🖤 سوگواره یاس نبوی
همزمان با شام غریبان #شهادت دخت نبی مکرم اسلام، حضرت فاطمه سلاماللهعلیها ، مراسم سخنرانی و عزاداری برگزار میگردد؛
🔹قاری برتر کشوری ؛ کربلایی امیرحسین اسفندیار
🔹 سخنران ؛ حجتالاسلام سیدمحمد دریاباری (مدیر حوزه علمیه حضرت امام صادق علیهالسلام وُشتان)
🔹 با مداحی کربلایی حسین شجاع
🗓️ زمان؛ پنجشنبه ۱۵ آذر ماه ۱۴۰۳ ، بعد از نماز مغرب و غشاء
🕌 مکان ؛ مسجد جامع روستای لزور _ شهرستان فیروزکوه
💠 ستاد فاطمیه و کانون فرهنگی یاس نبی(س) شهرستان فیروزکوه
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا
#کانون_فرهنگی_یاس_نبی
✅ #بیدارباش
🆔 https://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
Shab_Sevo,_Fatemiyeh_1402 (03).mp3
10.27M
چیزی به جز شرمندگی برای من نمونده
این درسوخته جونما روی لبم رسونده
دنیا ببین کار علی رو به کجا کشونده
دلیل گریه های من،مادر بچههای من
😭😭
•┈┈••••✾•🌿🌺•✾••┈┈•
#فاطمیه
#کانال_محله_سیدالشهداء
🔅 @m_Seyedoshohada
🔘 تراژدی «دینداری، سکوت، سیاست»
#حکمرانی_دینی_در_مخمصه_ی_جهانی_شدن
🔹 حرم حضرت زینب و حضرت رقیه سلام الله علیهما، روزهای جنگی و آشوب سوریه را تجربه میکند، در این میان حتی به مردم نمیگوییم برای «هتکنشدن اهل بیت» دعا کنید!
🔺چه اتفاقی با آمدن دولت آقای پزشکیان در دینداری مردم ایران افتاده است؟ با بنا و میراثی که از پیشینیان اصلاحات به وی رسیده است، آیا قرار است کار ناتمام اصلاحات به منزلگاه برسد؟
🔻چه جریانی به دنبال شورزدایی از «حسینیه و فاطمیه» است؟ اسرار شیعیان بر چه جریانی برملا شده است؟
🔸این روزها دامنهی حساسیتزدایی از پوشش و حیا و عفاف به رتبههای عمیقتر جامعه سرایت کرده و گفتمان «ولنگاری سکوت دینداران ایرانی» در برابر اسلامگراهای اردوغان و طالبان و ... حکمفرما شده است.
⁉️ هرچند همین مردمان سکوت، بسیار خوب میدانند که آبشخور هرگونه تساهل دینی مردم در دوران انقلاب اسلامی از تساهل دینی کارگزاران سه قوه سرچشمه میگیرد.
▪️ امروزه سلوک معرفتی جامعه ایران، قربانی سیاستبازی و قدرتخواهی احزاب و تزاحم منافع قبایل ژن برتر و بودجههای ردیفی به کارگزاران تبلیغی ناکارآمد است.
▫️آیا اصلاحات و روشنفکران و پیاده نظامهای سکولاریسم دینی دستبهدست هم دادهاند تا این بار با توان بالاتری به «نظمِ جدیدِ از پیش تعیینشدهیِ جهانی» بپیوندند؟!
♦️البته هر حماقتی با «انفعال بالاتر» ممکن است.
✍️ علی اسفندیار
#تساهل_اجتماعی
#پویا_نویسی
@pooyanevisi
اگر «شعر» شرح حال است
«جستار» طرح حال است
طرح نو بر ماجرا، احوال، زندگی و روزمرهها...
🖌 رحیل
#پویا_نویسی
@pooyanevisi
✔️ حنجرهی حلال دانشجو
🔻در ماجرای دیدار فرمایشی و ویترینی رئیس جمهور و برخی اعضای هیأت دولت با دانشجویان، ناراستی و ناصداقتی نمایندگان اصلاحات به وضوح دیده شد؛ با عصبانیتهای بیجا و از کوره در رفتنهای تکراری و خاتمیگونه!
