن منطقه به گونهای است که دوستان پاسدار برای ماموریت به آنجا اعزام می شدند. فردای آن روز سراغ علی خادم را گرفتم گفتند رفته سیستان.
🌴 یک باره با خودم گفتم نکند باب به شهادت از آنجا برای او باز شود .مدتی گذشت. با دوستان در ارتباط بودم.
🌾 در یکی از روزهای بهمن ۹۷ خبری پخش شد،خبر کوتاه بود!
⚡️ یک انتحاری وهابی خودش را به اتوبوس سپاه میزند و ده ها رزمنده را که ماموریتشان به پایان رسیده بود را به شهادت میرساند...
🔆 بعد از اینکه لیست شهدا را اعلام کردند علی خادم و اسماعیل کرمی هم جزو آنها بودند...
☘ من هم بعد از شهادت دوستانم راهی مرزهای شرقی شدم. اما خبری از شهادت نشد.
💥یک دوست و پاسدار را دیدم که به قلب ما آمده است،با دیدن آنها حالم تغییر کرد.. من هر دوی آنها را دیده بودم که بدون حساب و در زمره شهدا و با سرهای بریده شده راهی بهشت بودند..
🔷 برای اینکه مطمئن شوم به آنها گفتم: اسم هر دوی شما محمد است درسته؟ آنها تایید کردند و منتظر بودند که من هر وقت خود را ادامه دهم اما بحث رو عوض کردم و چیزی نگفتم.
♻️تا آخر عاقبت ما چه باشد...شهادت قسم ما هم میشود یانه...
پایان...
🌸پیوست: آخر کتاب یک سری سوالات مردم در مورد کتاب بوده که اون ها در این جا نوشته نشده .چون همه چیز واضحه.
💫کتاب از لحاظ واقعی بودن ، منطبق بر احادیث و روایت ها است.
✨و همچنین آیت الله مصباح هم فرمودن بهتر بود اسم کتاب سه دقیقه در عالم برزخ بود نه قیامت...
💥ولی از اون جا که این بنده خدا به حساب و کتاب اعمال رسیده بوده و قرار نبوده برگرده عوالم برزخ رو ندیده ناشر کتاب تصمیم می گیره اسم کتاب سه دقیقه در قیامت باشه.
💥 نکته جالب دیگه اینه که ما همیشه حتی از بچگی "نامه اعمال" شنیده بودیم همه جا.
🍀اما نویسنده در کتاب از "کتاب اعمال" صحبت میکنه که اتفاقا در قرآن هم "کتاب اعمال" اشاره شده...
🌾نویسنده خودش اشاره داره به اینکه خدا می خواسته احتمالا به وسیله اون تلنگری به مردمی بزنه که هیچ وقت این چیزا رو جدی نمی گیرن...حتی یکی علمای دینی هم خواب دیده بود که حضرت معصومه علیها السلام در خواب فرمودن: بیشتر مشکل مردم این هست که قیامت را جدی نمی گیرن،در این مورد کار کنید....
🔴همون اولش گفته شد خدمت شما، هرکسی که این کتاب رو خوند ، واقعا رزق معنویش بود و شک نکنید که انتخاب شدید برای تغییر و تحول...
🙏ان شاءالله که خداوند توفیق خدمت خالصانه،دوری از ریا،گناه نکردن و مخصوصا دوری از حق الناس رو قسمت همه مون بکنه🙏🏻
اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک...
اللهم عجل لولیک الفرج بحق سیدتنا الزینب علیها سلام.
☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
#حجاب_مهدوی
امروز در این خـــــیابان ها
دختر با حـــــيا بودن سخت است ...
سخت نه خیلے سخت ...
گویے اڪثر مردم مے خواهند با نگاه هایشان
چادر از سرت بڪشند ...
و تو محڪم تر چـــــادرت را میگیرے
از ڪنار یڪ عده ڪه رد میشوے حرف هایے
مے شنوے ســـــرشار از قضاوت ...
قضاوت هاے نادرست
غمگین نشو اے بـــــانو
سربازے " مـــــهدے فـــــاطمه(س) "
بودن این سختے ها را هم دارد
جـــــنگ ما تمام شدنے نیست
جـــــنگ روانے میان حـــــق و باطل
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
#معرفی_کتاب 📚
#پنجره_چوبی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
رمان«پنجره چوبی» داستان عاشقی است. عاشقی که در کوران حوادث پخته میشود. قصه عاشقی دختری که عاشق جوان مبارز انقلابی میشود و این عاشقی او را نه به کنار ساحل دریا میکشاند و نه زیر آلاچیقهای وسط جنگلهای شمال برای خلق یک عاشقیِ فانتزی! بلکه او را به وسط میدان مبارزه، انقلاب، جنگ، خون و قیام میکشد!
بعضی ها تا عاشقی به اینجا میکشد پا پس میکشند! میگویند من تو را میخواستم برای اینکه در یک روز سرد برفی کنار شومینه و رو به پنجره، مقابلت بنشینم و همینطور که چای داغ مینوشی و دانههای برف را نظاره میکنی برایت غزل حافظ بخوانم! عشق صورتی را بیشتر دوست دارند تا عشق سرخ را:))))
@Pooyagirls