☑️ از سوی دیگر، دانشگاه را همچنان بیدار و پرسشگر دیدهایم. اگر جوانان امروزین ایرانی، استادان و مدیرانی پاکدل و پاکسیرت داشته باشند، «دانشگاه» در هر دولتی به آوردگاه نقد دلسوزانه و دانشمحور تبدیل میشود.
▫️این همانی است که مردمسالاری دینی میخواهد. دانشجو و طلبه میتواند به دور از زد و بند سیاسی، حنجره حلال و رسای مطالبات مردم و امروز و آیندهی کشور باشد.
🔸با این وصف، هر روز، روز دانشجوست و هر روز، روز طلبه و تبلیغ.
✍️ علی اسفندیار، طلبهی خبرنکار
#دانشجو
#پزشکیان
#روز_دانشجو
#پویا_نویسی
@pooyanevisi
.
☑️ نظمِ دروغ با منطق ویرانی
رژیم کودککش اسرائیل در میان هیاهوی «سقوط» به سرزمین سوریه دستدرازی کرده است.
پرسش اینجاست چرا رژیم صهیونیستی پایگاههای نظامی سوریه را بمباران میکند؟!
پرسش مهمی که نظم جدید را هم به سخره میگیرد؛ کدام نظم جدید؟! تا وقتی که ایمان به «اقتصاد جنگ» ایدئولوژی کهنه و پرقدمت آمریکا_ اسرائیل باشد، حرف از نظم جدید مضحک است.
اسرائیل با سلاح و بودجهی نظامی آمریکا، بمباران میکند، چندی بعد سوریه و همین به اصطلاح اسلامگراهای پیروز، برای ترمیم زیرساختهای نظامی و امنیتی خود، راهی جز خرید تجهیزات نظامی و ادوات از آمریکا ندارند و البته در کنار بازی نیابتی ترکیه!
ما در حال تنفس در یک سیرک بزرگ جهانی هستیم. نسخه «اقتصاد جنگ» حکمرانی پنهان خود را ادامه میدهد.
غرب از لذتهای «نظم جدید» را برای ما فیلم و سبک زندگی میسازد در حالی که با دشنهی «نظم قدیم»، پشت و پناه و امنیت جوامع را میدرد.
به نظر میرسد تا اینجای دنیا هیچ چیز از واردات فکر و عمل بشردوستانهی غربی را نباید جدی گرفت؛ تا وقتی که ماشین «اقتصاد جنگ» با جلوههای مدرنتری بر پنهانِ ادراک ما حکم و حکمرانی میکند.
🖌 علی اسفندیار
#سوریه #اسرائیل
#آمریکا #نظم_جدید
#پویا_نویسی
@pooyanevisi
بکوشیم تا بنوشیم
همین...
برای امروز کافی ست
#معنای_زندگی
● @pooyanevis پویانویس ●
17.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍همینجا را مرکز دنیا بدان
🎥گوشهای از دورۀ جامع ژورنالیسم
👤 حجتالاسلام اسفندیار
🔹حضرت آقا میگوید هر جا که هستید آنجا را مرکز دنیا بدانید؛ ته حرف حضرت آقا این است که خودتون، جامعۀ خودتون، جامعۀ محلی خودتون رو دریابید.
🛒لینک خرید دورۀ ژورنالیسم با 70درصد تخفیف تا نهم دی
https://farajnejad.ir/?p=8198
#ببینید
#صاحبان_رسانه
🎓 مؤسسه فرهنگی رسانهای استاد فرجنژاد
📲 سایت|آپارات|اینستاگرام|ویراستی|ایتا
پویانویسی
📍همینجا را مرکز دنیا بدان 🎥گوشهای از دورۀ جامع ژورنالیسم 👤 حجتالاسلام اسفندیار 🔹حضرت آقا میگوی
.
تلاش دوستانم در مدرسه رسانه ای مرحوم استاد فرج نژاد
این روزها میبینم آنچه محمدحسین در وجودش و در همت شبانهروزیاش داشته کمتر طلبهای دارد.
تن، شیء، بازتاب
تعمیر تلفن همراه و معطلی چندساعتهاش مرا به شهرگردی کشاند. زیر باران، هم پیاده رفتم، هم سواره و هم جستارگون. همه جا خیس بود، شهر، جلا پیدا کرده مثل روغن جلایی که عمویم بعد ساخت پنجرههای چوبی به جسم چوب جنگلی، به قامت افرای شکلیافته میپاشاند تا شیشهها را قاب بگیرد و نورهای متفاوت فصول را قاب و قالب بزند. عمو دیگر نیست، بازتابش اما جریان دارد در من. امشب دریافتم در دنیای اشیاء زندگی نمیکنیم، سهم ما فقط همجواری با اشیاء است. جای خوباش اینجاست که اشیاء، ما را وارد بازتابهایشان میکنند. این را از چراغ قرمز ترافیک فهمیدم، از نور ترمز ماشینها که ریخته میشد روی آسفالت خیس و امتداد پیدا میکرد. شلوغی شهر مرا ایستاند؛ اما "معنا" را وقتی یافتم که قرمزی چراغها در قطرههای ناز باران حلول کرده، روی شیشه ماشین لم داده، از آن سو نور ویترینها و تبلیغات شهری قاطیاش شده، زرد، سبز، نارنجی و ...؛ پیکاسو هم نمیتوانست اینگونه نقاشیِ خیسِ پخشِ مستقیم خلق کند. بازتاب اشیاء به ما سو میدهند، خود اشیاء چیزی جز جسم و ماده و فیزیک نیست. نمیخواهم بگویم وجودشان بیفلسفه است، نه! اگر آنها نباشند طیفها و رنگها و نورهای تازه، متولد نخواهد شد؛ اصلا زندگی شکل و شمایل پیدا نمیکرد. باران میبارد تا من انعکاس اشیاء را ببینم، هستی را صیقل میزند تا بگوید هر چیزی آیینهی دیگری است. باران هم نبارد، همین طیفها جور دیگری خودشان را باز میتابانند. بازتابها به ما آیینگی میآموزد. شب بارانی، پشت ترافیک، چراغهای چشمکزن، نورهای نئونی و ال ای دی و کم مصرفها، مرا را در میدان وسیعی از انعکاس نورهای تو در تو بغل میکنند. اینجاست که سفرهی آمادهای از طیف و معنا پیش روی فهم انسان گشوده میشود. اکنون این عابرهای سواره و پیاده هستند که با سطوح متفاوتی از درک جهانشهر به استقبال زندگی میروند یا نمیروند. خیلیها در اشیاء زندگی میکنند نه در روح بازتابها. این را کجا میشود فهمید. از نوع چرخی که در شهر میزنند، از رفت و آمدهای سرگردان و گران گرفته تا خریدهای ناچاری، تا رخنماییهای ثروت و صورت که میرود توی چشم کودکان کار. روشن است اینگونه ما، هرگز جور دیگر نمیبینیم و روح مدرنیته و حجابِ معاصرت، عمیق ما را از چشیدن بازتابها پرت کرده است به شیءوارگی مفرط. چه شده است که چشم اجتماعی ما صفحه نمایش هستی را تار میبیند؟ پاسخ، جای جستارها و جانکندنهای فراوان دارد و قصهی پرغصهی هویتِ بیسرنوشت! ابر میبارد و من همچنان در خلف وعدهی یک تعمیرکار "موبایل" که برچسب مهندس هم به خودش زده سرگردانم و در بازتاب اشیاء نه، در بازتابهای ناچسب و بیمآلود آدمیزاد غرقام.
🖌علی اسفندیار
#جستار
#پویانویسی
@pooyanevisi
🕐 خرسهای طعمدار
(جهانزیست اول)
فکر نمیکردم روزی، خرس در زندگی من برجسته شود، اهمیت پیدا کند و هی غلت بخورد پیش چشمم. روی نیمکت مورد علاقهام نشستم، دیگر کسی از بچههای کلاس، جنگ نیمکت راه نمیاندازد. چند ماه از سوم دبستان گذشت. همکلاسیها هر کدام به بخشی از نیمکتِ سهنفره دل بستند. نیکمتها به مرور مورد علاقه شد، خصوصی شد و حریصبودنِ اول ابتدایی معنایش را از دست داد؛ نزدیک نمیشدیم به نیمکتی که پر بود از تفالههای پاککن خرسی داود و برادههای مداد آرش؛ اینها نظافت را اجباری نمیدانستند، عوضش ناگهان بچهخرسوار در دام آقامعلم گیر میافتادند. اکبر هم ناخن میجوید برای کوتاهکردنش، تا آقامعلم با ترکهی آبدار به جانش نیفتد. معلمها با چراغ سبز پدرها میدان عمل مییافتند و دستشان عاشقانهتر به شلاق میرفت. پدرِ ایمان از آن جنس باباهایِ خرسی بود که میآمد دفتر مدرسه و ادای «این کرهخر تحویل شما» را درمیآورد، اگر با همان لحن محلی میگفت: «این خرسبچه»، کمتر توهینآمیز بود. موشکافیِ رفتار باباها خیلی پیچیده بود، این که چرا برایشان ورودیها مهم بودند نه خروجیها؛ شاید همین که ساعاتی از شر و شیطنتشان دور میشدند، شاید کتک معلم برای پدرها موضوعیت داشت، نه ورمآلودی دست و پای شاگردان. آیا در دبستان دهه شصت، خروجیِ کار در مدرسه اهمیت نداشت؟! مصیبچوپان با زاویهی دید شخصیاش به ناظم میگفت: «اینقدر این پسر گستاخ را بزن که سواد، توی کلهاش جا بشود؛» لحنی با بوی طریقیت، نه موضوعیت. ناظم هم با یک حکم کلی، آتش به اختیار، خودش را میرساند لابهلای صفِ صبحگاهی، میافتاد به جان و تن بچهها، خرسوار. همه که تاس بودند، اکثریت هم بیناخن آمدند، درد و خشم ناظم از چه بود؟! صدایش میپیچید در حیاط مدرسه: «چرا وسط هفته توی کوچهها بازی میکنید؟!» سالها بعد طریقیت این حمله را فهمیدم؛ آقای امیری، استاد دانشگاهم، در پیشنهاد برگزاری فوتبال دانشجوها گفت: «شب درسی هرگز!» برملا شد که خودش از قربانیهایِ خوشبختِ دهه شصت است. با حمله پرهیجان آقای ناظم، اولینبار بود که «خشمِ روز» را به چشم دیدم، در دوران سربازی هم چندین بار «خشمِ شب» را چشیدم؛ اما «خشم روز» برای من در شکلدهی الهیات رنج بیشتر سهم داشت. حالا چند نفر از آن گردانِ تاسکلهها الان پزشک هستند یا معلم و آخوند و کارمند و خیاط یا چوپان و ناظم؟ آمار دقیقی در دست نیست؛ اما وضعیت امروزِ همه آنها نشان میدهد که بیشترشان در ۴۶ سالگی مثل خرس دارند میدوند تا آب و آذوقهای برای منزلجان فراهم کنند.
خرسها دنیای بیتربیت و بیتلاشی ندارند، فقط فهمشان رندم، بالا و پایین میشود. وجودشان برای اکوسیستم خانه بلاانکار است.
زیپ زمخت را کشیدم، دهان کیف مدرسه باز شد، مثل خمیازهی صبحگاهیِ خرسهای اطراف روستا که چونان بیرحمهایِ چشمبسته برای چند سیب ترش و شیرین شهریورماه، شاخههای باغ میدریدند و از حاجیبابا برای خودشان نفرین و مرگ بر خرس میخریدند. دست را انداختم زیر کتابهای بزرگ و بلند فارسی و قرآن و ریاضی، زیر دفتر مشق، لابهلای مدادهای قد و نیمقد رنگی، تا هدیهی دیشب عموعباس را پیدا کنم؛ یک آدامس خرسی صورتی. تا آقا معلم نیامده باید مزهاش کنم. دیشب که نشد، از بس داییجان چماق «مشق اجباری» را میزد توی سرم، دقیقا ساعتی که گاوهای آبستن و خرهای کلهخر هم چرتشان گرفته بود و مقدمات خواب را گذراندند. دوران دبستان به معنای واقعی کلمه «خرنویس» بودم. همزمان با قدکشیدنم «خرخوان» شدم و در دوره نزدیک به پیرسالی معجونی از هر دو خر. آن شبِ سیاهمشق در سلطهی فوبیای نوشتن بودم و هرطور شده مترصد شکار آدامس خرسی بودم که عموعباس از شهر آورده بود و توی شبنشینی سینفره از فک و فامیلها، اول یک «علیی! هاااایِ» کلفت و کشداری در گلو چرخاند و مراسم را رسمیت بخشید تا آن خرس جویدنی را هدیه دهد، با تأکید بر این که باشد خوراکی فردای مدرسه! آقا معلم رسید، در کلاس را کوبید، در دوباره برگشت سمت خودش، مبصر دوید و آن را بست، هول شدم، آدامس، جُوییده نجُوییده، سُر خورد و گلو را پایین رفت. اولین بار بود که پوست آدامس خرسی را در مشتهای گرهکرده کوچکم، مچاله کردم، تا آخر کلاس، کف دستم را بو میکردم در فقدانِ نابهنگام آدامس خرسی!
یک جای زندگی، زورمان به خرس درون و برون میرسد، آهی کشیدم و خوابیدم، خواب خرس زمستانی شاید...
#رحیل
#جستار
#پویانویسی
@pooyanevisi
🕐 خرسهای طعمدار
(جهانزیست دوم)
شهر که بیایی، خرسهای جدیدی کشف میکنی. خرسهای بالقوه، همهجا هستند، باید با بیشترشان مدارا کرد تا خالهبازی در نیاورند. خرساندیشی همان جامعهاندیشی است، هر چه جلوتر بروی موجودات پشمالو، زمخت، حملهگر و مهربان، در قوارههای متفاوتی میبینی، مثل پشت ویترین عروسکفروشیها و مثل همان رانندهی تاکسیِ خط خراسان_شوش_ترمینال جنوب که زد تویِ سرِ رادیو، با قطعشدن خبر عرضهی روغننباتی گفت: «لامصب! تا ظهر توی صف روغن بودم، تا 12 شب مثل خرس بایدکار کنم، فردا دیگه زنم رو میفرستم صف کوپن!» به خودم گفتم: به دنیای رانندهها خوش آمدی، برخیهایشان عجیب و ترسناک و خرسآور هستند پیش از صحبت کردن. بیشترشان جذاب و پر از جامعهشناختی روبنایی هستند پس از بازشدن سر صحبت. یک بار رفته بودم اصفهان برای راهاندازی یک مجموعه، در کنارش سری به پل خواجو زدم، ظهر بود، سایه گرفتم، مثل بچهخرس لمداده، روی یکی از آن سکوهای تاریخی، چشمم را نیمهباز خواباندم. بعدش راه افتادم سمت تهران، تنها بودم، گفتم کسی را سوار کنم. خروجی شهر، پیش پای زوج جوانی ترمز زدم، گفتم: تهران. گفتند: چند؟ گفتم: «میخوام خوابم نبره، کرایه مهم نیس.» نشستند داخل پراید، چشمتان روز بد نبیند، درِ سمت راننده باز شد، یکی مثل خرس حمله کرده بود، مرا کشید بیرون، از بدشانسی جلوی خط اصفهان_تهران ترمز کرده بودم، رانندههایِ بیاختیارِ هیکلی و سبیلکلفت حمله کردند، مرا چسباندند به ماشینم، یقهام را گرفتند که «چرا مسافرمون رو دزدیدی؟!» مسافری که به هر دلیلی نخواست «خطی» سوار شود، آن ثانیهها، هیچ منطقِ برونصنفی بر کرایهکِشها حاکم نبود. در شهر غریب، ضربان قلبم بالا رفت. کسری از ثانیه، ابهت منارجنبان در ذهنم فروریخت و شرایط، جنگی شد. یک لحظه با منطق سندیکایی آنان، حق دادم به خرسبازیشان. گفتم مسافرکش نیستم، توی جاده خوابم میاد. کرایه هم نمیگیرم. رگ خوابشان را پیدا کردم، خرس درونشان را با دوگانهی عملِ خیر و احتیاط تاراندم، بدون کبودی، رهایم کردند با تهدیدِ آخرِ «دیگه اینجا پیدات نشه!». این گونههای غیرنادر، وحشی نیستند. اینها فقط در دایرهای از سوء تفاهمها زندگی میکنند و زمختبازی درمیآورند.
دوستیها در عالمی که کشف کردم پر است از دوستیهای خالهخرسه، که در مردان وابستهی خونی و ناخونی قابل مشاهده است؛ اینها در همه اصناف و اکناف حضور دارند و برای زندگی اجتماعی، وجودشان حیاتی است. آنها از ابتدا، انگیزه جنایت و خیانت ندارند، ابعاد احساسشان گاهی اشتباهی است. مردها هر چه پیرتر میشوند، دامنهی فشارهای اجباریشان بر دیگران کمتر میشود، به جز آن هدیههای کوچکِ بچهرسواکن که از سبد هدایای عموها و داییها حذف میشود. دلیلش میتواند این باشد که آن بزرگواران، برادرزاده و خواهرزادههایی را میبیند که «پابهخرس» گذاشتهاند، «دو دو تا کردن» به وقت بخشش هم جزء خصلتهای عجیب و غریبشان است و یکجایی از نازکشیدن و عیدیدادن دست میکشند و تحریم میشوی؛ به گمان اینکه بر عالم تکوین واقف شدند. دیگر، «خرسهای تازه به دورانرسیده» برایشان پدیده نیست؛ حلول منش و کنشی از خودشان است که به آیندگان فامیل رسیده است. درباره خرسها میخواندم: «خرس مادر یک جایی از فرزندان جدا میشود، پس از آن تا مدتی برادر و خواهرها با هم زندگی میکنند.» این نشان میدهد که خرسها با گروه همسالان بیشتر در رفت و آمد هستند و با هم کنار میآیند. مثل گروهها و انجمنهای مختلف اجتماعی، مثل جامعه رانندگان که در جادهها به همدیگر آفتابه قرض میدهند، همین قدر مهربان.
هنوز تکنولوژی و اینترنت نتوانسته، دنیای عروسکهای خرسی را بگیرد. عروسکها هم حیات دارند، زبان بچهها را میفهمند. تنوع عروسکهای خرسی نه به خاطر تنوع در گونههای آنان است که خصلتهای ویژهتری نسبت به دیگر حیوانات دارند. خرسها به شدت با شرایط گوناگون زیستمحیطی کنار میآیند، خرس قطبی با برف و یخ خو میگیرد و رنگ موهایش سفید میشود. خرس آمریکای شمالی به خاطر غذاهای ارگانیک و متنوع، سیاه و قهوهای از آب درمیآید. خرسها شنا میکنند، عاشق ارتفاع هستند، با تنهایی کنار میآیند. تا گرسنه نشوند از جایشان بلند نمیشوند، خواب زمستانی را ترجیح میدهند. خرس تنبل از اسمش پیداست به خاطر کمحالیاش مورچه میخورد. خرس پاندا به زیباییاش فخر میفروشد و همه نازش را میخرند. عروسکهایهایشان همینطور. با هر خانه و خانوادهای ارتباط برقرار میکنند.
#رحیل
#جستار
#پویانویسی
@pooyanevisi